از ارکان نماز که به صورت گذاشتن هفت عضو شامل پیشانی، کف دو دست، سر دو زانو و شصت هر دو پا بر روی زمین و خواندن ذکر مخصوص به جا آورده می شود، پیشانی بر زمین گذاشتن برای عبادت یا اظهار فروتنی سی و دومین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۳۰ آیه
از ارکان نماز که به صورت گذاشتن هفت عضو شامل پیشانی، کف دو دست، سر دو زانو و شصت هر دو پا بر روی زمین و خواندن ذکر مخصوص به جا آورده می شود، پیشانی بر زمین گذاشتن برای عبادت یا اظهار فروتنی سی و دومین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۳۰ آیه
تاریکی است که حق عز اسمه عالم و عالمیان را در آن آفرید. سپس رشحه ای از نور خود بر عالمیان پاشید پس هر که را از آن نور بهره ای رسید، هدایت یافت و هر کس از آن بی بهره ماند گمراه و سرگردان ماند. رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون و تعریفات شود
تاریکی است که حق عز اسمه عالم و عالمیان را در آن آفرید. سپس رشحه ای از نور خود بر عالمیان پاشید پس هر که را از آن نور بهره ای رسید، هدایت یافت و هر کس از آن بی بهره ماند گمراه و سرگردان ماند. رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون و تعریفات شود
سرخی سپیدی آمیخته. (منتهی الارب) (آنندراج). سجر. (اقرب الموارد) ، آب اندک که بمدد باران پر شده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). آبی که پر کند نهر را. (اقرب الموارد). ج، سجر
سرخی سپیدی آمیخته. (منتهی الارب) (آنندراج). سَجَر. (اقرب الموارد) ، آب اندک که بمدد باران پر شده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). آبی که پر کند نهر را. (اقرب الموارد). ج، سُجَر
سر بر زمین نهادن. (منتهی الارب). پیشانی بر زمین نهادن. (مهذب الاسماء) : سر از سجده برداری و این شراب کشی یاد فرخنده رخ مهتری. منوچهری. سر بر زمین بسجده نهاده ست بی رکوع آن کو نه ز اوصیا بسوی انبیا شده ست. ناصرخسرو. از پی سجدۀ رخ تو چنان عابدان در نماز میغلطم. خاقانی. بناف قبۀ عالم بصلب قائم کوه به پشت راکع چرخ و بسجدۀ مهتاب. خاقانی. آنجا که دست ماست درو حلقه زآن ماست وآنجا که پای اوست سر و سجده زآن ماست. خاقانی. گوش در آن نامه تحیت رسان دیده در آن سجده تحیات خوان. نظامی. کز برای من بدش سجده ملک وز پی من رفت بر هفتم فلک. مولوی. - سجدۀسهو، آن دو سجده است که در موارد ذیل باید بجای آورد: اول آنکه نمازگزار در بین نماز سهواً حرف بزند. دوم جائی که نباید در نماز سلام دهد. سوم آنکه یک سجده را فراموش کند. چهارم آنکه تشهد را فراموش کند. پنجم آنکه در نماز چهار رکعتی بعد از سجدۀ دوم شک کند، بلکه احتیاطاً برای هر چیزی که در نماز اشتباهاً کم یا زیاد کند سجدۀ سهو نمایند. و کیفیت سجدۀ سهو چنانست که بعد از سلام نماز فوراً نیت سجدۀ سهو کند و پیشانی رابه چیزی که سجده بر آن صحیح است بگذارد و بگوید بسم اﷲ و باﷲ و صلی اﷲ علی محمد و آله، و ذکرهایی بطریق دیگر روایت شده است. رجوع به رسائل عملیه و کتب فقها شود: گر سهو شود بسجده راهم در سجدۀ سهو عذر خواهم. نظامی. - سجدۀ شکر، پیشانی بخاک نهادن شکر را. سجده کردن بشکر نعمتی که رسیده است: بود عقد کابین او اینکه تو کنی سجدۀ شکر چون شاکری. منوچهری. چون کسری این مثال بدین اشباع فرمود برزویه سجدۀ شکر گذارد. (کلیله و دمنه). ، فروتنی نمودن، راست ایستادن. و از لغات اضداد است. (منتهی الارب)
