جدول جو
جدول جو

معنی سحت - جستجوی لغت در جدول جو

سحت
(سَ)
جامۀ کهنه، برد سحت، سردی سخت، دمه سحت، خون او رایگان است، ماله سحت،مال او رایگان است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
سحت
(تَ سُ)
حرام ورزیدن. (منتهی الارب). کسب کردن از مال سحت. (اقرب الموارد) ، از بیخ بر کندن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). نیست کردن. (ترجمان القرآن) (دهار). از بن بر کندن. (تاج المصادر بیهقی) ، باز کردن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (تاج المصادر) : سحت الشحم عن اللحم، باز کرد پیه را از گوشت. (منتهی الارب) ، رندیدن: سحت اللحم، عن العظم (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
سحت
(سُ / سُ حُ)
حرام و هر کسب بد که موجب عار وننگ باشد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ترجمان القرآن) (دهار) (منتهی الارب) (اقرب الموارد). و منه الحدیث: ’اتطعمونی السحت’. ج، اسحات. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
سحت
کهنه جامه، برده شده دارایی، سجن سرمای سخت از بیخ کندن برکندن، ناروا کرد، بر گرفتن گوشت از استخوان ناروا پلید، پیشه ننگین
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سحر
تصویر سحر
(دخترانه)
صبح، آغاز روز، زمان قبل از سپیده دم، صبح
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فسحت
تصویر فسحت
فراخی، گشادگی، کنایه از بی حدونهایت بودن، بسیاری، کنایه از شادی، مسرت، گشایش خاطر، کنایه از مجال، فرصت
فرهنگ فارسی عمید
(سِ)
پست کم روغن. (منتهی الارب). پست اندک. (اقرب الموارد). رجوع به سحتوت شود
لغت نامه دهخدا
(مُ حِ)
نعت فاعلی از اسحات. رجوع به اسحات شود. آنکه از بیخ بر می کند چیزی را. (ناظم الاطباء). از بیخ برکننده مال را. (از اقرب الموارد) ، آنکه حرام می ورزد و کسب حرام می کند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
زمین بی گیاه. (منتهی الارب) : ارض سحتاء، لا رعی فیها. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَ تی ی)
جامۀ کهنه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَ تَ)
لقب جشم بن عوف بن جذیمه بن عوف بن بکر بن عوف بن انمار بن عمرو بن ودیعه بن لکیز است. (لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(سَ تَ)
مرد دلاور بسیار اقدام کننده بر امور. (منتهی الارب) (آنندراج). الجری ٔ الماضی. (ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
پست کم روغن. (منتهی الارب). پست کم روغن بسیار آب. (اقرب الموارد). رجوع به سحتیت شود، جامۀ کهنه، بیابان نرم خاک. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، چیز کم. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَ)
نعت مفعولی از اسحات. رجوع به اسحات شود، مال مسحت، مال برده و از بیخ برکنده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مسحوت. و رجوع به مسحوت شود
لغت نامه دهخدا
(اَ حَ)
عام اسحت، سال بی نبات. مؤنث: سحتاء: ارض سحتاء، زمین بی گیاه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فُ حَ)
گشادگی و فراخی مکان. (فرهنگ فارسی معین) (از غیاث) : عرصۀ عزیمت فسحتی تمام و اتساعی کامل دارد. (ترجمه تاریخ یمینی). ما را اگر فسحت ولایتی هست، اضعاف آن مؤون سپاه و وجوه اطماع و انواع محافظات در مقابل ایستاده است. (ترجمه تاریخ یمینی).
گرمیش را ضجرتی و حالتی
زآن تبش دل را گشادی فسحتی.
مولوی.
فسحت میدان ارادت بیار
تا بزند مرد سخن گوی گوی.
سعدی.
، گنجایش. وسعت. (فرهنگ فارسی معین) ، گشادگی خاطر. شادمانی: برای نزهت ناظران و فسحت حاضران کتاب گلستان توانم تصنیف کرد که... (گلستان سعدی). رجوع به فسحه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بحت
تصویر بحت
بی غل وغش، بی درد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سات
تصویر سات
ششم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبت
تصویر سبت
استراحت، آسایش، فرو خفتن
فرهنگ لغت هوشیار
گشادگی میان سرایها، فراخنای سرای، صحن خانه، حیاط، عرصه، میدان، محوطه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سحتیت
تصویر سحتیت
کم روغن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سحتاء
تصویر سحتاء
زمین بی گیاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسحت
تصویر مسحت
از بیخ بر کنده، داراک برده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فسحت
تصویر فسحت
گشادگی فراخی مکان، گنجایش وسعت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سحتب
تصویر سحتب
دلاور کاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سحتی
تصویر سحتی
جامه کهنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحت
تصویر تحت
زیر، پائین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فسحت
تصویر فسحت
((فُ حَ))
گشادگی، فراخی، گنجایش، وسعت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تحت
تصویر تحت
زیر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ساحت
تصویر ساحت
پیشگاه، آستانه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از صحت
تصویر صحت
درستی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سنت
تصویر سنت
ایستار، آیین
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سمت
تصویر سمت
راستا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سحر
تصویر سحر
سپیده دم، جادو، پگاه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سست
تصویر سست
بی حال، بی رمق، کاهل
فرهنگ واژه فارسی سره