- سخر
- تنبل به تنبل جامه صبرم بریدند به زشتی پرده نامم دریدند (گرگانی) فسوس کردن دست انداختن افسوسیدن (مسخره کردن)
معنی سخر - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
مطیع و فرمانبردار
فرمانبردار، بیگار کسی که او را به بیگاری (کار بی مزد) گرفته باشند، خریش خنده خریش کسی که او را دست انداخته و ریشخند کنند مجرگ بیگارگیر، ریشخندگر افسوسگر مطیع فرمانبردار، مقهور زیردست، کسی که مورد ریشخند واقع شود مسخره، کسی که بکار بیمزد و مواجب گمارده شود، ستور یا کشتی که بار و بنه شاه را مفت و بدون پرداخت کرایه حمل کند، زیر دست، کار بیمزد و اجرت، تمسخر لاغ فسوس
ذلیل و مقهور و زیردست، کسی که مردم او را ریشخند کنند، آنکه به کار بی مزد گمارده شود، کسی که دیگری او را به کار بی مزد وا دارد
مسخرگی، تمسخر
رام گشتن، کار بی مزد کردن، به کار بی مزد گرفتن، ریشخند کردن
رام شدن، بی مزد کار کردن
ریشخند، استهزا، برای مثال گر لطیفی زشت را در پی کند / تسخری باشد که او بر وی کند (مولوی - ۱۹۸)
ریشخند
عمل و حالت سخره گیر
بیگار گیر، زبونکش زبون آزار آنکه مردم را به بیگاری برد، زیر دست آزار زبونگیر
کسی که مردم را به بیگاری می گیرد، کسی که به زیر دستانش سخت می گیرد
ریشخند، استهزا
اسکنج گند دهان سکنج
چیزی که نگاهداشته شده برای وقت احتیاج پس انداز پس افکنده ذخیره جمع اذخار. پنهان کردن پنهاناندن، اندوختن پس انداز، اندوخته
انجام، پایان، واپسین، پسین
رهسپاری، نورد
رج، رده
راد، دست و دل باز، فراخ دست
سپیده دم، جادو، پگاه
احمر، قرمز
خطاب، حرف، کلام
ضیافت
عاقبت سرانجام، بازپسین، درآخر، پایان، فرجام، خاتمه، نهایت
پرنده ایست سیاه و خوش آواز که خالهای سفید ریزه دارد و مرغ ملخ خوار نوعی از آنست
فسوس کننده، مسخر کننده، مستهزی
ریش آزمای، آزمودن زخم، ژرفاسنجی شیربیشه، نهاد بن، رنگ رخسار بارشک مرغکی از تیره مرغبارانیان ننگ، دشمنی، خوبی، مانندگی، ریخت، زیبایی
آلتی فلزی که بهنگام حمله دشمن آنرا محافظ اعضا بدن قرار میدادند
زیانکاری، نقصان مایه