جدول جو
جدول جو

معنی سجحه - جستجوی لغت در جدول جو

سجحه(سُ / سَ حَ)
سرشت. (منتهی الارب). خلق. (اقرب الم-وارد)
لغت نامه دهخدا
سجحه
سرشت
تصویری از سجحه
تصویر سجحه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سجده
تصویر سجده
از ارکان نماز که به صورت گذاشتن هفت عضو شامل پیشانی، کف دو دست، سر دو زانو و شصت هر دو پا بر روی زمین و خواندن ذکر مخصوص به جا آورده می شود، پیشانی بر زمین گذاشتن برای عبادت یا اظهار فروتنی
سی و دومین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۳۰ آیه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سبحه
تصویر سبحه
تسبیح، مهره های به نخ کشیده که هنگام ذکر و مناجات در دست می گیرند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سجیه
تصویر سجیه
خلق، خوی، طبیعت
فرهنگ فارسی عمید
(سَ حَ)
یکی سبح. رجوع به سبح شود، جامۀ چرمین. جامه هائی از پوست. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَ حَ)
تاریکی است که حق عز اسمه عالم و عالمیان را در آن آفرید. سپس رشحه ای از نور خود بر عالمیان پاشید پس هر که را از آن نور بهره ای رسید، هدایت یافت و هر کس از آن بی بهره ماند گمراه و سرگردان ماند. رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون و تعریفات شود
لغت نامه دهخدا
(سَ حَ)
اسب جعفر بن ابی طالب رضی الله عنه. (منتهی الارب). و نام اسب نبی صلی الله علیه و آله و سلم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ساح حَ)
تأنیث ساح: شاه ساحه، گوسپند بسیار فربه. ج، سحاح. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
ساحت. میان سرای. (مهذب الاسماء) (دهار) (ترجمان جرجانی) (شرح قاموس). گشادگی میان سرایها. (منتهی الارب) (آنندراج). فراخنای سرای. حیاط. صحن خانه. فراخای خانه. ج، ساح. سوح. ساحات. رجوع به ساحت شود
لغت نامه دهخدا
(سُ فَ)
ساعتی ازشب. (منتهی الارب) (متن اللغه). گویند: مضی سجفه من اللیل، یعنی گذشت ساعتی از آن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سُرَ)
سرخی سپیدی آمیخته. (منتهی الارب) (آنندراج). سجر. (اقرب الموارد) ، آب اندک که بمدد باران پر شده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). آبی که پر کند نهر را. (اقرب الموارد). ج، سجر
لغت نامه دهخدا
(سَ دَ)
نام سوره ای از قرآن است و آن سی آیه است. پس از لقمان و پیش از احزاب، و نیز سجده نام دیگر سورۀ ’فصلت’ چهل و یکمین سوره، پس از مؤمن و پیش از شوری است
لغت نامه دهخدا
(تَ حُ)
سر بر زمین نهادن. (منتهی الارب). پیشانی بر زمین نهادن. (مهذب الاسماء) :
سر از سجده برداری و این شراب
کشی یاد فرخنده رخ مهتری.
منوچهری.
سر بر زمین بسجده نهاده ست بی رکوع
آن کو نه ز اوصیا بسوی انبیا شده ست.
ناصرخسرو.
از پی سجدۀ رخ تو چنان
عابدان در نماز میغلطم.
خاقانی.
بناف قبۀ عالم بصلب قائم کوه
به پشت راکع چرخ و بسجدۀ مهتاب.
خاقانی.
آنجا که دست ماست درو حلقه زآن ماست
وآنجا که پای اوست سر و سجده زآن ماست.
خاقانی.
گوش در آن نامه تحیت رسان
دیده در آن سجده تحیات خوان.
نظامی.
کز برای من بدش سجده ملک
وز پی من رفت بر هفتم فلک.
مولوی.
- سجدۀسهو، آن دو سجده است که در موارد ذیل باید بجای آورد:
اول آنکه نمازگزار در بین نماز سهواً حرف بزند.
دوم جائی که نباید در نماز سلام دهد.
سوم آنکه یک سجده را فراموش کند.
چهارم آنکه تشهد را فراموش کند.
پنجم آنکه در نماز چهار
رکعتی بعد از سجدۀ دوم شک کند، بلکه احتیاطاً برای هر چیزی که در نماز اشتباهاً کم یا زیاد کند سجدۀ سهو نمایند. و کیفیت سجدۀ سهو چنانست که بعد از سلام نماز فوراً نیت سجدۀ سهو کند و پیشانی رابه چیزی که سجده بر آن صحیح است بگذارد و بگوید بسم اﷲ و باﷲ و صلی اﷲ علی محمد و آله، و ذکرهایی بطریق دیگر روایت شده است. رجوع به رسائل عملیه و کتب فقها شود:
گر سهو شود بسجده راهم
در سجدۀ سهو عذر خواهم.
