جدول جو
جدول جو

معنی سحیق - جستجوی لغت در جدول جو

سحیق
ساییده، کوبیده شده، بعید، دور
تصویری از سحیق
تصویر سحیق
فرهنگ فارسی عمید
سحیق
نیک ساییده سوده، جای دور، دراز
تصویری از سحیق
تصویر سحیق
فرهنگ لغت هوشیار
سحیق
سوده، نرم شده، دور، دوردست
تصویری از سحیق
تصویر سحیق
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سویق
تصویر سویق
آرد نرم، آرد جو یا گندم، شراب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سایق
تصویر سایق
سوق دهنده، جلو برنده، چاروا، رانندۀ اتومبیل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رحیق
تصویر رحیق
خالص، بی غش، شراب بی غش، بادۀ ناب
فرهنگ فارسی عمید
(سَ)
نام مادر عبدالله بن سحوق. محدث است و نام پدر او اسحاق است. (از تاج العروس). یکی از ویژگی های بارز محدثان، دقت در نقل حدیث همراه با بررسی دقیق زنجیره راویان بود. آنان با استفاده از فنون پیشرفته نقد حدیث، توانستند روایات صحیح را از میان انبوهی از احادیث جعلی یا ضعیف جدا کنند. محدث کسی بود که با بررسی دقیق سند (اسناد روایت)، متن حدیث، و تطبیق آن با منابع دیگر، به راستی آزمایی سنت پیامبر اسلام می پرداخت و آن را حفظ می کرد.
لغت نامه دهخدا
(سَ)
خرمابن دراز. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (مهذب الاسماء). ج، سحق، خر دراز. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). ج، سحق، خر مادۀ دراز. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). ج، سحق
لغت نامه دهخدا
(سَ)
مال برده شده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
بیمار شکم، اسب بزرگ شکم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
آواز آسیا. (منتهی الارب). آواز آسیا گاهی که بگردد. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
نام یک قطعه زمین واقع در بین کوفه و شام. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
نام درختی است. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سُ حَ)
ابن وثیل ریاحی یربوعی. شاعری مخضرم است (کسی که عهد جاهلی و اسلام را دیده باشد). قریب یکصد سال بزیست و در قوم خود شریف بود. مشهورترین شعر او ابیاتی است که مطلع آن این است: انا ابن جلا و طلاع الثنایا. (الاعلام زرکلی چ 1 ص 359)
ابن مره بن الدؤل بن حنیفه. جدی جاهلی است. فرزندان او بطنی از بکر بن وائل از عدنانیه اند. (الاعلام زرکلی چ 1 ص 359)
لغت نامه دهخدا
(سُ حَ)
خیک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
رجوع به سائق شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
جامۀ سخت بافته. (از اقرب الموارد) (آنندراج) (منتهی الارب). کرباسی نرم. (مهذب الاسماء) ، مرد شوخ روی و بی شرم. (آنندراج) (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَ قَ)
باران بزرگ که هر چه درراه آن باشد برندد. ج، سحائق. (اقرب الموارد). رجوع به سحیفه شود، کینه. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سنیق
تصویر سنیق
خانه گچکاری شده، گچه ستاره ای است
فرهنگ لغت هوشیار
آرد سپید جویا گندم از ریشه پارسی ساغک (ساگ یا ساغ کوچک) آرد نرم (از جو گندم و غیره)، جمع اسوقه، شراب خمر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سحیقه
تصویر سحیقه
باران خاکروب
فرهنگ لغت هوشیار
می ناب، بوی خوش، نژاد ناب، مشک ناب، شیره گل خالص ناب بی غش، می خالص شراب بیغش باده ناب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سایق
تصویر سایق
سوق دهنده راننده ترغیب کننده محرک جمع سواق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دحیق
تصویر دحیق
دور، چشم کم سو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سحیر
تصویر سحیر
بیمار شکم، بزرگ شکم اسپ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سحیت
تصویر سحیت
سیری ناپذیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سحوق
تصویر سحوق
کویک دراز خرمابن دراز، ماچه خر دراز، دراز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سحاق
تصویر سحاق
ساینده، کوبنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محیق
تصویر محیق
پیکان باریک و تیز
فرهنگ لغت هوشیار
پخته جوشیده، سوخته گیاه از سرما یا گرما، زاخل خشک (گیاه زقوم)، کناره راه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفیق
تصویر سفیق
انبوه، بی شرم شوخروی مرد، جامه سختباف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمیق
تصویر سمیق
یوغ یوگ چوبی که بر گردن گاو نهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محیق
تصویر محیق
((مَ))
پیکان باریک و تیز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سویق
تصویر سویق
((سَ))
آرد نرم (از جو، گندم و غیره)، جمع اسوقه، شراب، خمر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سایق
تصویر سایق
((یِ))
محرک، سوق دهنده
فرهنگ فارسی معین