جدول جو
جدول جو

معنی سحبان - جستجوی لغت در جدول جو

سحبان
(سُ)
اسب نری بود. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
سحبان
(سَ)
نیک برنده و کشندۀ هر چیز. (منتهی الارب). جرّاف. (اقرب الموارد) ، باقی آب در مشک. (مهذب الاسماء) (دهار)
لغت نامه دهخدا
سحبان
(سَ)
نام آبی است. (معجم البلدان) :
لولا بنی ّ ما حضرت سحبان
و لا اخذت أجره من انسان.
؟ (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سبحان
تصویر سبحان
(پسرانه)
پاک و منزه، از نامهای خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از حبان
تصویر حبان
(پسرانه)
نام یکی از صحابه پیامبر (ص)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سگبان
تصویر سگبان
کسی که سگ ها را نگهداری و تربیت می کند، نگهبان سگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سبحان
تصویر سبحان
به پاکی یاد کردن خداوند را، سبحان الله گفتن، از نام های خداوند، برای مثال توان در بلاغت به سحبان رسید / نه در کنه بی چون سبحان رسید (سعدی۱ - ۳۵)، دور و پاکیزه ساختن، تنزیه کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حسبان
تصویر حسبان
گمان کردن، ظن بردن، پنداشتن
فرهنگ فارسی عمید
(سَ)
بستۀ کوچکی که بر روی بار گذارند و سربار، پرتگاه و نشیب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
نام محله ای است به ری و گفته اند که جای بسیار باصفایی است که از وسط آن نهری جاری می شود و طرفین نهر پر از اشجار بهم پیچیده و بهم پیوسته میباشد. بازارهایی هم دارد. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
این قریه از قرای سبعۀ جاسب میباشد. آب آن از رودخانه و چهار رشته قناتست که در رودخانه حفر کرده اند... این دهکده در اسفل درۀ جاسب واقع است، هوایش از سایر نواحی ملایم تر است، باغاتش زیاد و اشجار کثیره دارد، خاصه بادام که اغلب گذران مردم از بادام حاصل میشود. (از مرآت البلدان ص 70)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
مستحفظ و نگاهبان سگ. (ناظم الاطباء). کلاّب. (دهار) :
تو از نژاد و تخمۀ سگبان قیصری
من از نژاد سلمان یار پیمبرم.
سوزنی.
دل کدامین سگ بود جایی که صدجان بلکه بیش
در رکاب کمترین شاگرد سگبان میرود.
انوری.
دارم اخلاص و یقین کام پرستی نکنم
کان دو شیرند که سگبان شدنم نگذارند.
خاقانی.
سلطان برنایی مگر بهر سواری شد بدر
تا کی پیاده براثر پویم که سگبان نیستم.
خاقانی.
بسا تابه که ماند از تیرگی سرد
بسا سکبا که سگبان پخت و سگ خورد.
نظامی.
دین سره نقدی است بشیطان مده
یارۀ فغفور بسگبان مده.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دهی جزء دهستان رودقات بخش مرکزی شهرستان مرند، دارای 611 تن سکنه و آب آن از چشمه و قنات است. محصول آن غلات، زردآلو، بادام و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4). ایستگاهی است میان صوفیان و یام خط تبریز جلفا واقع در 46هزارگزی تبریز از اینجا میگذرد
لغت نامه دهخدا
(سَ)
بطنی از قبیلۀ جنب. (از صبح الاعشی ج 1 ص 326)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
گرسنه. (منتهی الارب) (غیاث) (دهار) (مهذب الاسماء) (از آنندراج) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سُمْ)
سنبنده. سوراخ کننده:
سم اسب سنبان زمین کرد پست
گروها گره را گراهون شکست.
اسدی
لغت نامه دهخدا
(مُ حِبْ با)
نام دو ستاره در ذنب جدی. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(حِبْ با)
ظاهراً تثنیۀ حب ّ بمعنی دوست باشد. (معجم البلدان)
جمع واژۀ حب ّ
لغت نامه دهخدا
(تَ)
پاک کردن خدا را از بدی. (غیاث). سبحان اﷲ گفتن. (از اقرب الموارد). رجوع به سبحان اﷲ شود
لغت نامه دهخدا
پادشاهزاده سابان از سرداران دواخان بن براق (از امرای اولوس جغتای) است و بسال 696 در حملۀ دوا به کوسویه و فوشنج همراه او بوده است، و نیز از سرکردگان سپاه امیر نوروز بوده است، رجوع به تاریخنامۀ هرات ص 409 و 423 شود
لغت نامه دهخدا
(صُ)
جمع واژۀ صاحب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حِبْ با)
سکۀ حبان، نام محله ایست به نیشابور. نام کوچه ای به نشابور. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
بلده ای است کوچک به دمشق مشتمل بر بساتین و ریاضها و زراعتها و آن قصبۀ بلقاست. ناحیتی به فلسطین. (دمشقی)
لغت نامه دهخدا
(تَشْ)
پنداشتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار) (ترجمان عادل). پنداشت. ظن. گمان:
او همی گوید که حسبان خیال
هم خیالی باشدت چشمی بمال.
مولوی
لغت نامه دهخدا
دیر سابان در حلب واقع است و معنی آن دیر جماعت است، حمدان اناری گوید:
دیر عمان و دیرسابان
هجن غرامی و زدن اشجانی،
(تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
معاشر همصحبت همنشین یار جمع اصحاب صحاب غ صحابه صحبان صحب، همراه همسفر، خداوند چیزی مالک: صاحب ملک صاحب خانه، وزیر خواجه، عنوانی که در ممالک اطراف ایران به انگلیسیان معنون و سپس بخارجیان داده اند. توضیح این کلمه با بسیاری از کلمات دیگر ترکیب اضافی شود و غالبا به فک اضافه آید. یا صاحب احداث. رئیس نظمیه رئیس شهربانی. یا صاحب جزیره. (اسماعلیان) رئیس دعوت اسماعلیه در هر جزیره. یا صاحب جوزا. عطارد (زیرا برج جوزا خانه اوست)،، جمع صاحب، یاران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سگبان
تصویر سگبان
مستحفظ و نگاهبان سگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حسبان
تصویر حسبان
شمردن، حساب کردن پنداشتن، گمان بردن پنداشتن، گمان بردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبحان
تصویر سبحان
پاک و منزه، مقدس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حبان
تصویر حبان
جمع حب، دانه ها گویک ها گویه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سغبان
تصویر سغبان
گرسنه مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حسبان
تصویر حسبان
((حِ))
گمان، گمان کردن، پنداشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حسبان
تصویر حسبان
((حُ))
شمارش، حساب
فرهنگ فارسی معین
گمان، پنداشت، پندار، گمان کردن، پنداشتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تنزیه، تنزیه کردن، سبحان اله گفتن، خدا را به پاکی یاد کردن، پاک بودن، پاکیزه کردن، پاک، منزه
فرهنگ واژه مترادف متضاد