زمین نرم نیکوریگ. (آنندراج) (منتهی الارب). زمین نرم. (مهذب الاسماء) (برهان) (جهانگیری) (اقرب الموارد) : تیر غمزه چو کند داد نشست تا پر اندر سخاخ سینۀ من. نجم الدین دایه (از رشیدی)
زمین نرم نیکوریگ. (آنندراج) (منتهی الارب). زمین نرم. (مهذب الاسماء) (برهان) (جهانگیری) (اقرب الموارد) : تیر غمزه چو کند داد نشست تا پر اندر سخاخ سینۀ من. نجم الدین دایه (از رشیدی)
گردن بند بی جواهر که ازمیخک و مانند آن سازند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). گردن بند از مشک و پوست خرما و جز آن. (مهذب الاسماء). رجوع به الجماهر بیرونی ص 39 شود، رشته ای که در آن مهره ها کشیده در گردن کودکان و دختران اندازند. ج، سخب. (منتهی الارب) (آنندراج)
گردن بند بی جواهر که ازمیخک و مانند آن سازند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). گردن بند از مشک و پوست خرما و جز آن. (مهذب الاسماء). رجوع به الجماهر بیرونی ص 39 شود، رشته ای که در آن مهره ها کشیده در گردن کودکان و دختران اندازند. ج، سُخُب. (منتهی الارب) (آنندراج)
شاخ درخت نوچۀ نازک را گویند که از شاخ دیگر بجهد و بعضی دیگر گویند شاخ درختی است که در شاخ دیگر پیچد. (برهان) (آنندراج). شاخ تازه و نازک که از شاخ دیگر بجهد. بمعنی مطلق شاخ نیز آمده. (آنندراج) (غیاث) : ستاخی برآمد از بر شاخ درخت عود ستاخی ز مشک و شاخ ز عنبر درخت عود. رودکی. بار دیگر بر ستاخ گلبن بی برگ و بار افسر زرین برآورد ابر مرواریدبار. حکیم ازرقی (از آنندراج). ستاخ درختانش نفس معیّن هوای گلستانش جان مصور. سیف اسفرنگ (از آنندراج)
شاخ درخت نوچۀ نازک را گویند که از شاخ دیگر بجهد و بعضی دیگر گویند شاخ درختی است که در شاخ دیگر پیچد. (برهان) (آنندراج). شاخ تازه و نازک که از شاخ دیگر بجهد. بمعنی مطلق شاخ نیز آمده. (آنندراج) (غیاث) : ستاخی برآمد از بر شاخ درخت عود ستاخی ز مشک و شاخ ز عنبر درخت عود. رودکی. بار دیگر بر ستاخ گلبن بی برگ و بار افسر زرین برآورد ابر مرواریدبار. حکیم ازرقی (از آنندراج). ستاخ درختانْش نفس معیّن هوای گلستانْش جان مصور. سیف اسفرنگ (از آنندراج)
نام محلی است. در حدود العالم بنام ’ستاخ’ آمده که با این محل قابل انطباق است بهر حال احتمال این که این کلمه غیر از اسم مکان باشد بعید است. (حاشیۀ تاریخ بیهقی چ فیاض ص 557) : و دو روز آنجا ببود لشکرها و قوم بجمله بیرون رفتند پس درکشید تفت و به ستاخ نامه رسید از وزیر. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 557)
نام محلی است. در حدود العالم بنام ’ستاخ’ آمده که با این محل قابل انطباق است بهر حال احتمال این که این کلمه غیر از اسم مکان باشد بعید است. (حاشیۀ تاریخ بیهقی چ فیاض ص 557) : و دو روز آنجا ببود لشکرها و قوم بجمله بیرون رفتند پس درکشید تفت و به ستاخ نامه رسید از وزیر. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 557)
، جوانمردی نمودن. (منتهی الارب). جوانمردی. (آنندراج). جوانمرد شدن. (دهار). راد شدن. (تاج المصادر بیهقی). رجوع به سخا شود، (اصطلاع عرفان) عبارت است از آنکه انفاق مال و دیگرمتمنیات بر او سهل و آسان بود تا چندانکه باید و چندانکه شاید بمنصب استحقاق برساند. (نفایس الفنون)
، جوانمردی نمودن. (منتهی الارب). جوانمردی. (آنندراج). جوانمرد شدن. (دهار). راد شدن. (تاج المصادر بیهقی). رجوع به سخا شود، (اصطلاع عرفان) عبارت است از آنکه انفاق مال و دیگرمتمنیات بر او سهل و آسان بود تا چندانکه باید و چندانکه شاید بمنصب استحقاق برساند. (نفایس الفنون)
پوست کن. (غیاث) (فرهنگستان). آنکه پوست از گوسفند بیرون کشد. (مهذب الاسماء). آنکه پوست حیوانات از بدن بیرون کشد. (آنندراج). کسی که گوسپند میکشد وپوست کنده بدکان قصابی حمل میکند. (ناظم الاطباء). پوست بازکننده از هر حیوانی: هرچند میکشد بت سلاخ زنده ام این است دوستان سخن پوست کنده ام. سیفی (از آنندراج)
پوست کن. (غیاث) (فرهنگستان). آنکه پوست از گوسفند بیرون کشد. (مهذب الاسماء). آنکه پوست حیوانات از بدن بیرون کشد. (آنندراج). کسی که گوسپند میکشد وپوست کنده بدکان قصابی حمل میکند. (ناظم الاطباء). پوست بازکننده از هر حیوانی: هرچند میکشد بت سلاخ زنده ام این است دوستان سخن پوست کنده ام. سیفی (از آنندراج)
جوانمردی و کرم و بخشش، تره شاهتره از گیاهان، بخشش دهش، شاهترگان از گیاهان (سخاء، جمع سخاء ه) نرمی سستی بخشش داشتن کرم داشتن، بخشش کرم، آسان بودن، انفاق اموال و غیره بر شخص تا چنانکه باید و شاید بمصب استحقاق رساند
جوانمردی و کرم و بخشش، تره شاهتره از گیاهان، بخشش دهش، شاهترگان از گیاهان (سخاء، جمع سخاء ه) نرمی سستی بخشش داشتن کرم داشتن، بخشش کرم، آسان بودن، انفاق اموال و غیره بر شخص تا چنانکه باید و شاید بمصب استحقاق رساند