معنی سحق - فرهنگ فارسی عمید
معنی سحق
- سحق
- کوفتن، ساییدن، سودن، نرم کردن، ریز ریز کردن، هلاک کردن
تصویر سحق
فرهنگ فارسی عمید
واژههای مرتبط با سحق
سحق
- سحق
- سودن، کوفتن، زدودن، خاک فرسودن کندن باد خاک را، کهنه گرداندن جامه را، نرم کردن، شپش گشتن، موی ستردن، روان کردن اشک، سخت دویدن دور شدن دوری کوبیدن کوفتن نرم کردن، بیخودی بنده در مقابل قهاریت حق
فرهنگ لغت هوشیار
سحق
- سحق
- دوری. (منتهی الارب) (دهار). بعد. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
سحق
- سحق
- دور شدن. (منتهی الارب) (ترجمان القرآن) (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (دهار) (اقرب الموارد) : فاعترفوا بذنبهم فسحقاً لاصحاب السعیر. (قرآن 11/67)
لغت نامه دهخدا
احق
- احق
- سزاوارتر به سزاتر سزاوارتر اولی صاحب حق تر راست تر بسزاتر
فرهنگ لغت هوشیار