جدول جو
جدول جو

معنی سحاج - جستجوی لغت در جدول جو

سحاج
(سَحْ حا)
بعیر سحاج، شتر که بخراشد زمین را به سپل خود. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سحاب
تصویر سحاب
(پسرانه)
ابر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سحار
تصویر سحار
سحر کننده، جادوگر، افسونگر، کنایه از دارای زیبایی شگفت انگیز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سراج
تصویر سراج
چراغ، وسیله ای برای تولید روشنایی مانند پیه سوز، لامپ و چراغ برق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سحاب
تصویر سحاب
ابر، بخارهای غلیظ شده یا تودۀ قطرات آب و ذرات یخ معلق در جو که از آن ها باران و برف و تگرگ می بارد، غیم، غین، غمام، غمامه، میغ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سراج
تصویر سراج
زین ساز، زین فروش، زین گر
فرهنگ فارسی عمید
قمری. او سراجی قزوینی و سراجی قمری نامیده شده است. وی معاصر ابی سعیدخان (855- 872 هجری قمری) بوده است. شاعر خوبی است ولیکن در هزلیات غلو تمام دارد مثل عمر خیام و از جمله اشعار او این رباعی است:
من می خورم و هرکه چو من اهل بود
می خوردن من به نزد او سهل بود
می خوردن من حق به ازل میدانست
گر می نخورم عقل خدا جهل بود.
(مجالس النفایس ص 338).
و رجوع به الذریعه ج 9 ص 437 شود
لغت نامه دهخدا
(سَبْ با)
شبه فروش. (مهذب الاسماء). سبیج فروش. فروشندۀ صدفهای خرد وجز آن. (ناظم الاطباء). سبجه فروش. کلمه فارسی معرب است. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(سَ)
نام جایی است: و امیر پاسی مانده از شب برداشته بود از ستاج و روی به بلق داده. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 327). رجوع به استاخ و ستاخ شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
با هم خصومت کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (قطر المحیط) (اقرب الموارد) ، حجت آوردن و حجت گرفتن. (آنندراج). با یکدیگر حجت آوردن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
چراغ. (غیاث) (مهذب الاسماء) (دهار) (آنندراج) (منتهی الارب) : و اذکارها فرعاً بعثه سراجاً. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 298).
گفتم که بقرآن در پیداست که احمد
بشّیر و نذیر است و سراجست و منور.
ناصرخسرو.
و رأیت سراجاً فیه دهن. (حکمت اشراق ص 289).
چشمشان مشکوه دان جانشان زجاج
تافته بر عرش و افلاک این سراج.
(مثنوی).
، آفتاب. (غیاث). ج، سرج. (مهذب الاسماء) (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سحاب
تصویر سحاب
ابری بارنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سحار
تصویر سحار
سحر کننده، جادوگر و شعبده باز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سباج
تصویر سباج
از ریشه پارسی شبه فروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سحوج
تصویر سحوج
پوست خراشید گی سوگند خورنده زن
فرهنگ لغت هوشیار
بند نامه در گذشته ریسمانی بر نامه می پیچیدند تا بیگانه آن را نگشاید
فرهنگ لغت هوشیار
شب پره، خاردار از درختان، دیوار بست خانه (ساحت خانه) گرسنگی گاوی (جوع البقر) از بیماری ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سحام
تصویر سحام
سیاهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سحاق
تصویر سحاق
ساینده، کوبنده
فرهنگ لغت هوشیار
مهر نامه، سرنامه (عنوان نامه)، کاغذ تراش، پوستک پوست نازکی که در پوشنیدن (جلد کردن) به کار رود مهر نامه، عنوان نامه واحد سحاء ه، جمع اسحیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سحاف
تصویر سحاف
بیماری باریک (سل سد در)، جمع سحفه، پیه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شحاج
تصویر شحاج
آوای کلاغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیاج
تصویر سیاج
پرچین دیواره باغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سواج
تصویر سواج
آهسته رفتن نرم رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سناج
تصویر سناج
دوده که بر در و دیوار نشسته، نو رنگی اندودن به رنگی دیگر، چراغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سحاح
تصویر سحاح
ریزان، هوا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سراج
تصویر سراج
زین ساز، زین فروش، دروغ گوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحاج
تصویر تحاج
گواه آوردن، دشمنی با یکدیگر هم دشمنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سداج
تصویر سداج
دروغگوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سجاج
تصویر سجاج
شیر آبکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سماج
تصویر سماج
جمع سمیج، زشت ها، شیرهای ترش شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سراج
تصویر سراج
((س))
چراغ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سراج
تصویر سراج
((سَ رّ))
زین ساز، آن که زین سازد و فروشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سحار
تصویر سحار
((سَ حّ))
افسونگر، جادوگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سحاب
تصویر سحاب
((سَ))
ابر، واحد سحابه، جمع سحایب
فرهنگ فارسی معین