سر بر زمین نهادن. (منتهی الارب). پیشانی بر زمین نهادن. (مهذب الاسماء) : سر از سجده برداری و این شراب کشی یاد فرخنده رخ مهتری. منوچهری. سر بر زمین بسجده نهاده ست بی رکوع آن کو نه ز اوصیا بسوی انبیا شده ست. ناصرخسرو. از پی سجدۀ رخ تو چنان عابدان در نماز میغلطم. خاقانی. بناف قبۀ عالم بصلب قائم کوه به پشت راکع چرخ و بسجدۀ مهتاب. خاقانی. آنجا که دست ماست درو حلقه زآن ماست وآنجا که پای اوست سر و سجده زآن ِ ماست. خاقانی. گوش در آن نامه تحیت رسان دیده در آن سجده تحیات خوان. نظامی. کز برای من بدش سجده ملک وز پی من رفت بر هفتم فلک. مولوی. - سجدۀسهو، آن دو سجده است که در موارد ذیل باید بجای آورد: اول آنکه نمازگزار در بین نماز سهواً حرف بزند. دوم جائی که نباید در نماز سلام دهد. سوم آنکه یک سجده را فراموش کند. چهارم آنکه تشهد را فراموش کند. پنجم آنکه در نماز چهار رکعتی بعد از سجدۀ دوم شک کند، بلکه احتیاطاً برای هر چیزی که در نماز اشتباهاً کم یا زیاد کند سجدۀ سهو نمایند. و کیفیت سجدۀ سهو چنانست که بعد از سلام نماز فوراً نیت سجدۀ سهو کند و پیشانی رابه چیزی که سجده بر آن صحیح است بگذارد و بگوید بسم اﷲ و باﷲ و صلی اﷲ علی محمد و آله، و ذکرهایی بطریق دیگر روایت شده است. رجوع به رسائل عملیه و کتب فقها شود: گر سهو شود بسجده راهم در سجدۀ سهو عذر خواهم. نظامی. - سجدۀ شکر، پیشانی بخاک نهادن شکر را. سجده کردن بشکر نعمتی که رسیده است: بود عقد کابین او اینکه تو کنی سجدۀ شکر چون شاکری. منوچهری. چون کسری این مثال بدین اشباع فرمود برزویه سجدۀ شکر گذارد. (کلیله و دمنه). ، فروتنی نمودن، راست ایستادن. و از لغات اضداد است. (منتهی الارب)
اندازه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). یقال: بیوتهم علی سجیحه واحده، ای علی قدر واحد. (اقرب الموارد) ، سجیه وطبیعت. (اقرب الموارد). سرشت و خو. (منتهی الارب)
اندازه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). یقال: بیوتهم علی سجیحه واحده، ای علی قدر واحد. (اقرب الموارد) ، سجیه وطبیعت. (اقرب الموارد). سرشت و خو. (منتهی الارب)
چاهیست که هاشم بن عبدمناف آن را کند، و اسد بن هاشم آن را به عدی بن نوفل بخشید. خالده بنت هاشم گفته است: نحن وهبنا لعدی سجله تروی الحجیج زغله فزغله. و گفته اند قصی آن را کنده است. (از معجم البلدان)
چاهیست که هاشم بن عبدمناف آن را کند، و اسد بن هاشم آن را به عدی بن نوفل بخشید. خالده بنت هاشم گفته است: نحن وهبنا لعدی سجله تروی الحجیج زغله فزغله. و گفته اند قصی آن را کنده است. (از معجم البلدان)
