- سحن
- پرداخت چوب، شکستن سنگ، گروه انبوه، پناه پناهجای سر پناه پناهگاه
معنی سحن - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
پوست نرمی، فراوانی، رنگ و ریخت
رنگ و هیئت، شکل ظاهر، نرمی روی و پوست
نیکو یافت
آهنگ، نوا
میانسرا
سپیده دم، جادو، پگاه
خطاب، حرف، کلام
طور، حالت، شبیه
رفتار کند
سنگ زر، سنگ سیم
روپوشه روپوشه نازک
عادت، روش، عرض لشکر و از سپاه بازدید کردن و بمعنی نظیر و مانند هم میباشد
نیکوئی، بهجت، خوبی، جمال، بها، خوبروئی، زیبائی
خراشیدن، رندیدن، گل برکندن، مهر کردن نامه، ستردن موی
سیاهی، آهن پتک ها پتک ها
جامه یک تاه باف، ریسمان یک لای، جامه سپید جامه پنبه ای یک تاه بافتن، پوست باز کردن، خاک فرسودن، بسودن درم، پوست کندن با تازیانه، گریستن، نرم کردن در همرنگ از ماهیان
سودن، کوفتن، زدودن، خاک فرسودن کندن باد خاک را، کهنه گرداندن جامه را، نرم کردن، شپش گشتن، موی ستردن، روان کردن اشک، سخت دویدن دور شدن دوری کوبیدن کوفتن نرم کردن، بیخودی بنده در مقابل قهاریت حق
موی ستردن، پیه بر گرفتن از پشت مازه
دوری، پایه پایه رز گلو بریدن به شتاب، گلو گرفتن از خوراک، آمیختن می را با آب
جادو کردن و فریفتن، محتاج و با علت کردن
خراشیدن، پوست باز کردن
کهنه جامه، برده شده دارایی، سجن سرمای سخت از بیخ کندن برکندن، ناروا کرد، بر گرفتن گوشت از استخوان ناروا پلید، پیشه ننگین
پر خوردن، بسیار نوشیدن، گستردن، روان شدن، جمع سحابه، ابرها جمع سحاب ابرها
پسوندیست که به آخر ریشه دستوری پیوندد و مصدر سازد: گری ستن گس ستن پیو ستن
مهر نامه، عنوان نامه واحد سحاء ه، جمع اسحیه
زندان
کلام، گفتار
پرده داری دربانی در خدایخانه یابتخانه، فرو هشتن جامه را پرده پرده بارگیر پرده کجاوه
خوراک بد
مشک بزرگ، پیه چربی، می ناب دول چرمینه، سایبان بام سایه پوش بام
ساکن شدن