جدول جو
جدول جو

معنی سخاگستر - جستجوی لغت در جدول جو

سخاگستر(نَ ظَ بَ تَ / تِ)
سخی و جوانمرد. (آنندراج) :
تا سخن پروربوی از صاحب رازی بهی
چون سخاگستر بوی از حاتم طایی بری.
سوزنی.
تویی معاینه در مهتری و مثل تو نیست
کریم طبع و رهی پرور و سخاگستر.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
سخاگستر
بخشنده دهنده دهشمند
تصویری از سخاگستر
تصویر سخاگستر
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خاکستر
تصویر خاکستر
مادۀ معدنی نرمی که پس از سوختن یک جسم جامد به جا می ماند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سخن گستر
تصویر سخن گستر
آنکه سخن را شرح وبسط دهد، کسی که مطلب و موضوعی را تفسیر کند، کسی که ادبیات و زبان یک قوم را گسترش دهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضیاگستر
تصویر ضیاگستر
روشنایی بخش، برای مثال گاه چون اشکال اقلیدس سر اندر سر شود / گاه چون خورشید رخشنده ضیا گستر شود (فرخی - ۴۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ثناگستر
تصویر ثناگستر
مداح، ستایشگر
فرهنگ فارسی عمید
(نَ گُ تَ / تِ /نَ تَ / تِ)
در عرف، سخنگو و شاعر. (آنندراج) :
بمن چنان بود اندر نهفت صورت حال
که میر سیر شد از بندۀ سخن گستر.
عنصری.
با علی یاران بودند بلی پیر ولیک
بمیان دو سخن گستر فرقست کثیر.
ناصرخسرو (دیوان چ کتاب خانه تهران ص 196).
دل هر که را کو سخن گستر است
سروشی سراینده یا دیگر است.
نظامی.
چون زمان عهد سنایی درنوشت
آسمان چون من سخن گستر بزاد.
خاقانی.
، به مجاز بمعنی پهنا دادن سخن که اطراف و محافل بسیار داشته باشد. (آنندراج) :
مدعی گرچه سخنگوست سخن گستر نیست
مهمل و معنی بسیار چه معنی دارد.
محسن تأثیر (از آنندراج).
، هم سخن. هم گفتار:
چو کوه البرز آن کوه کاندر آن سیمرغ
گرفته مسکن و با زال شد سخن گستر.
فرخی
لغت نامه دهخدا
(کِ تَ)
رماد. فسرده از صفات اوست. (آنندراج). آنچه از هیزم و جز آن بعد سوخته شدن بماند. (شرفنامۀ منیری). بهندش راکهه گویند. (شرفنامۀ منیری). آنچه از آتش چوب بجای ماند پس ازسوختن. نرمۀ انگشت پس از سوختن. رمدداء. ارمداء. رماد. دمن. دمان. حمم. خصیف. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). مهل. مخط. ضبح (ض / ض ) . بوّ. ضابی. رملاء، اورق. (منتهی الارب). خرق. خاکستری که بجای میماند و صرف کنندگان آتش آن میروند. صناء. صنی. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) :
هر آن آتش که باشد سربسر دود
همان بهتر که خاکستر شود زود.
(ویس و رامین).
مخور خام کاتش نه دور است سخت
بخاکستر اندر بخیره مدم.
ناصرخسرو.
عزیزیم در چشم دانا چو زر
به چشم تو در خاک و خاکستریم.
ناصرخسرو.
دشمنان را در خور کردارشان بدهی جزا
عدل باشد چون جزای خاک خاکستر کنی.
ناصرخسرو.
دشمنان را آتش شمشیر او
در میان خاک و خاکستر کشید.
مسعودسعد.
گفت آتش گرچه من تابنده و سوزنده ام
باد خشم او کند انگشت و خاکستر مرا.
امیرمعزی.
نسبت از خویشتن کنم چو گهر
نه چو خاکسترم کز آتش زاد.
؟ (از کلیله و دمنۀ بهرامشاهی).
گر جز ترا ستودم بر من مگیر ازانک
گه گه کنند پاک بخاکستر آینه.
خاقانی.
او آتش است و جان و دل پروانه و خاکسترش
خاکستری در دامنش پروانه پیرامون نگر.
خاقانی.
مرده را چون بسوزانند خاکستر او را در آن آب پاشند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 414 چ 1272). و از بستر نرمش به خاکستر گرم نشانید. (گلستان سعدی).
آتش افسردۀ از کاروان وامانده ام
همرهانم رفته خاکستر نشینم کرده اند.
واصف (از فرهنگ ضیاء).
- امثال:
آتش از خاکستر زاید و خاکستر از آتش.
روزگار آئینه را محتاج خاکستر کند.
