جدول جو
جدول جو

معنی سحابی - جستجوی لغت در جدول جو

سحابی
تودۀ ابر مانند
تصویری از سحابی
تصویر سحابی
فرهنگ فارسی عمید
سحابی
(سَ)
نام ستاره هایی است خرد. ابوریحان آرد: اندر آسمان پنج کوکب است ازگونۀ کاهکشان چون پارۀ ابر و ایشان را سحابی خوانند. (التفهیم). و کواکب سحابی لنگ ابری بر کمر بسته. (درۀ نادره چ شهیدی ص 265). رجوع به سحابیه شود
لغت نامه دهخدا
سحابی
(سَ)
نجفی. مؤلف مرآت الخیال آرد: مولانا سحابی نجفی، محقق و صاحب حال بود و در مطاوی چهار مصراع رباعی هزاران معانی بلند و مطلب ارجمند ودیعت نهاده و از نعمت خانه معنی بهرۀ تمام به گرسنه چشمان روشن پیرای بینش (؟) رسانیده به وقت موعود سر در پردۀ اختفا کشیده و رباعی عناصر اربعه اش از صدمۀ پنجۀ اجل مصرع مصرع بل حرف حرف از هم ریخت. اصلش از خاک پاک نجف است و تا آخر عمر از آن خطۀ متبرکه عزم خروج نکرد و معاصر شیخ ظهوری و شیخ فیضی فیاضی بود. از جمله رباعیات او است:
هر کس بدرون خویشتن ره دارد
در چشم شه و گدا گذرگه دارد
دریا خود و غواض خود و گوهر خود
هان غوری کن که این سخن ته دارد.
(از مرآت الخیال ص 83 و 84)
لغت نامه دهخدا
سحابی
ابری منسوب به سحاب ابری. یا ستارگان سحابی. تعداد بسیار از ستارگان که بصورت ابری با نور سفید در آسمان دیده میشوند مهمترین این گروه کهکشان است
فرهنگ لغت هوشیار
سحابی
((سَ))
منسوب به سحاب، ابری، ابر مانندی متشکل از گازهای بسیار رقیق و کم دما که در اثر نور ستارگان مجاور خود قابل رؤیت می شوند
تصویری از سحابی
تصویر سحابی
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سحاب
تصویر سحاب
(پسرانه)
ابر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سحایب
تصویر سحایب
تکه های ابر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سحاب
تصویر سحاب
ابر، بخارهای غلیظ شده یا تودۀ قطرات آب و ذرات یخ معلق در جو که از آن ها باران و برف و تگرگ می بارد، غیم، غین، غمام، غمامه، میغ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صحابی
تصویر صحابی
هر یک از صحابه، یاران
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حسابی
تصویر حسابی
مربوط به حساب،
کنایه از راست، درست مثلاً حرف حسابی،
بی عیب و نقص، بی کم و کاست مثلاً شغل حسابی،
کنایه از متشخص مثلاً آدم حسابی
فرهنگ فارسی عمید
(حِ)
منسوب به حساب. فرد کامل. هر چیز که قدر و شانی داشته باشد. (آنندراج) : آدم حسابی. زن حسابی. نجار حسابی. طبیب حسابی:
حسن تو حسابی شده مه در چه حسابست
خورشید ز رشک تو چنین در تب و تابست.
ظهوری (از آنندراج).
- حرف حسابی، گفتاری معقول. سخنی منطقی. مدلل. درست. مقابل ناحسابی: حرف حسابی جواب ندارد.
- مرد حسابی، مرد کامل. مرد معقول. مرد تمام.