درخت بزرگ. (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد). و در قول عنتره ’بطل کأن ثیابه فی سرحه’، یعنی از درازی بالا و بزرگی اندام چنان است که گویی جامۀ او بر درختی بزرگ افکنده است، یکی سرح، و آن درختی است که میوۀ آن مانند انگوراست. (از اقرب الموارد) ، مرد درازبالا. (منتهی الارب) ، خرمادۀ نوجوان که هنوزباردار نگردیده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
درخت بزرگ. (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد). و در قول عنتره ’بطل کأن ثیابه فی سرحه’، یعنی از درازی بالا و بزرگی اندام چنان است که گویی جامۀ او بر درختی بزرگ افکنده است، یکی سرح، و آن درختی است که میوۀ آن مانند انگوراست. (از اقرب الموارد) ، مرد درازبالا. (منتهی الارب) ، خرمادۀ نوجوان که هنوزباردار نگردیده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
دعا. گویند: قضیت سبحتی. (اقرب الموارد). دعا و ذکر. (منتهی الارب) ، نماز تطوع یعنی نافله، زیرا نمازگزار در آن تسبیح گو است. (از اقرب الموارد). نماز نفل، یقال: قضیت سبحتی، ای تطوعی. (منتهی الارب) ، مهرۀ تسبیح. (منتهی الارب) (دهار). ج، سبح. رشته ای از گلوله های خرد از گل پخته و ناپخته یا سنگ رنگین و یا بلور و یا یسر یا یشب و جز آن که با آن شمار اذکار و اوراد نگاه دارند. در تداول فارسی بدان تسبیح نیز گویند: ور بدست جاهل بی باک باشد یک زمان دفتر بیهودگی و سبحۀ علبا شود. ناصرخسرو. دیده ام عشاق ریزان اشک دارند از طرب آن همه چون سبحه در یک ریسمان آورده ام. خاقانی. حریف صبوحم نه سبّوح خوانم که از سبحۀ پارسا میگریزم. خاقانی. عاشق برغم سبحه ّ زاهد کند صبوح بس جرعه هم بزاهد قرا برافکند. خاقانی. کوره پیغمبر و اصحاب او کو نماز و سبحه و آداب او. مولوی
دعا. گویند: قضیت سبحتی. (اقرب الموارد). دعا و ذکر. (منتهی الارب) ، نماز تطوع یعنی نافله، زیرا نمازگزار در آن تسبیح گو است. (از اقرب الموارد). نماز نفل، یقال: قضیت سبحتی، ای تطوعی. (منتهی الارب) ، مهرۀ تسبیح. (منتهی الارب) (دهار). ج، سبح. رشته ای از گلوله های خرد از گل پخته و ناپخته یا سنگ رنگین و یا بلور و یا یسر یا یشب و جز آن که با آن شمار اذکار و اوراد نگاه دارند. در تداول فارسی بدان تسبیح نیز گویند: ور بدست جاهل بی باک باشد یک زمان دفتر بیهودگی و سبحۀ علبا شود. ناصرخسرو. دیده ام عشاق ریزان اشک دارند از طرب آن همه چون سبحه در یک ریسمان آورده ام. خاقانی. حریف صبوحم نه سَبّوح خوانم که از سبحۀ پارسا میگریزم. خاقانی. عاشق برغم سبحه ّ زاهد کند صبوح بس جرعه هم بزاهد قرا برافکند. خاقانی. کوره پیغمبر و اصحاب او کو نماز و سبحه و آداب او. مولوی
جامه پوستی پوستین نیایش، نماز شبگاه نماز نبایا، پاره ای از پنبه، شماره افزار (تسبیح) دعا ذکر، مهره های برشته کشیده که به هنگام ذکر و تسبیح گفتن در دست گیرند و بدان عدد اذکار را نگاهدارند تسبیح
جامه پوستی پوستین نیایش، نماز شبگاه نماز نبایا، پاره ای از پنبه، شماره افزار (تسبیح) دعا ذکر، مهره های برشته کشیده که به هنگام ذکر و تسبیح گفتن در دست گیرند و بدان عدد اذکار را نگاهدارند تسبیح