نظامی.
- سجدۀ شکر، پیشانی بخاک نهادن شکر را. سجده کردن بشکر نعمتی که رسیده است:
بود عقد کابین او اینکه تو
کنی سجدۀ شکر چون شاکری.
منوچهری.
چون کسری این مثال بدین اشباع فرمود برزویه سجدۀ شکر گذارد. (کلیله و دمنه).
، فروتنی نمودن، راست ایستادن. و از لغات اضداد است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَ جی یَ)
خو و طبیعت. (منتهی الارب). ج، سجایا. (اقرب الموارد). خصلت و عادت. (غیاث). خوی. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(سَ حَ)
اندازه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). یقال: بیوتهم علی سجیحه واحده، ای علی قدر واحد. (اقرب الموارد) ، سجیه وطبیعت. (اقرب الموارد). سرشت و خو. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَ لَ)
چاهیست که هاشم بن عبدمناف آن را کند، و اسد بن هاشم آن را به عدی بن نوفل بخشید. خالده بنت هاشم گفته است:
نحن وهبنا لعدی سجله
تروی الحجیج زغله فزغله.
و گفته اند قصی آن را کنده است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(سَ قَ حَ)
جای موی رفتگی از سر. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ حَ)
درخت بزرگ. (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد). و در قول عنتره ’بطل کأن ثیابه فی سرحه’، یعنی از درازی بالا و بزرگی اندام چنان است که گویی جامۀ او بر درختی بزرگ افکنده است، یکی سرح، و آن درختی است که میوۀ آن مانند انگوراست. (از اقرب الموارد) ، مرد درازبالا. (منتهی الارب) ، خرمادۀ نوجوان که هنوزباردار نگردیده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سُ حَ)
دعا. گویند: قضیت سبحتی. (اقرب الموارد). دعا و ذکر. (منتهی الارب) ، نماز تطوع یعنی نافله، زیرا نمازگزار در آن تسبیح گو است. (از اقرب الموارد). نماز نفل، یقال: قضیت سبحتی، ای تطوعی. (منتهی الارب) ، مهرۀ تسبیح. (منتهی الارب) (دهار). ج، سبح. رشته ای از گلوله های خرد از گل پخته و ناپخته یا سنگ رنگین و یا بلور و یا یسر یا یشب و جز آن که با آن شمار اذکار و اوراد نگاه دارند. در تداول فارسی بدان تسبیح نیز گویند:
ور بدست جاهل بی باک باشد یک زمان
دفتر بیهودگی و سبحۀ علبا شود.
ناصرخسرو.
دیده ام عشاق ریزان اشک دارند از طرب
آن همه چون سبحه در یک ریسمان آورده ام.
خاقانی.
حریف صبوحم نه سبّوح خوانم
که از سبحۀ پارسا میگریزم.
خاقانی.
عاشق برغم سبحه ّ زاهد کند صبوح
بس جرعه هم بزاهد قرا برافکند.
خاقانی.
کوره پیغمبر و اصحاب او
کو نماز و سبحه و آداب او.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(سَ حَ)
شهرکی است به عربستان آبادان و خرم. (حدود العالم). روستایی است در یمن که یکی از لنگرگاههای بحری است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سلحه
تصویر سلحه
زینه جنگ افزار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمحه
تصویر سمحه
راد زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سطحه
تصویر سطحه
رویه پهنه رویه سطح پهنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سجاحه
تصویر سجاحه
نرمی، تابانی، کم گوشتی رخسار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سجده
تصویر سجده
پیشانی بر زمین نهادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سجعه
تصویر سجعه
پاره ای از هماهنگ آوری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سجفه
تصویر سجفه
تسویی از شب (تسو ساعت) پاسی از شب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سجیحه
تصویر سجیحه
اندازه، سرشت خوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سجیه
تصویر سجیه
خلق خوی عادت طبیعت، جمع سجایا سجیات
فرهنگ لغت هوشیار
جامه پوستی پوستین نیایش، نماز شبگاه نماز نبایا، پاره ای از پنبه، شماره افزار (تسبیح) دعا ذکر، مهره های برشته کشیده که به هنگام ذکر و تسبیح گفتن در دست گیرند و بدان عدد اذکار را نگاهدارند تسبیح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساحه
تصویر ساحه
واحد ساح: اسپانور درگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سجده
تصویر سجده
((سَ دَ یا دِ))
پیشانی بر زمین نهادن هنگام نماز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سجیه
تصویر سجیه
((سَ جّ یَّ))
خلق، عادت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سبحه
تصویر سبحه
((سُ حَ))
دعا، ذکر، تسبیح
فرهنگ فارسی معین