، مربوط به محاسبات: هرگونه بازیافت و دقت حسابی که داشته باشد مشارالیه به عمل می آورد. (تذکرهالملوک ص 45). در آخر سال اسناد حسابی در دست داشته. (تذکرهالملوک ص 45). دو روز دیگر از روزهای هفته در خانه خود به دعواهای حسابی عرفی میرسد. (تذکرهالملولک ص 13)
لغت نامه دهخدا
به روزگار دیلم مردم کران و ایراهتان را قهرکردند و بطاعت آوردند و ده هزار مرد از ایشان به عهد عضدالدوله در خدمت او بودند بر سبیل سپاهی و مقدم ایشان یکی بود حابی نام، (فارسنامۀ ابن بلخی چ اروپا ص 141)، و حابی نسخه بدلی هم دارد به صورت جابی
لغت نامه دهخدا
مرد بلنددوش، تیری که بر زمین غیژان رسد برنشانه، ضد زاهق، (منتهی الارب)، تیری که در مقابل هدف به زمین خورده و بعد به آن اصابت کند، نباتی است، یقال: انه لحابی الشراسیف، ای مشرف الجبین (؟)، کودک که فرا خزیدن آمده بود، سیسنبر، (محمود بن عمر ربنجنی)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
جمع واژۀ سابیاء. رجوع به سابیاء شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
حیوانی باشد که آش بچگان و جند بیدستر از او بهم میرسد و او را به تازی قضاعه خوانند. (برهان). جند بیدستر. (الفاظ الادویه). حیوانی است شبیه به سگ که در میان دریاها بهم رسد و بیدستر نیز گویند بعضی گمان برده اند بیدستر نام آن است لهذا خایۀ او را گند بیدستر خوانند و این خطاست چون خایۀ او رافع اورام و ریاح است آن خایه را پادستر یعنی زایل کننده باد و ریاح خوانند و بید امالۀ باد است و فردوسی و دیگران بید به معنی باد بسیار گفته اند. (آنندراج). یکی از حیوانات قاضمۀ چهارپا که به تازی قضاعه گویند و خراب میکند سد رودخانه ها راو برای خود کلبه و جای باش میسازد و این حیوان را به فرانسه کاستر و به فارسی بیدستر نیز گویند و آش بچگان و جند را از آن استخراج میکنند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ یِ)
سحائب. جمع واژۀ سحابه: و ایشان انامل ساعد صاحب شریعت و وابل سحایب صدر نبوت و انجم افلاک دیانت و سهام کنانۀ فتوت و مروت بودند. (تاریخ بیهق ص 11). رجوع به سحائب شود
لغت نامه دهخدا
(سَ بَ)
ابر. سحاب. جمع آن سحب و سحائب است. (منتهی الارب). ابر. (دهار). یکی ابر بود. جمع آن سحائب است. (از اقرب الموارد) ، مدت، گویند: ماافعله سحابه یومی، یعنی نکنم آن را مدت روز خود. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سُ بَ)
باقی آب در چاه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ماندۀ آب در غدیر. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
کنایه از سبز رنگ. (غیاث). برنگ سداب:
نام نه چرخ سدابی چون فقع بر یخ نویس
گر به بخشش نام دستت نیل و سیحون کرده اند.
مجیر بیلقانی.
چرخ سدابی از لبش دوش فقع گشاد و گفت
اینت نسیم مشک پاش اینت فقاع شکّری.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
رودخانه ای است در افریقای شرقی که از سلسلۀ جبال ایران سر چشمه میگیرد و پس از طی مسیری بطول 800 هزارگز باقیانوس هند می پیوندد، مصب این رودخانه در موسم طغیان آب دو تا سه هزارگز عرض دارد و بعلت سرعت جریان آب برای کشتی رانی مناسب نیست، در موسم خشکسالی عرض آب به 30 گز میرسد
لغت نامه دهخدا
(سَ بی یَ)
نام هر یک از پنج مجموعۀ کواکب که بچشم چون ابری نمایند. (یادداشت مؤلف). سحابیه الصغیر. سحابیه الکبیر. رجوع به سحابیات و سحابی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از سحاب
تصویر سحاب
ابری بارنده
فرهنگ لغت هوشیار
مفرد صحابه یار پیامبر منسوب به صحابه آنکه درک صحبت پیغمبر (ص) را کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوابی
تصویر سوابی
جمع سابیاء، زهپوسته ها یارک ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سحابه
تصویر سحابه
قطعه ابر، تکه ابر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سحاری
تصویر سحاری
افسونگری جادوگری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سحایب
تصویر سحایب
قطعه ای از ابر جمع سحائب
فرهنگ لغت هوشیار
همار دار، شمارگر، درست، والا ارزشمند منسوب و مربوط به حساب، عالم بعلم حساب حسابدان، درست صحیح (کاری حسابی کرده)
فرهنگ لغت هوشیار
بند نامه در گذشته ریسمانی بر نامه می پیچیدند تا بیگانه آن را نگشاید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سحاب
تصویر سحاب
((سَ))
ابر، واحد سحابه، جمع سحایب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صحابی
تصویر صحابی
((صَ))
منسوب به صحابه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حسابی
تصویر حسابی
منسوب به حساب، دارای نظام و اصول درست، به طور کامل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سحابه
تصویر سحابه
((سَ ب یا بَ))
قطعه ای از ابر
فرهنگ فارسی معین
درست، دقیق، صحیح، حسابدان
متضاد: بی حساب، باشخصیت، متشخص، محترم، تمام، کمال، بقاعده، مربوط به حساب، منطقی، معقول، خوب، ممتاز، عالی، مطلوب، دل خواه، زیاد، کامل 01 قابل توجه، قابل ملاحظه، شایان، معقول، منطقی،
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از توابع دهستان میان دورود ساری
فرهنگ گویش مازندرانی