- سحق
- سودن، کوفتن، زدودن، خاک فرسودن کندن باد خاک را، کهنه گرداندن جامه را، نرم کردن، شپش گشتن، موی ستردن، روان کردن اشک، سخت دویدن دور شدن دوری کوبیدن کوفتن نرم کردن، بیخودی بنده در مقابل قهاریت حق
معنی سحق - جستجوی لغت در جدول جو
- سحق
- کوفتن، ساییدن، سودن، نرم کردن، ریز ریز کردن، هلاک کردن
- سحق ((سَ))
- کوبیدن، نرم کردن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
سزاوارتر به سزاتر سزاوارتر اولی صاحب حق تر راست تر بسزاتر
براستی، بدرستی، عادلانه
سزاوارتر
سپیده دم، جادو، پگاه
از زانو به پائین انسان و حیوان
دور، کوبنده
سامه بند آنچه بر سر آن در اسپدوانی و تیراندازی سامه (شرط) بندند، نپی (قرآن مجید) به گواژ، یاد گیری با این آرش تنها در فارسی به کار می رود پیشی گیرنده پیش افتاده پیش افتادن روسش آنچه که بر سر آن در مسابقه اسب دوانی و تیر اندازی شرط بندند، مقداری از کتاب که همه روزه آموخته شود، جمع اسباق، قرآن. پیش افتادن سبقت گرفتن، پیشی سبقت. یا سبق تصمیم. تصمیم قبلی با نقشه معین قبل از ارتکاب جرم. یا سبق ورمایه. عقدیست به منظور پیشی گرقتن و غلبه بر دیگری در اسب دوانی تیر اندازی شمشیر زنی و آلات جنگی دیگر در مقابل مبلغی معین که به برنده تعلق خواهد گرفت با شرایط آن که در کتابای فقه مندرج است
نیک ساییده سوده، جای دور، دراز
خراشیدن، رندیدن، گل برکندن، مهر کردن نامه، ستردن موی
کویک دراز خرمابن دراز، ماچه خر دراز، دراز
پرداخت چوب، شکستن سنگ، گروه انبوه، پناه پناهجای سر پناه پناهگاه
سیاهی، آهن پتک ها پتک ها
جامه یک تاه باف، ریسمان یک لای، جامه سپید جامه پنبه ای یک تاه بافتن، پوست باز کردن، خاک فرسودن، بسودن درم، پوست کندن با تازیانه، گریستن، نرم کردن در همرنگ از ماهیان
موی ستردن، پیه بر گرفتن از پشت مازه
دوری، پایه پایه رز گلو بریدن به شتاب، گلو گرفتن از خوراک، آمیختن می را با آب
جادو کردن و فریفتن، محتاج و با علت کردن
خراشیدن، پوست باز کردن
کهنه جامه، برده شده دارایی، سجن سرمای سخت از بیخ کندن برکندن، ناروا کرد، بر گرفتن گوشت از استخوان ناروا پلید، پیشه ننگین
پر خوردن، بسیار نوشیدن، گستردن، روان شدن، جمع سحابه، ابرها جمع سحاب ابرها
ساینده، کوبنده
مهر نامه، عنوان نامه واحد سحاء ه، جمع اسحیه
پارسی تازی گشته سده جشن سده
ترکی ترکش
پوشیده شدن، فرو هشتگی سستی دراندام پارسی تازی گشته سرده پرند سپید
در گشودن، سیلی زدن
چارپا را راندن، بر ساق کسی زدن بازار، جای خرید و فروش کالا
پر خورده
جای خرید و فروش کالا، بازار
پیشی گرفتن، پیش افتادن، قرآن
سبق و رمایه: پیشی گرفتن و پیش افتادن و تیر انداختن
در فقه عقد و تعهدی بین دو تن برای مسابقۀ اسب دوانی یا تیراندازی که برنده مبلغ معینی ببرد
سبق و رمایه: پیشی گرفتن و پیش افتادن و تیر انداختن
در فقه عقد و تعهدی بین دو تن برای مسابقۀ اسب دوانی یا تیراندازی که برنده مبلغ معینی ببرد
ساییده، کوبیده شده، بعید، دور