جدول جو
جدول جو

معنی ستین - جستجوی لغت در جدول جو

ستین
شصت، عدد شصت
تصویری از ستین
تصویر ستین
فرهنگ فارسی عمید
ستین
(سِتْ تی)
در حالت نصبی و جرّی، دو.
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بتین
تصویر بتین
(دخترانه)
پرحرارت، قدرتمند (نگارش کردی: بهتین)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سمین
تصویر سمین
(دخترانه)
چاق، فربه، ارزشمند و عالی معمولاً در مورد سخن و شعر گفته می شود
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از متین
تصویر متین
(پسرانه)
دارای پختگی، خردمندی و وقار، استوار، محکم، از نامهای خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آستین
تصویر آستین
قسمتی از جامه که از شانه تا مچ دست را می پوشاند، دهانۀ خیک و مشک، طریقه و راه
آستین افشاندن: اشاره کردن، اجازه دادن، رخصت دادن، برای مثال به یغما ملک آستین برفشاند / وز آنجا به تعجیل مرکب براند (سعدی - ۱۰۸) پشت پا زدن، ترک و انکار کردن، فروگذاشتن، اظهار کراهت و بیزاری کردن، برای مثال طمع مدار که از دامنت بدارم دست / به آستین ملالی که بر من افشانی (سعدی۲ - ۵۹۷) عفو، بذل و بخشش، اظهار محبت، تحسین، برای مثال سخن گفت و دامان گوهر فشاند / به نطقی که شاه آستین برفشاند (سعدی۱ - ۴۶)
آستین بالا زدن: آستین برچیدن، آستین برزدن، آستین برنوشتن، کنایه از آماده شدن برای کاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استین
تصویر استین
آستین، قسمتی از جامه که از شانه تا مچ دست را می پوشاند، دهانۀ خیک و مشک، طریقه و راه
فرهنگ فارسی عمید
(اِ یِ)
خاندان مشهور طابع و کتابفروش و محقق فرانسوی. مشهورترین افراد این خاندان از این قرارند: ربر، مولد پاریس. او راست: گنجینۀ زبان لاتین. وی پدر لغویین فرانسه است. (1503- 1559 میلادی) ، جزیه، دراهم الاسجاد، نوعی از درم که بر آن صورت صنم است که آنرا سجده میکردند. (منتهی الارب). درمهای خسروانی. (السامی فی الاسامی) (مهذب الاسماء). درمها که بر آن نقش چهرۀ خسرو پرویز بود و ایرانیان هر گاه چشم بر آن می افکندند نماز میبردند. بیرونی در الجماهر گوید: قال الاعشی:
من یر هوذه یسجد غیر متئب
اذا تعصب فوق التاج او وضعا
له اکالیل بالیاقوت فصلها
صواغها لاتری عیباً و لا طبعا.
و ذلک ان کسری ابرویز کان اکرم هوذه بن علی بتاج فزعمت حنیفه انه لم یره احد من العرب الا سجد لکبریائه و لا احد من العجم الاّ سجد لصوره کسری فیه لرسمهم عند رؤیه صورته فی الدراهم. قال الاسود بن یعفر:
من خمر ذی نطف اغن ّ منطق
وافی بها بدراهم الاسجاد.
(الجماهر بیرونی چ حیدرآباد ص 111 و 112)
لغت نامه دهخدا
(اِ تَ)
رجوع به اشتاین شود، خم شدن. (منتهی الارب) ، پیوسته با چشم خمارناک نگریستن. بر یک جا پیوسته بچشم خمارناک نگریستن. (منتهی الارب). پیوسته نگریستن بآرام. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(اُ سِ)
رجوع به است و آس شود، نرم گفتن سخن، عفو کردن. (از منتهی الارب). نیکو عفو کردن. (تاج المصادر بیهقی). نیک عفو کردن. درگذشتن. (منتهی الارب). درگذاشتن
لغت نامه دهخدا
(اَ)
آستین:
جبرئیلی را بر استین بسته ای
پرّو بالش را بصد جا شسته ای.
