جدول جو
جدول جو

معنی سجو - جستجوی لغت در جدول جو

سجو
(اِ طِ)
آرام گرفتن و دائم شدن و پائیدن، و از این جهت دریا و چشم را ساجی گویند. (منتهی الارب) (متن اللغه). آرمیدن شب و دریاو پلک چشم. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی)
نالیدن ناقه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
سجو
آرامیدن، پاییدن پایستگی
تصویری از سجو
تصویر سجو
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سرو
تصویر سرو
(دخترانه و پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام پادشاه یمن و پدر سه عروس فریدون پادشاه پیشدادی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سجود
تصویر سجود
پیشانی بر زمین گذاشتن برای عبادت یا اظهار فروتنی
فرهنگ فارسی عمید
(سَ)
کبوتر بابانگ. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ سُ)
روان شدن اشک. (منتهی الارب). روان شدن اشک، اندک یا بسیار. (اقرب الموارد). رفتن اشک. (تاج المصادر بیهقی) ، روان کردن ابر باران را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ زُ)
سر بر زمین نهادن وفروتنی نمودن. (منتهی الارب) (از متن اللغه) (ترجمان القرآن). سر بر زمین نهادن و فروتنی کردن. (تاج المصادر بیهقی) (از المصادر زوزنی) (دهار) :
از سجودش بتشهد برد آنگه بسلام
زو سلامی و درودی ز تو بر جمع کرام.
منوچهری.
تن را سجود کعبه فریضه ست و نقص نیست
گر دیده راز دیدن کعبه جدا کند.
خاقانی.
گر تن بقرب کعبه نگشت آشنا رواست
باید که جان بقرب سجود آشنا کند.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 849).
من که نان ملک خورم بسجود
سر بزیر آرم از برای دعا.
خاقانی.
گه در سجود باش چو در مغرب آفتاب
گه در رکوع باش چو بر مرکز آسمان.
خاقانی.
- سجود آوردن، سجده کردن. تعظیم کردن:
تا ز چرخ و فلک سجود آرند
پیش تو چون شمن به پیش صنم.
مسعودسعد.
وآسمان بر درش سجود آرد
گفت سبحان ربی الاعلی.
خاقانی.
سجود آورد شیرین در سپاسش
ثناها گفت افزون از قیاسش.
نظامی.
کآنکه این بت را سجود آردبرست
ور نیارد در دل آتش نشست.
مولوی.
- سجود بردن، سجده آوردن. سجده کردن:
قامت صاحب افسران حلقۀ افسری شده
برده سجود افسرش با همه صاحب افسری.
خاقانی.
گر او می برد سوی آتش سجود
تو واپس چرا میبری دست جود.
سعدی.
- سجود سپاس، سجدۀ شکر:
سجاده ازسهیل کنم نز ادیم شام
تا می برم سجود سپاس از در سخاش.
خاقانی.
- سجود سهو:
در رکعت نخست گرت غفلتی برفت
اینجا سجود سهو کن و در عدم قضا.
خاقانی.
رجوع به سجده و سجدۀ سهو شود.
- سجود صمدی، در اصطلاح کشتی گیران سجده که به وقت آغاز کشتی یا بعد اتمام آن کنند. (غیاث) (آنندراج) :
شاید از فخر اگر پای بر افلاک نهی
بسجود صمدی جبهه چو بر خاک نهی.
میرنجات (آنندراج).
- سجود کردن، سجده بردن. سجده آوردن:
جهاندار محمود با فرّ و جود
که او را کند ماه و کیوان سجود.
فردوسی.
بلبل کردش سجود گفت که نعم الصباح
خود بخودی باز داد صبحک اللّه جواب.
خاقانی.
جهان بخدمت او چون قلم سجود کند
که کارش از قلم دین نگار میسازد.
خاقانی.
، راست ایستادن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). از لغات اضداد است. (منتهی الارب). به تعظیم ایستادن:
شاخک نیلوفر بگشاد چشم
بید به پیشش بسجود ایستاد.
