جدول جو
جدول جو

معنی سخیف - جستجوی لغت در جدول جو

سخیف
سست، سبک، ضعیف، ناقص، سبک عقل
تصویری از سخیف
تصویر سخیف
فرهنگ فارسی عمید
سخیف
(سَ)
مرد کم عقل و سبک. (آنندراج) (منتهی الارب). مرد تنک خرد. (مهذب الاسماء) : اعیان درگاه رااین حدیث سخیف نمود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 413).
سخیف عقل گمان برد کو همی گوید
خدای ما به جهان در زن و پسر دارد.
ناصرخسرو.
که هر که رأی ضعیف و عقل سخیف دارد از درجتی عالی برتبتی خامل می گراید. (کلیله و دمنه) ، ثوب سخیف، جامۀ کم بافت. (آنندراج) (منتهی الارب). جامۀ تنک. (مهذب الاسماء). جامۀ اندک ریسمان و تنک بافته شده. (غیاث). جامۀ شل و شلاته. مقابل صفیق (ریزبافت، قرص، محکم)
لغت نامه دهخدا
سخیف
نادان کم خرد، چابک زرنگ، سست: اندیشه رای، نازک: ابر، کم بافت سست باف: جامه ناقص عقل کم خرد، ضعیف، پست دون
فرهنگ لغت هوشیار
سخیف
((سَ))
ناقص عقل، ضعیف، پست
تصویری از سخیف
تصویر سخیف
فرهنگ فارسی معین
سخیف
سبک
تصویری از سخیف
تصویر سخیف
فرهنگ واژه فارسی سره
سخیف
کم خرد، سبک عقل، کم عقل، پست، جلف، زشت، سبک، قبیح، مبتذل، ناپسند
متضاد: رصین، نادرست، غلط، بی اساس، بی پایه، واهی، سست، ضعیف
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سخین
تصویر سخین
گرم، مقابل سرد، دارای حرارت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سخیه
تصویر سخیه
مؤنث واژۀ سخی، کریم، بخشنده، جوانمرد، رادمرد
فرهنگ فارسی عمید
(اَ یَ)
آنکه یک چشم سیاه و چشم دیگر ازرق دارد از مردم و اسب و جز آن. آنکه یک چشم سیاه دارد و دیگر سبز. (زوزنی) (مؤید الفضلاء). چشمی سیاه و چشمی ازرق. آنکه یک چشم کبود دارد و دیگر چشم سیاه. اسبی که یک چشمش سیاه و یک کبود یا سفید باشد. مؤنث: خیفاء.
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
نامی از نامهای مردان عرب
لغت نامه دهخدا
(خَ)
چاه بسیارآب در زمین سنگلاخ که آب آن منقطع نشود. ج، اخسفه، خسف، ماده شتر بسیارشیر که در سرما شیرش زود منقطع شود. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). ج، اخسفه، خسف، ابر بسیارآب که از جانب چشمه برآید. (منتهی الارب) (از تاج العروس). ج، اخسفه، خسف
لغت نامه دهخدا
(اِ)
متغیر شدن رنگ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). تغیر و تنوع رنگ چیزی. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
رجوع به سائف شود
لغت نامه دهخدا
(سُ دَ)
ابن میمون، مولی بنی هاشم. شاعر حجازی و از مردم مکه بود. به بنی امیه نیز علاقه داشت. تا عهد منصور عباسی زنده بود. (الاعلام زرکلی ج 1 ص 359). رجوع به ضحی الاسلام ج 3 ص 284 و عقدالفرید ج 4 ص 114 و ج 5 صص 247- 248 و 249 و عیون الاخبار ج 1 ص 204 و مجمل التواریخ ص 323
لغت نامه دهخدا
(سَ خی یَ)
مؤنث سخی. رجوع به سخی شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
پیه کوهان. (آنندراج) (منتهی الارب). فربهی کوهان. (مهذب الاسماء) ، کوهان. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
گرم: ماء سخین، آب گرم. (منتهی الارب) (آنندراج) (دهار). آب گرم و هر چه که گرم باشد. (غیاث).
- رجل سخین العین، مرد گرم اشک. (منتهی الارب).
، محزون. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دوائی است تلخ، طبیعتش گرم و خشک است، مقوی معده هم هست و سدۀ جگر بگشاید. (برهان) (آنندراج). گیاهی است که معده را تقویت کند و بهضم غذا مدد دهد وسده ها بگشاید و طعم تلخ دارد و در صرع سود بخشد و مزاجهای گرم را زیان دارد و تب را بزودی علاج کند. (ازابن البیطار). یک نوع داروئی تلخ. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
درشت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
سجاف. فراویز. پروز. طراز. پرواز. (فرهنگ البسۀ نظام قاری). ستر. (اقرب الموارد) :
ساعد آستین اطلس را
که سجیف خشیشی است سوار.
نظام قاری (دیوان ص 23).
سوی سجیف صوف ز مدفون شکایتی
پیچیده در لباس مکرر نوشته اند.
نظام قاری (دیوان ص 24).
، زه کمان و شیاری که در بالای آن قرار دهندتا تیر را در وقت انداختن بدان تکیه دهند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
آواز آسیا. (منتهی الارب). آواز آسیا گاهی که بگردد. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ یُ)
فخر کردن و تکبر نمودن. و بدین معنی است زخف و ازخاف. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به زخف شود
لغت نامه دهخدا
(اُ خَ)
نامی از نامهای مردان عرب و از جمله نام مجفربن کعب بن عنبر تمیمی است
لغت نامه دهخدا
(سَ)
آسمان خانه. (منتهی الارب). سقف. ج، سقف. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ ظِ)
لاغر کردن گرسنگی کسی را. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، سبک کردن چیزی را. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(سَ فَ)
تأنیث سخیف. کم بافت. شل: و یسد فمه بخرته سخیفه. (ابن البیطار). رجوع به سخیف شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از سنیف
تصویر سنیف
اشتر پوش، کناره بوب (فرش بساط)، کناره تشلیخ (سجاده)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفیف
تصویر سفیف
زیغ (بساط بوریا) از برگ خرما، تنگ پالان، از نام های اهریمن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سقیف
تصویر سقیف
آسمانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سریف
تصویر سریف
رزرده رسته درختان مو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سدیف
تصویر سدیف
کوهان پیه کوهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سخین
تصویر سخین
ولرم نه گرم و نه سرد، اشکریز اندوهگین مرد کج بیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخیف
تصویر تخیف
رنگ گشت دگر شدن رنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جخیف
تصویر جخیف
لشکر بسیار، کثیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخیف
تصویر اخیف
برادران مادری
فرهنگ لغت هوشیار