جدول جو
جدول جو

معنی سجود - جستجوی لغت در جدول جو

سجود
پیشانی بر زمین گذاشتن برای عبادت یا اظهار فروتنی
تصویری از سجود
تصویر سجود
فرهنگ فارسی عمید
سجود(تَ زُ)
سر بر زمین نهادن وفروتنی نمودن. (منتهی الارب) (از متن اللغه) (ترجمان القرآن). سر بر زمین نهادن و فروتنی کردن. (تاج المصادر بیهقی) (از المصادر زوزنی) (دهار) :
از سجودش بتشهد برد آنگه بسلام
زو سلامی و درودی ز تو بر جمع کرام.
منوچهری.
تن را سجود کعبه فریضه ست و نقص نیست
گر دیده راز دیدن کعبه جدا کند.
خاقانی.
گر تن بقرب کعبه نگشت آشنا رواست
باید که جان بقرب سجود آشنا کند.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 849).
من که نان ملک خورم بسجود
سر بزیر آرم از برای دعا.
خاقانی.
گه در سجود باش چو در مغرب آفتاب
گه در رکوع باش چو بر مرکز آسمان.
خاقانی.
- سجود آوردن، سجده کردن. تعظیم کردن:
تا ز چرخ و فلک سجود آرند
پیش تو چون شمن به پیش صنم.
مسعودسعد.
وآسمان بر درش سجود آرد
گفت سبحان ربی الاعلی.
خاقانی.
سجود آورد شیرین در سپاسش
ثناها گفت افزون از قیاسش.
نظامی.
کآنکه این بت را سجود آردبرست
ور نیارد در دل آتش نشست.
مولوی.
- سجود بردن، سجده آوردن. سجده کردن:
قامت صاحب افسران حلقۀ افسری شده
برده سجود افسرش با همه صاحب افسری.
خاقانی.
گر او می برد سوی آتش سجود
تو واپس چرا میبری دست جود.
سعدی.
- سجود سپاس، سجدۀ شکر:
سجاده ازسهیل کنم نز ادیم شام
تا می برم سجود سپاس از در سخاش.
خاقانی.
- سجود سهو:
در رکعت نخست گرت غفلتی برفت
اینجا سجود سهو کن و در عدم قضا.
خاقانی.
رجوع به سجده و سجدۀ سهو شود.
- سجود صمدی، در اصطلاح کشتی گیران سجده که به وقت آغاز کشتی یا بعد اتمام آن کنند. (غیاث) (آنندراج) :
شاید از فخر اگر پای بر افلاک نهی
بسجود صمدی جبهه چو بر خاک نهی.
میرنجات (آنندراج).
- سجود کردن، سجده بردن. سجده آوردن:
جهاندار محمود با فرّ و جود
که او را کند ماه و کیوان سجود.
فردوسی.
بلبل کردش سجود گفت که نعم الصباح
خود بخودی باز داد صبحک اللّه جواب.
خاقانی.
جهان بخدمت او چون قلم سجود کند
که کارش از قلم دین نگار میسازد.
خاقانی.
، راست ایستادن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). از لغات اضداد است. (منتهی الارب). به تعظیم ایستادن:
شاخک نیلوفر بگشاد چشم
بید به پیشش بسجود ایستاد.
مسعودسعد (دیوان چ رشید یاسمی ص 116).
، فرو افکندن شتر سر خود را، بر جهت باد رفتن کشتی. (اقرب الموارد) ، در اصطلاح صوفیه عبارت است از کوبیدن و نرم ساختن آثار بشریت و برطرف گردانیدن آثار بوسیلۀ دوام و ظهور ذات مقدسه. (از کشاف اصطلاحات الفنون).
