آنکه کار را بسنجد و اطراف و جوانب آن را در نظر بگیرد، کارآگاه، کارآزموده، برای مثال ز دشواری راه و گنجی چنان / سخن راند با کارسنجی چنان (نظامی۵ - ۸۹۸)
آنکه کار را بسنجد و اطراف و جوانب آن را در نظر بگیرد، کارآگاه، کارآزموده، برای مِثال ز دشواری راه و گنجی چنان / سخن راند با کارسنجی چنان (نظامی۵ - ۸۹۸)
اکسید سرب، گردی سمّی و سرخ رنگ که از حرارت دادن مردار سنگ به دست می آید و در نقاشی، تذهیب، سفالگری، شیشه سازی و نیز به عنوان ضد زنگ برای رنگ کردن اشیای آهنی به کار می رود، اسرنج
اکسید سرب، گردی سمّی و سرخ رنگ که از حرارت دادن مردار سنگ به دست می آید و در نقاشی، تذهیب، سفالگری، شیشه سازی و نیز به عنوان ضد زنگ برای رنگ کردن اشیای آهنی به کار می رود، اَسرُنج
سنج و آن دو پارۀ روی تنک باشد مانند طبق بی کناره و بر پشت آن قبه ای سازند و بندی بر آن تعبیه کنند و بر دست گرفته بر یکدیگر زنند تا بصدا درآید و بیشتر با نقاره و دهل و امثال آن نوازند. (برهان) (جهانگیری). و طبق روئین که بر یکدیگر زنند سنج است نه سرنج چنانکه صاحب فرهنگ گفته است. (رشیدی) ، قلعی و سرب سوخته و آن رنگی است که نقاشان و مصوران بکار برند و آن در غایت حمرت میباشد، چه باطن سرب سرخ است و به چند آتش حمرت آن ظاهر میشود. و استنزال او در رجعت به زیت و نطرون است نزد اهل عمل. (برهان). سفیدآب سوخته بوده و آن را به هندی سنیدر نامند. (جهانگیری). چیزی است مصنوع که از قلع سوخته و سفیدار سوخته بهم رسدشبیه به شنجرف و از آن کمرنگ تر و گاهی دیوار را اندرون بدان بپیرایند و نگار کنند. (منتهی الارب) (آنندراج). همان اسرنج مرقوم یعنی سفیدآب و در قاموس بر وزن سمند آورده. (رشیدی)
سنج و آن دو پارۀ روی تنک باشد مانند طبق بی کناره و بر پشت آن قبه ای سازند و بندی بر آن تعبیه کنند و بر دست گرفته بر یکدیگر زنند تا بصدا درآید و بیشتر با نقاره و دهل و امثال آن نوازند. (برهان) (جهانگیری). و طبق روئین که بر یکدیگر زنند سنج است نه سرنج چنانکه صاحب فرهنگ گفته است. (رشیدی) ، قلعی و سرب سوخته و آن رنگی است که نقاشان و مصوران بکار برند و آن در غایت حمرت میباشد، چه باطن سرب سرخ است و به چند آتش حمرت آن ظاهر میشود. و استنزال او در رجعت به زیت و نطرون است نزد اهل عمل. (برهان). سفیدآب سوخته بوده و آن را به هندی سنیدر نامند. (جهانگیری). چیزی است مصنوع که از قلع سوخته و سفیدار سوخته بهم رسدشبیه به شنجرف و از آن کمرنگ تر و گاهی دیوار را اندرون بدان بپیرایند و نگار کنند. (منتهی الارب) (آنندراج). همان اسرنج مرقوم یعنی سفیدآب و در قاموس بر وزن سمند آورده. (رشیدی)
دهی جزء دهستان دودانگۀ بخش ضیأآباد شهرستان قزوین. در یک هزارگزی شوسۀ همدان. سکنۀ 587 تن و آب آن از دو رشته قنات و از رود خانه خررود هفته ای یک شبانه روز حق آب دارند. محصول آنجا غلات، پنبه، کرچک، یونجه، بادام، انگور، قیسی و شغل اهالی زراعت و قالی و جوراب بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
دهی جزء دهستان دودانگۀ بخش ضیأآباد شهرستان قزوین. در یک هزارگزی شوسۀ همدان. سکنۀ 587 تن و آب آن از دو رشته قنات و از رود خانه خررود هفته ای یک شبانه روز حق آب دارند. محصول آنجا غلات، پنبه، کرچک، یونجه، بادام، انگور، قیسی و شغل اهالی زراعت و قالی و جوراب بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