مسعودسعد (دیوان چ رشید یاسمی ص 116).
، فرو افکندن شتر سر خود را، بر جهت باد رفتن کشتی. (اقرب الموارد) ، در اصطلاح صوفیه عبارت است از کوبیدن و نرم ساختن آثار بشریت و برطرف گردانیدن آثار بوسیلۀ دوام و ظهور ذات مقدسه. (از کشاف اصطلاحات الفنون).
- سجود قلب، فناء عبد است در حق در زمان شهود بنحوی که از اعضاء وجوارح خود بی خبر شود و رؤیت و شهود حق او را متوجه بغیر نکند. (فرهنگ اصطلاحات عرفاء سجادی)
لغت نامه دهخدا
(تَ زُ)
ناله واکشیدن شتر. (المصادر زوزنی چ بینش ص 23). (تاج المصادر بیهقی). بانگ کردن و نالیدن شتر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
هر چه تنور بدان بتفسانند. (منتهی الارب). فروزینۀ تنور. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
جمع واژۀ سجف، بمعنی پرده. (از منتهی الارب) (آنندراج) : و مزوران را رای از تزویر جز گریز بهنگام و استمساک به اذیال شام و تواری در سجوف ظلام... (جهانگشای جوینی). رجوع به سجف شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
عین سجول، چشمۀ بسیار آب. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج). عین سجول، غزیره. هکذا فی النسخ، والصواب عنز سجول کما هو نص العباب. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
جمع واژۀ سجل، یعنی دلو. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به سجل شود
لغت نامه دهخدا
(سُ)
جمع واژۀ سجن. (اقرب الموارد) (دهار). رجوع به سجن شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
چشم رانندۀ اشک. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، ابر رانندۀ باران. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ساجو
تصویر ساجو
تازی از فرانسوی درخت نان درخت نان درخت ساگو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حجو
تصویر حجو
پاداش دادن، اقامت گزیدن در جائی، استادن بجائی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دجو
تصویر دجو
تاریک شدن شب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سجن
تصویر سجن
زندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سجم
تصویر سجم
راندن چشم اشک را، راندن ابر باران آب، اشک اشک دیگ و بید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سجل
تصویر سجل
چک با مهر و بمعنی عهد نامه و حکم محکم
فرهنگ لغت هوشیار
پرده آویختن، لنگه پرده پرده لنگه پرده باریکی کمر باریک میانی، جمع سجفه، تسوهایی از شب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سجع
تصویر سجع
بانگ کردن کبوتر، قصد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سجس
تصویر سجس
تیرگی آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبو
تصویر سبو
کوزه سفالی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رجو
تصویر رجو
امید داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سجود
تصویر سجود
سر بزمین نهادن و فروتنی نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تریشه که بدان آتش افروزند هیمه سوخت هر چه تنور بدان بر تفسانند بانگ کردن نالیدن ماده شتر، کلند نهادن سگ را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سجوس
تصویر سجوس
لاتینی تازی گشته پر بوی تند بوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سجوف
تصویر سجوف
جمع سجف، لنگه پرده ها
فرهنگ لغت هوشیار
جمع سجل، دول بزرگ (دول دلو) آبدان های بزرگ چشم پر اشک، بز پر شیر، چشمه پر آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سجوم
تصویر سجوم
چشم اشک ران، ابر بارانران، چشم پیوسته گریان، ماده شتر بر شیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سجون
تصویر سجون
خوی ها سرشت ها
فرهنگ لغت هوشیار
تنور تافتن، گرم کردن، پر کردن جوی، کلند نهادن (کلند ساجور چوبی که برگردن سگ بندند)، فرو آویختن، فرو رفتن آب به زمین، نالیدن ماده شتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سجود
تصویر سجود
((سُ))
سجده کردن، پرستش، پیشانی بر زمین گذاشتن برای عبادت یا اظهار فروتنی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سبو
تصویر سبو
قدح
فرهنگ واژه فارسی سره