- سجود قلب، فناء عبد است در حق در زمان شهود بنحوی که از اعضاء وجوارح خود بی خبر شود و رؤیت و شهود حق او را متوجه بغیر نکند. (فرهنگ اصطلاحات عرفاء سجادی)
لغت نامه دهخدا
سجود
سر بزمین نهادن و فروتنی نمودن
تصویری از سجود
تصویر سجود
فرهنگ لغت هوشیار
سجود((سُ))
سجده کردن، پرستش، پیشانی بر زمین گذاشتن برای عبادت یا اظهار فروتنی
تصویری از سجود
تصویر سجود
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سجاد
تصویر سجاد
(پسرانه)
بسیار سجد کننده، لقب امام چهارم شیعیان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سعود
تصویر سعود
مبارک شدن، خجسته شدن، نیک بخت شدن، جمع سعد، سعد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اجود
تصویر اجود
نیکوتر، خوب تر، بخشنده تر، جوانمردتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سجاد
تصویر سجاد
کسی که سجده بسیار کند، بسیار سجده کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسجود
تصویر مسجود
کسی یا چیزی که بر آن سجده می کنند
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
سجده شده. عبادت شده. معبود. پرستیده شده. (ناظم الاطباء). سجده گرفته. (مهذب الاسماء) :
مسجود زمین و آسمان است
تخت تو که از مکان نجنبد.
خاقانی.
- مسجود ملائک، آدم ابوالبشر. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نجود
تصویر نجود
جمع نجد، پشته ها زمین های بلند هویدا شدن نمایان گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سدود
تصویر سدود
جمع سد، ابرهای سیاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وجود
تصویر وجود
هستی، خلاف عدم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سهود
تصویر سهود
ریدک ریتک نوجوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنود
تصویر سنود
پشت باز نهادن، برآمدن برکوه، نزدیک پنجاه رسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمود
تصویر سمود
سر در واشتن از تکبر و نخوت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سعود
تصویر سعود
جمع سعد، همایونان، ناهید، زاوش، تیز، دبیرسپهر، تیر ماه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفود
تصویر سفود
سیخ بابزن
فرهنگ لغت هوشیار
آواز نشاط انگیز یا مهیج (انسان پرنده) نغمه، شعر آهنگدار دارای جنبه حماسی ملی وطنی. یا سرود پارسی. یکی از آهنگهای موسیقی قدیم. یا سرود شاهنشاهی. سرود حاکی از ستایش شاه. یا سرود ماورا النهری. یکی از آهنگهای موسیقی قدیم. یا سرود ملی. سرود رسمی یک کشور و آن حاکی از روحیه تاریخ و سنن آن کشور است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سجاد
تصویر سجاد
بسیار سجده کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سخود
تصویر سخود
جوانی خوش
فرهنگ لغت هوشیار
تریشه که بدان آتش افروزند هیمه سوخت هر چه تنور بدان بر تفسانند بانگ کردن نالیدن ماده شتر، کلند نهادن سگ را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سجوس
تصویر سجوس
لاتینی تازی گشته پر بوی تند بوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سجوف
تصویر سجوف
جمع سجف، لنگه پرده ها
فرهنگ لغت هوشیار
جمع سجل، دول بزرگ (دول دلو) آبدان های بزرگ چشم پر اشک، بز پر شیر، چشمه پر آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سجوم
تصویر سجوم
چشم اشک ران، ابر بارانران، چشم پیوسته گریان، ماده شتر بر شیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سجون
تصویر سجون
خوی ها سرشت ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجود
تصویر اجود
بهتر، نیکوتر، بهترین
فرهنگ لغت هوشیار
نگونی انگیز (نگونیا سجده) سجده شده کسی که براو سجده کنند: ای آدم، توآنی که الله تعالی... و ترا در بهشت بنشاند و مسجود فریشتگان کرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسجود
تصویر مسجود
((مَ))
سجده شده، عبادت شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اجود
تصویر اجود
((اَ وَ))
بهتر، نیکوتر، بخشنده تر، جوادتر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سجاد
تصویر سجاد
((سَ جّ))
بسیار سجده کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرود
تصویر سرود
((سُ))
آواز نشاط انگیز یا مهیج، شعر حماسی که با آهنگ خوانده شود، آواز یا نغمه طرب انگیز که چند تن با هم و با یک آهنگ بخوانند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سعود
تصویر سعود
((سُ))
خوشبخت شدن، مبارک شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وجود
تصویر وجود
هستی، فرتاش
فرهنگ واژه فارسی سره