جدول جو
جدول جو

معنی سخو - جستجوی لغت در جدول جو

سخو(تَقُ)
خاکستر آتش از دیگدان بیرون کردن تا جای آتش فراخ شود. (المصادر زوزنی). افروختن آتش را زیر دیگ به بیرون آوردن خاکستر از دیگدان، یا عام است. (منتهی الارب). رجوع به سخی شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سرو
تصویر سرو
(دخترانه و پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام پادشاه یمن و پدر سه عروس فریدون پادشاه پیشدادی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سخون
تصویر سخون
سخن، آنچه گفته شود، کلام، قول، نطق، بیان، گفتار برای مثال بودنی بود می بیار اکنون / رطل پر کن مگوی بیش سخون (رودکی - ۵۴۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سخوان
تصویر سخوان
استخوٰان، هر یک از قسمت های سختی که اسکلت مهره داران را تشکیل می دهد، عظم، ستخوٰان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سخونت
تصویر سخونت
گرم بودن، گرم شدن، گرمی
فرهنگ فارسی عمید
(سُ)
نی. قصیب. اسل. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(تَ کُ)
گرم گردیدن. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی). رجوع به سخونت شود
لغت نامه دهخدا
(سَخْ)
دهی است از دهستان پشتکوه بخش نیر شهرستان یزد واقع در 25 هزارگزی شمال باختری نیر. ناحیه ای است کوهستانی، هوای آن معتدل است. 366 تن سکنه دارد. آب آن ازقنات و رودخانه تأمین میشود. محصول آنجا غلات، نخود، بادام، گردو، توت، انگور و سیب زمینی است. اهالی بکشاورزی گذران میکنند. صنایع دستی زنان کرباس بافی است. دبستان دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(سُ خوا / خا)
استخوان:
خسروا جایی بهمت ساختی جایی بلند
پر ز خوان خواهی کنونش کرد خواهی بر سخوان.
عسجدی (دیوان ص 31)
لغت نامه دهخدا
(سَخْ)
زمین نرم فراخ. ج، سخاوی. (منتهی الارب). زمین نرم. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
شباب سخود، جوانی خوش با ناز و نعمت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سُ لَ)
چاشنی گر. (استینگاس)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
مکروه. (غیاث) (آنندراج). بدین معنی در اقرب الموارد و منتهی الارب مسخوط آمده است، در بیت زیر بمعنی نفرین شده و ملعون آمده است:
همچنان کاصحاب فیل و قوم لوط
کردشان مرجوم چون خود آن سخوط.
مثنوی
لغت نامه دهخدا
(تَ قُ)
اشک گرم گریستن چشم، یعنی محزون و غمناک شدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
شوربای گرم کرده. (منتهی الارب) (آنندراج). خوردنی دیگرباره و گرم کرده. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
بمعنی سخن که کلام باشد. (برهان) (آنندراج) (غیاث) :
بودنی بود می بیار اکنون
رطل پر کن مگوی بیش سخون.
رودکی.
ترسم کآن وهم تیزخیزت روزی
وهم همه هندوان بسوزد بسخون.
دقیقی
لغت نامه دهخدا
(سَخْ وی ی)
منسوب است به سخا که دهی است در پائین ارض مصر. (الانساب سمعانی). رجوع به سخا شود
لغت نامه دهخدا
(سُ نَ)
گرم بودن. (غیاث) (آنندراج). رجوع به سخونه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از اخو
تصویر اخو
کاکو برادر ناهمخون
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی ک زولانه زاولانه آهنی که برپای ستوران بندند حلقه و زنجیری که دست و پای چهار پایان را بدان بندند بخاو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رخو
تصویر رخو
نرم و سست از هر چیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبو
تصویر سبو
کوزه سفالی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دخو
تصویر دخو
دهخدا کد خدا، ساده لوح کودن
فرهنگ لغت هوشیار
شوربای گرم کرده خوراک گرم کرده سخن: بودنی بود می بیارا اکنون رطل پر کن مگوی بیش سخون. (رودکی 1107)
فرهنگ لغت هوشیار
زمین فراخ و نرم زمین پهناور پهندشت، جمع سخی، خواپران هم آوای خواهران جوانمردان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سخونت
تصویر سخونت
گرم شدن، گرمی حرارت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سخونه
تصویر سخونه
گرم بودن، گرمی، تب زایمان (تب نفاسی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سخود
تصویر سخود
جوانی خوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سخوط
تصویر سخوط
پلید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سخون
تصویر سخون
((سُ خُ))
سخن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سخونت
تصویر سخونت
((سُ نَ))
گرم شدن، گرمی، حرارت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سکو
تصویر سکو
ستاوند
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سخی
تصویر سخی
راد، دست و دل باز، فراخ دست
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سخن
تصویر سخن
خطاب، حرف، کلام
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سبو
تصویر سبو
قدح
فرهنگ واژه فارسی سره