- سحوق
- کویک دراز خرمابن دراز، ماچه خر دراز، دراز
معنی سحوق - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
دراز گشتن کویک
ساییده شده، کوبیده شده
سوده، کوفته، ریزه ریزه شده ساییده شده، کوبیده شده کوفته
پیش بر پیش پیشی گیرنده
درخشانچشم چشم گردان کسی که چشم خود بسیار بگرداند
نیک ساییده سوده، جای دور، دراز
گریستن اشک ریختن
فربه پیه ناک مرد و زن
پسشام آنچه پیش از بامداد در رمضان خورند
روان شدن اشک یا باران، تازیانه زدن، فربه گشتن ابر ریزان
پوست خراشید گی سوگند خورنده زن
پارسی تازی گشته سه تو روکش زر درم نبهره سه تار ستار
ساینده، کوبنده
دزد دزد سرگردنه
بلندی
دروغگوی
ساییده، کوبیده شده، بعید، دور
به هم پیوستن، به دنبال چیزی پیوستن
غذایی که برای روزه گرفتن هنگام سحر بخورند
باریک میان شدن، به هم رسیدن، جوش خوردن چسبیدن به چیزی پیوستن چیزی بچیزی و آنک تلف نفس پادشاه اندیشدو بذات کریم او لحوق ضرری جانی خواهد، باریک میان گردیدن، لحوم، جمع لحم گوشتها: پوشش (مغول) از جلود کلاب و فارات وخورش از لحوم آن و میته های دیگر
سوده، نرم شده، دور، دوردست
انبوه مردم گروزه، رفتن خانه روبی، مالیدن، نرماندن نرم کردن، هموار
سودن، کوفتن، زدودن، خاک فرسودن کندن باد خاک را، کهنه گرداندن جامه را، نرم کردن، شپش گشتن، موی ستردن، روان کردن اشک، سخت دویدن دور شدن دوری کوبیدن کوفتن نرم کردن، بیخودی بنده در مقابل قهاریت حق
چارپا را راندن، بر ساق کسی زدن بازار، جای خرید و فروش کالا
جای خرید و فروش کالا، بازار
کوفتن، ساییدن، سودن، نرم کردن، ریز ریز کردن، هلاک کردن
راندن، راندن چهارپا، کنایه از جهت دادن، راهنمایی و هدایت
بازار، جمع اسواق
مونث مسحوق