مرغی باشد کوچک. (فرهنگ اسدی). مرغکی است کوچک و ضعیف. (شرفنامۀمنیری). مرغکی باشد سیاه و کوچک و ضعیف. (برهان) (آنندراج). مرغی است خرد و سیاه و به آذربایجان سودان گویند. (رشیدی) (جهانگیری) (اوبهی). اسرنج. (دزی ج 1 ص 621). سالنج. (رشیدی). سارج. (شعوری). ساننج. (برهان). سارنگ: تو کودک خرد و من چنان سارنجم جانم ببری همی ندانی رنجم. صفار مرغزی (از فرهنگ اسدی و رشیدی). چو عنقا دان ورا، دشمن چو صعوه چو شهباز است او و خصم سارنج. _ (شمس فخری (از جهانگیری و شعوری). رجوع به سار، سارج، سارچه، سارک، سارنگ، سارو. ساروک، ساری، شار، شارک وشارو شود، نام شعبه ای است از موسیقی. (جهانگیری) ، سازی است و آواز سارنج که در دستگاههای آواز ایرانی معروف است منسوب بدان می باشد. (مجلۀ موسیقی دورۀ سوم شمارۀ 9 ص 30). رجوع به سارنگ شود. k05l) _
مرغی باشد کوچک. (فرهنگ اسدی). مرغکی است کوچک و ضعیف. (شرفنامۀمنیری). مرغکی باشد سیاه و کوچک و ضعیف. (برهان) (آنندراج). مرغی است خرد و سیاه و به آذربایجان سودان گویند. (رشیدی) (جهانگیری) (اوبهی). اسرنج. (دزی ج 1 ص 621). سالنج. (رشیدی). سارج. (شعوری). ساننج. (برهان). سارنگ: تو کودک خرد و من چنان سارنجم جانم ببری همی ندانی رنجم. صفار مرغزی (از فرهنگ اسدی و رشیدی). چو عنقا دان ورا، دشمن چو صعوه چو شهباز است او و خصم سارنج. _ (شمس فخری (از جهانگیری و شعوری). رجوع به سار، سارج، سارچه، سارک، سارنگ، سارو. ساروک، ساری، شار، شارک وشارو شود، نام شعبه ای است از موسیقی. (جهانگیری) ، سازی است و آواز سارنج که در دستگاههای آواز ایرانی معروف است منسوب بدان می باشد. (مجلۀ موسیقی دورۀ سوم شمارۀ 9 ص 30). رجوع به سارنگ شود. k05l) _
مخفف گوهرسنج. که گوهر سنجد. که گوهر به ترازو سنجد: به ناسفته دری که در گنج یافت ترازوی خودرا گهرسنج یافت. نظامی (شرفنامه ص 50). من از آن خرده چون گهرسنجی برتراشیدم این چنین گنجی. نظامی. رجوع به گوهرسنج شود
مخفف گوهرسنج. که گوهر سنجد. که گوهر به ترازو سنجد: به ناسفته دری که در گنج یافت ترازوی خودرا گهرسنج یافت. نظامی (شرفنامه ص 50). من از آن خرده چون گهرسنجی برتراشیدم این چنین گنجی. نظامی. رجوع به گوهرسنج شود
اسبابی که برای مقایسۀ شدت نور منبعهای نورانی به کار میرود. (فرهنگ اصطلاحات علمی ص 575). ابزار و آلتی که بدان شدت و ضعف نور را سنجند، یک پیل نور برقی که آمپرسنج مناسبی را به کار اندازد. در عکاسی برای تعیین مقدار نور به کار می رود، با استفاده از آن می توانیم گشادگی دهانۀ دوربین را متناسب با زمان تعیین کنیم. (فرهنگ اصطلاحات علمی ص 575)
اسبابی که برای مقایسۀ شدت نور منبعهای نورانی به کار میرود. (فرهنگ اصطلاحات علمی ص 575). ابزار و آلتی که بدان شدت و ضعف نور را سنجند، یک پیل نور برقی که آمپرسنج مناسبی را به کار اندازد. در عکاسی برای تعیین مقدار نور به کار می رود، با استفاده از آن می توانیم گشادگی دهانۀ دوربین را متناسب با زمان تعیین کنیم. (فرهنگ اصطلاحات علمی ص 575)
سرنج درخواب، دلیل بر غم و اندوه کند. اگر بیند که سرنج داشت یا کسی به وی داد، دلیل که غمگین و متفکر بود. اگر بیند که سرنج میخورد، دلیل که بیمار گردد. اگر بیند که چیزی به سرنج سرخ می کرد، به چیزی مشغول گردد که از آن منفعت نیابد. اگر بیند که سرنج بفروخت یا به کسی داد، دلیل که از غم و اندوه رسته گردد.
سرنج درخواب، دلیل بر غم و اندوه کند. اگر بیند که سرنج داشت یا کسی به وی داد، دلیل که غمگین و متفکر بود. اگر بیند که سرنج میخورد، دلیل که بیمار گردد. اگر بیند که چیزی به سرنج سرخ می کرد، به چیزی مشغول گردد که از آن منفعت نیابد. اگر بیند که سرنج بفروخت یا به کسی داد، دلیل که از غم و اندوه رسته گردد.