جدول جو
جدول جو

معنی سجلاء - جستجوی لغت در جدول جو

سجلاء
(سَ)
زنی که سرین آن بزرگ و کلان باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). المراءه العظیمهالمأکمه. (اقرب الموارد). ج، سجل، ناقه سجلاء، شتر مادۀ بزرگ پستان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اجلاء
تصویر اجلاء
دور شدن از وطن، دور شدن از خانمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اجلاء
تصویر اجلاء
جلیل ها، بزرگواران، جمع واژۀ جلیل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سجلاط
تصویر سجلاط
یاس، درختچه ای زینتی با گل های زرد، سفید یا بنفش، یاسمین، یاسمن، سمن، یاسم
نوعی پوشش هودج، جامۀ کتانی نقش و نگاردار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سجلات
تصویر سجلات
سجل ها، شناسنامه ها، احکام محکم، عهدنامه ها، جمع واژۀ سجل
فرهنگ فارسی عمید
(سِ جِلْ لا)
چیزی است از صوف که زنان بر هودج اندازند. (المعرب جوالیقی از فراء) ، یا آن جامۀ کتان نگارین بر شکل نگار خاتم. (منتهی الارب) (المعرب). و فراء گوید:آن جامه ای است کتانی نگار زده که نگارهای آن خاتم را ماند و گمان دارند که آن رومی سجلاطس است، سپس معرب گشته و آن را سجلاط گفته اند. (المعرب). مؤلف منتهی الارب سجلاطس را کلمه ای مستقل ذکر کرده و نویسد نوعی از بساط رومی است و کلمه رومی معرب است، باید دانست که پسوند ’اس’ در حکم اعراب آخر کلمه است و در یونانی سجلاطس و سجلاط یکی است
لغت نامه دهخدا
(سِ)
روغن کشی. اسم است مصدر را. ج، اسلئه. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
زن فراخ چشم. (منتهی الارب). تأنیث انجل است. رجوع به انجل شود، عین نجلاء، چشم فراخ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). چشمی فراخ بزرگ. (مهذب الاسماء) ، طعنه نجلاء، زخم نیزۀ فراخ. (ناظم الاطباء). طعنۀ فراخ جراحت. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
آبیست مر بنی سعید بن قرط را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
سفیدپای. (دهار). مؤنث ارجل. (ناظم الاطباء). گوسپند سیاه پشت. (دهار) ، سنگستان هموار. (ناظم الاطباء). سنگستان هموار و زمین سنگ ناک. (منتهی الارب) (آنندراج) ، زمین سخت که در آن رفته شود. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). زمین سخت. (مهذب الاسماء) ، گوسپند یک پای سپید. (ناظم الاطباء) (از دهار) (از منتهی الارب) (از مهذب الاسماء) (آنندراج). گوسپند یک پای سپید. ج، رجل. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دلو بزرگ، مؤنث اسول. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به اسول شود
لغت نامه دهخدا
(سِ)
غول یاساحرۀ جن. ج، سعالی. (آنندراج) (اقرب الموارد) (منتهی الارب). بدترین غولان. ج، سعالی. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
شتر مادۀ تیزرو. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(سِ جِ)
یاسمن، و در قاموس سجلاط (به طای حطی) آورده و ظاهراً معرب کرده اند یا به تای قرشت غلط خوانده اند. (رشیدی). یاسمین را یاسمن و یاسم و یاس نیز گویند و آن گلی است سپید و خوشبو. (آنندراج). رجوع به سجلاط شود
لغت نامه دهخدا
(سِ جِلْ لا)
جمع واژۀ سجل. (اقرب الموارد). رجوع به سجل شود
نوعی از خط عربی. (فهرست ابن الندیم ص 11 و 13)
لغت نامه دهخدا
(سَ جُ / سِ جُ)
به لغت یونانی یاسمین را گویند که یاسمن زرد و یاسمن سفید باشد. (برهان) (الفاظ الادویه). در المعرب جوالیقی ص 184 سطر 6 و در منتهی الارب بدین معنی بکسر اول و دوم و تشدید سوم آمده است. رجوع به سجلات شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
مؤنث اسجح، شتر مادۀ تمام خلقت. (منتهی الارب) ، بیوتهم علی سجح واحد، ای علی قدر واحد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). ج، سجح
لغت نامه دهخدا
(سَجْ)
ناقه سجواء، شتر ماده که وقت دوشیدن آرام و قرار گیرد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، امراءه سجواءالطرف، زن آرمیده چشم. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
مؤنث اسجر. چشم سرخ شده یا چشم که سپیدی آن را سرخی آمیخته باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به اسجر شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
عین ٌ سبلاء، چشم درازمژگان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ جِلْ لا)
جمع واژۀ جلیل. بزرگواران. (دستوراللغه ادیب نطنزی) ، ستمکاران
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا)
دور شدن.
لغت نامه دهخدا
(حَ)
نام وادی. (منتهی الارب). و گویند نام قله ای است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
گوسپندی که ساقهایش سپید باشد. (معجم البلدان) (منتهی الارب). گوسفند که لنگهای وی سفید بود. (مهذب الاسماء). ج، حجل
لغت نامه دهخدا
(ثَ)
مؤنث اثجل، زنی که شکمش کلان و فراخ باشد یا زن برآمده تهی گاه، توشه دان فراخ. ج، ثجل
لغت نامه دهخدا
(سُلْ لا)
ته خرما. (غیاث) (منتهی الارب) (آنندراج). ته خرما. الوات سلاه. (مهذب الاسماء) ، مرغی است. (آنندراج) (منتهی الارب). یک نوع مرغی است. (ناظم الاطباء) ، نوعی از پیکان به شکل خار خرما. (آنندراج) (منتهی الارب). قسمی از نیزه که شبیه است بخار خرمابن. ج، سلاه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سجواء
تصویر سجواء
اشتر رام مادینه، آرمیده چشم زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سجلات
تصویر سجلات
جمع سجل، تزده ها زینهار نامه ها چک ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سجلاط
تصویر سجلاط
یاسمن از گل ها هدایت سجلاط را تازی گشته سجلات پارسی می داند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جلاء
تصویر جلاء
((جِ))
سرمه، کحل
فرهنگ فارسی معین