خراشیدن و پوست باز کردن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). یقال: اصابه شی ٔ فسحج وجهه. (اقرب الموارد) ، نرم وا کردن و گشادن موی بر پوست سر پیش از شانه کردن و شتافتن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، نرم رفتن ستور. (از اقرب الموارد)
خراشیدن و پوست باز کردن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). یقال: اصابه شی ٔ فسحج وجهه. (اقرب الموارد) ، نرم وا کردن و گشادن موی بر پوست سر پیش از شانه کردن و شتافتن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، نرم رفتن ستور. (از اقرب الموارد)
رفتاری است نرم ستور را، نوعی از بیماری روده. (منتهی الارب) ، بیماریی است که از خراش روده بهم رسد. (آنندراج) (غیاث) : اگرمادۀ نزله رطوبتی نرم بود اسهال بلغمی آرد، اگر گرم و تیز باشد روده ها را بخراشد و سحج و اسهال خون آرد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). دلیل آن باشد که اسهال کند و بسبب اسهال سحج تولید کند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
رفتاری است نرم ستور را، نوعی از بیماری روده. (منتهی الارب) ، بیماریی است که از خراش روده بهم رسد. (آنندراج) (غیاث) : اگرمادۀ نزله رطوبتی نرم بود اسهال بلغمی آرد، اگر گرم و تیز باشد روده ها را بخراشد و سحج و اسهال خون آرد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). دلیل آن باشد که اسهال کند و بسبب اسهال سحج تولید کند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
نعت مفعولی از تسحیج. رجوع به تسحیج شود، چیزی که پوست آن را کنده باشند. (از اقرب الموارد) ، خر بسیار گزیده و خراشیده شده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
نعت مفعولی از تسحیج. رجوع به تسحیج شود، چیزی که پوست آن را کنده باشند. (از اقرب الموارد) ، خر بسیار گزیده و خراشیده شده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
جامه یک تاه باف، ریسمان یک لای، جامه سپید جامه پنبه ای یک تاه بافتن، پوست باز کردن، خاک فرسودن، بسودن درم، پوست کندن با تازیانه، گریستن، نرم کردن در همرنگ از ماهیان
جامه یک تاه باف، ریسمان یک لای، جامه سپید جامه پنبه ای یک تاه بافتن، پوست باز کردن، خاک فرسودن، بسودن درم، پوست کندن با تازیانه، گریستن، نرم کردن در همرنگ از ماهیان
نرم رفتن حرارت سوزش تاب، سوزشی که از درد جسمی یا روحی حاصل آید التهاب. یا سوز و گداز. شور و اشتیاق بسیار که غم افزا و گدازنده باشد، یکی از گوشه های همایون، داغ کی، اضطراب آشفتگی خاطر، کینه رشک، عشق محبت، اشعاری که در رثای کسی گویند مرثیه، در ترکیبات به معنی سوزنده آید جهان سوز خانمانسوز عالم سوز
نرم رفتن حرارت سوزش تاب، سوزشی که از درد جسمی یا روحی حاصل آید التهاب. یا سوز و گداز. شور و اشتیاق بسیار که غم افزا و گدازنده باشد، یکی از گوشه های همایون، داغ کی، اضطراب آشفتگی خاطر، کینه رشک، عشق محبت، اشعاری که در رثای کسی گویند مرثیه، در ترکیبات به معنی سوزنده آید جهان سوز خانمانسوز عالم سوز