مولوی
لغت نامه دهخدا
قسمتی از جامه که دست را پوشد از بن دوش تا بند دست، کم ّ، (السامی فی الاسامی)، آستن، آستی:
که آن شاه و لشکر بدین سو گذشت
که از باد کژآستین تر نگشت،
فردوسی،
شد از کار ایشان دلش پر ز بیم
بپوشید رخ به آستین گلیم،
فردوسی،
جهان سربه سر گفتی آهرمن است
به دامن بر از آستین دشمن است،
فردوسی،
برهنه سر آن دخت افراسیاب
بر رستم آمد دو دیده پرآب
همی به آستین خون مژگان برفت
بر او آفرین کرد و پرسید و گفت،
فردوسی،
برآمد بر کردیه پر ز درد
فراوان ز بهرام تیمار خورد
همان دردبندوی با او بگفت
همی به آستین خون ز مژگان برفت،
فردوسی،
چون آستین رنگرزان زآفت زمان
برگ رزان بشاخ بر از چند رنگ شد،
لامعی،
به آستین خود اندر نهفته دارد زهر
اگرچه پیش تو در دستها شکر دارد،
ناصرخسرو،
مر مرا شکّر چسان وعده کنی
گرت سنگ است ای پسر در آستین ؟
ناصرخسرو،
مکن دست پیشش اگر عهد گیرد
ازیرا که در آستین مار دارد،
ناصرخسرو،
آستین گر ز هیچ خواهی پر
از صدف مشک جو، ز آهو در،
سنائی،
آستین پیرهن بنمود زن
بس درشت و پروسخ بد پیرهن،
مولوی،
در آستین جان تو صد نامه مدرج است
وآن را فدای طرّۀ یاری نمیکنی،
حافظ،
در روز محنتم سر دستی گرفته است
چون بهله آنکه در همه عمر آستین نداشت،
؟
، آنقدر چیز که در آستین گنجد:
قلم است این به دست سعدی در
یا هزار آستین درّ دری ؟
سعدی،
ترسم کز این چمن نبری آستین گل
کز گلبنش تحمل خاری نمیکنی،
حافظ،
، طریقه، راه:
هرکه بر آستین دین باشد
عیسی مریم آستین باشد،
سنائی،
، دهانۀ خیک و مشک و مانند آن:
بگشای بشادی و فرخی
ای جان جهان آستین خی
کامروز بشادی فرارسید
تاج شعرا خواجه فرخی،
مظفری (از فرهنگ اسدی)،
- آستین افشاندن (برفشاندن، فشاندن)، بعلامت مهر یا خلوص دوستی یا عفو یا تحسین، دست و بالتبع آستین را بحرکت آوردن:
هر روز وقت صبح فشاند چو مخلصان
بر آستانش گنبد دوّار آستین
چون روی همچو ماه ترا دیدبامداد
افشاندبر جمال تو گلزار آستین،
ابوالفتح هروی،
زمانیش سودا بسر در بماند
پس آنگه بعفو آستین برفشاند
بدستان خود بنداز او برگرفت
سرش را ببوسید و در بر گرفت،
سعدی،
سخن گفت و دامان گوهر فشاند
بلطفی که شه آستین برفشاند،
سعدی،
-، اشارت کردن، اجازت دادن:
بیغما ملک آستین برفشاند
وز آنجا بتعجیل مرکب براند،
سعدی،
-، پشت پا زدن، ترک گفتن، فروگذاشتن، دامن کشیدن از، دامن برافشاندن بر، دست کشیدن از:
صبح خیزان چو جان برافشانند
آستین بر جهان برافشانند،
سیف اسفرنگ،
-، رقص، پایکوبی:
تا بصبوح عشق در، محرم قدسیان شوی
خیز چو صبح آستین از سر صدق برفشان،
خاقانی،
- آستین برزدن (برنوشتن، مالیدن، برچیدن، بالا زدن) بکاری، مصمم بر آن شدن، مستعد، آماده و مهیای آن گشتن:
نخستین کسی کو بیفکند کین
بخون ریختن برنوشت آستین ...