، خاکستر در اصطلاح زراعتی: پس از سوزانیدن مواد نباتی و حیوانی قسمتی از آنکه سوخته نمیشود باقی می ماند که خاکستر نامیده میشود. خاکسترهای نباتی عموماً کم و بیش دارای مواد پطاس، سود، آهک، منیزیم، آهن که بجوهر فسفر و جوهر شن و کلر و جوهر زغال چسبیده است. خاکستر حیوانی ترکیباتش با خاکستر نباتی متفاوت است مثلاً خاکستر استخوان بیشترش آهک چسبیده به جوهر فسفر و جوهر زغال است. تجزیۀ خاکسترهای نباتی مختلفه بدینقرار است:
لغت نامه دهخدا
(کِ تَ)
نام محلی است در خراسان... در تعلیقه بر تاریخ بیهقی (تصحیح و تحشیۀ فیاض و غنی) در صفحۀ 696 چنین آمده: در خراسان دو محل به این نام یکی خاکستر معروف به خاکستر لاین که در کوههای سرحدی شمال خراسان واقع است. دوم محلی است در پائین ولایت شهر مشهد در سر راه هرات و سرخس که رباط خاکستر هم نامیده میشود. ظاهراً خاکستر در این داستان بیهقی محل اخیر است: مرا سبکتکین دراز گفتندی و بقضا سه اسب خداوندم در زیر من ریش شده بود چون بدین خاکستر رسیدیم اسبی دیگر زیر من ریش شد. (تاریخ بیهقی چ فیاض و غنی ص 202). صاحب کتاب اخبارالدوله السلجوقیه در ذیل محاربۀ سلطان عضدالدوله ابی شجاع الب ارسلان بن داود بن میکائیل بن سلجوق با ملک قطلمش بن اسرائیل و ظفر یافتن بر او بانی رباط خاکستر را سوتکین ذکر می کند و این سوتکین منشاء و مولدش نیز از خاکستر بوده است. (تاریخ اخبارالدوله السلجوقیه ص 30). حمدالله مستوفی در نزهه القلوب از دهی بنام خاکستر نام می برد و فاصله آن را از مواضع ما قبل و ما بعدش چنین تعیین می کند: ’من نیشابور الی سرخس: از نیشابور تا دیه باد هفت فرسنگ راه هری از اینجا بدست راست جدا میشود و از دیه باد تادیه خاکستر پنج فرسنگ، ازو تا رباط سنگ بست سه فرسنگ...’ شاید این خاکستر یکی از آن خاکسترها باشد. (ازنزهه القلوب حمدالله مستوفی چ لیدن مقالۀ 3 ص 175)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
مدح گستر. مدّاح:
گمان برم که من اندر زمین همان شجرم
شجر که دید ثناگستر و ستایش گر.
فرخی.
آن ثناگستر منم کاندر همه گیتی بحق
عزّ و ناز از مدحهای شاه حق گستر گرفت.
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا
(گُ)
ضیاپاش. روشنائی بخش. (آنندراج) :
گاه چون اشکال اقلیدس سر اندر سر شود
گاه چون خورشید رخشنده ضیاگستر شود.
فرخی.
ظل ّ طوبی است بر آنکس که ضیاگستر شد
آفتاب شرف و حشمت و سلطان شرف.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(نُ تَ / تِ)
بسیار ساحر که اثر جادوئی او در همه جا پراکنده بود. مجازاً، در بیت زیر و نظائر آن، سخت فصیح. بغایت شیوا سخن. سرایندۀ معانی بکر و الفاظ عذب:
بدین سکه آورد نقد بدیهه
شد از کیمیای سخن سحرگستر.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
وفاگسترنده. آنکه همواره شرائط وفاداری را به جا آورد. باوفا. وفادار. (ناظم الاطباء) ، باصداقت، مروج دین و معتمد صادق و امین. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
آنچه پس از سوختن چوب و زغال یا چیز دیگر باقی میماند که مانند خاک است اما رنگش سفید مایل به سیاهی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سخن گستر
تصویر سخن گستر
بیان کننده، تفسیر کننده مفسر، بلیغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثناگستر
تصویر ثناگستر
مدح گستر مداح ستایشگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاکستر
تصویر خاکستر
((کِ تَ))
گردی که پس از سوختن چوب، زغال و غیره به جای ماند
فرهنگ فارسی معین
بقایای اجسام سوخته، رماد
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خاکستر، مال باطل است از قبل سلطان، که بر کسی باقی بماند. اگر بیند خاکستر جمع کرد و باطل شد، دلیل که مال از سلطان جمع کند و به وی نماند و بعضی از معبران گویند: علمی حاصل کند که در وی هیچ خیر و نفع نباشد. محمد بن سیرین
دیدن خاکستر درخواب بر نه وجه است... اول: عامل ناپذیرفته. دوم: مال حرام. سوم: کلام باطل. چهارم: خصومت. پنجم: فسق. ششم: مکر. هفتم: حسادت. هشتم: پشیمانی. نهم: کاری که اندر آن خیری نباشد .
فرهنگ جامع تعبیر خواب