بنت الحارث بن سوید تمیمیه متنبیه. نام زنی متنبیه که در کذب بدان مثل زنند و گفته اند: اکذب من سجاح. (منتهی الارب). نام زنی از بنی تمیم، او دعوی نبوت و نزول وحی کرد. جمعی انبوه از او متابعت کردند، شاعری در حق او و مسیلمۀ کذاب گفته: والت سجاح و والاها مسیلمه کذابه من بنی الدنیا و کذاب. سجاح رو به مسیلمه آورد و چون پیروان سجاح افزون بودند پیروان او گفتند کار بسجاح باز گذار. بعد از آن مسیلمه رسولی بسجاح فرستاد و پیغام داد که میخواهم من و تودر یک جا مجتمع شویم و وحی که بما هر دو فرود می آیدبر یکدیگر خوانیم هر که بر حق باشد دیگری متابعت اوکند. سجاح این التماس را قبول کرد. مسیلمه فرمود تاخرگاهی از ادیم برای او نصب کنند و عود فراوان در آن بسوزند. چون زن بوی عود شنید مشتاق وقاع شد. آنگاه مسیلمه و سجاح خلوتی کردند و او را بفریفت و با او جمع آمد. آنگاه گفت کار مثل منی بر این صورت پیش نرود من بیرون روم و بر حقیقت تو اقرار کنم تو کس بقوم من بفرست و مرا از ایشان خطبه کن تا چون عقد نکاح منعقد شود بنی تمیم را پیش آرم، مسیلمه اجابت کرد. سجاح از خرگاه بیرون رفت و با قوم خود گفت مسیلمه وحی خویش بر من خواند و مرا معلوم شد که بر حق است و این کار به او باز گذاشتم. مسیلمه کس ببنی تمیم فرستاد وسجاح را خطبه کرد و ایشان او را بزنی بمسیلمه دادند. و سجاح تا آخر عمر در خانه مسیلمه بود و در آنجا بمرد. (تجارب السلف ص 19). و رجوع به الاعلام زرکلی ص 357 و حبیب السیر چ تهران ج 1 صص 155- 156 و عیون الاخبار ج 1 ص 186 و الاصابه ج 8 ص 119 شود
بنت الحارث بن سوید تمیمیه متنبیه. نام زنی متنبیه که در کذب بدان مثل زنند و گفته اند: اکذب من سجاح. (منتهی الارب). نام زنی از بنی تمیم، او دعوی نبوت و نزول وحی کرد. جمعی انبوه از او متابعت کردند، شاعری در حق او و مسیلمۀ کذاب گفته: والت سجاح و والاها مسیلمه کذابه من بنی الدنیا و کذاب. سجاح رو به مسیلمه آورد و چون پیروان سجاح افزون بودند پیروان او گفتند کار بسجاح باز گذار. بعد از آن مسیلمه رسولی بسجاح فرستاد و پیغام داد که میخواهم من و تودر یک جا مجتمع شویم و وحی که بما هر دو فرود می آیدبر یکدیگر خوانیم هر که بر حق باشد دیگری متابعت اوکند. سجاح این التماس را قبول کرد. مسیلمه فرمود تاخرگاهی از ادیم برای او نصب کنند و عود فراوان در آن بسوزند. چون زن بوی عود شنید مشتاق وقاع شد. آنگاه مسیلمه و سجاح خلوتی کردند و او را بفریفت و با او جمع آمد. آنگاه گفت کار مثل منی بر این صورت پیش نرود من بیرون روم و بر حقیقت تو اقرار کنم تو کس بقوم من بفرست و مرا از ایشان خطبه کن تا چون عقد نکاح منعقد شود بنی تمیم را پیش آرم، مسیلمه اجابت کرد. سجاح از خرگاه بیرون رفت و با قوم خود گفت مسیلمه وحی خویش بر من خواند و مرا معلوم شد که بر حق است و این کار به او باز گذاشتم. مسیلمه کس ببنی تمیم فرستاد وسجاح را خطبه کرد و ایشان او را بزنی بمسیلمه دادند. و سجاح تا آخر عمر در خانه مسیلمه بود و در آنجا بمرد. (تجارب السلف ص 19). و رجوع به الاعلام زرکلی ص 357 و حبیب السیر چ تهران ج 1 صص 155- 156 و عیون الاخبار ج 1 ص 186 و الاصابه ج 8 ص 119 شود
ابن سباع بن خالد بن حارث، از بنی ضبه. از شعرای جاهلی است و سجستانی او را از معمرین بشمار آورده است. (از الاعلام زرکلی ج 8 به نقل از معجم الشعراء مرزبانی و الاغانی)
ابن سباع بن خالد بن حارث، از بنی ضبه. از شعرای جاهلی است و سجستانی او را از معمرین بشمار آورده است. (از الاعلام زرکلی ج 8 به نقل از معجم الشعراء مرزبانی و الاغانی)
نرم خوی بودن: بر رجاحت عقل و سجاحت خلق و صدق وفا واتساع عرصه کرم... آفرینها گفتند. (ترجمه تاریخ یمینی). مرد از کمال کرم و سجاحت اخلاق سلطان که دیباچۀ معالی بدان آراسته بود. (ترجمه تاریخ یمینی). ذکرفصاحت قلم و سجاحت شیم و نفاست همم و قلت التفات اوبه دینار و درم در جهان شایع. (ترجمه تاریخ یمینی) ، نرم و تابان گردیدن رخسار، کم گوشت گردیدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
نرم خوی بودن: بر رجاحت عقل و سجاحت خلق و صدق وفا واتساع عرصه کرم... آفرینها گفتند. (ترجمه تاریخ یمینی). مرد از کمال کرم و سجاحت اخلاق سلطان که دیباچۀ معالی بدان آراسته بود. (ترجمه تاریخ یمینی). ذکرفصاحت قلم و سجاحت شیم و نفاست همم و قلت التفات اوبه دینار و درم در جهان شایع. (ترجمه تاریخ یمینی) ، نرم و تابان گردیدن رخسار، کم گوشت گردیدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
پلیدی گه جنگ افزار گدرک زینه زن سنا سنه اشتر جانه آلتی که بدان جنگ کنند آلت جنگ ساز جنگ. یا سلاح سرد. سلاحی است که آتش نشود مانند کارد شمشیر خنجر زوبین و غیره. یا سلاح گرم. سلاحی آتشین ماند تفنگ توپ و مانند آن یا سلاح باز کردن، دور کردن سلاح ها از خویشتن، آلتی که بدان جنگ کنند، ساز جنگ
پلیدی گه جنگ افزار گدرک زینه زن سنا سنه اشتر جانه آلتی که بدان جنگ کنند آلت جنگ ساز جنگ. یا سلاح سرد. سلاحی است که آتش نشود مانند کارد شمشیر خنجر زوبین و غیره. یا سلاح گرم. سلاحی آتشین ماند تفنگ توپ و مانند آن یا سلاح باز کردن، دور کردن سلاح ها از خویشتن، آلتی که بدان جنگ کنند، ساز جنگ