فردوسی،
خفته مرو نیز بیش از این و چو مردان
دامن با آستینت برکش و برزن،
ناصرخسرو،
ایشان را استماله کرد و لشکر را که برای قتل و غارت آستین برزده و دامن چیده بودند از تعرض ممنوع فرمود و معاف،
چو سنبل توسر از برگ یاسمین برزد
غمت بریختن خونم آستین برزد،
ظهیر فاریابی،
- آستین (آستین ملال) بر کسی افشاندن، با جنبش دست و آستین کراهت و نفرت نمودن:
زین آستین فشاندن بر عاشقان چه خیزد
رو دامن دلی ده از چنگ غم رهائی،
لنبانی،
شکّرفروش مصری حال مگس چه داند
این دست شوق برسر وآن آستین فشانان،
سعدی،
روا مدار که از دامنت بدارم دست
به آستین ملالی که بر من افشانی،
سعدی،
تو خواهی آستین افشان و خواهی روی در هم کش
مگس جائی نخواهد رفت جز دکان حلوائی،
سعدی،
- آستین بر گناه کسی کشیدن، او را عفو کردن، قلم بر جرایم او کشیدن:
چو دشمن بخواری شود عذرخواه
برحمت بکش آستین بر گناه،
امیرخسرو،
- آستین پوش، خاضع، منقاد: بر درگاه تو فلک آستان بوس است و ملک آستین پوش، (راحهالصدور)،
- آستین گرفتن کسی را، مایۀزیان و ضرر شدن:
یک سلامی نشنوی ای مرد دین
که نگیرد آخرت آن آستین،
مولوی،
- اشک در آستین داشتن، با هر ناملائمی خرد و ناچیز گریان شدن،
- تیریز کردن از آستین، دست تطاول کوتاه کردن:
تیریز کرد دست حوادث ز آستین
چون دامن تو دید گریبان روزگار،
انوری،
- در آستین کردن، سود بردن، نفع و فایدت بحاصل کردن:
هیچ سالی نیست کز دینار سیصد چارصد
از پی عرض حشم کمتر کنی در آستین،
منوچهری،
- کوته آستین، ضعیف، ناتوان، و توسعاً، صوفی، درویش:
بزیر دلق ملمع کمندها دارند
درازدستی این کوته آستینان بین،
حافظ،
- مثل آستین رنگرز، به الوان، رنگارنگ،
- مشک در آستین نهفتن، صفتی نیک را پوشیدن خواستن،
- امثال:
بر و آستین هم ز پیراهن است،
فردوسی،
یدک منک،
هزار قبا بدوزد یکی آستین ندارد، به هیچ وعده وفا نکند
لغت نامه دهخدا
تصویری از ستدن
تصویر ستدن
یا ستدن و دادن، داد و ستد معامله خرید و فروش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سجین
تصویر سجین
زندان سخت، دفتر زندانیان، جایگاهی در دوزخ ثابت دایم، سخت شدید
فرهنگ لغت هوشیار
خون و چرک و ریمی باشد که در جراحت جمع شود تا نشتر نزنند بیرون نیاید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سدین
تصویر سدین
پشم، خون، پرده
فرهنگ لغت هوشیار
هر چیز راست و بلند همچون کوه و نیزه، بلندی سر کوه. یا ستیغ خاصره. تاج استخوان خاصره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سخین
تصویر سخین
ولرم نه گرم و نه سرد، اشکریز اندوهگین مرد کج بیل
فرهنگ لغت هوشیار
هر چیز راست و بلند همچون کوه و نیزه، بلندی سر کوه. یا ستیغ خاصره. تاج استخوان خاصره
فرهنگ لغت هوشیار
نشستگاه آدمی، ران و کفل چیزی که هنگام خواب و راحت به جهت نرمی سر و گردن در زیر سر نهند و سر بر آن گمارند وآنرا از پشم و پنبه آکنده باشند، بالش
فرهنگ لغت هوشیار
جمع سفینه، کشتی ها کشتی یونانی تازی گشته کاوه فانه چوب شکاف شکافنده چوب شکاف (تیر)
فرهنگ لغت هوشیار
شست شماره شست جزر استوانه یی شکلی که سقف و اجزای بنا را نگاهدارد پایه سنگی یا چوی یا سیمانی که در زیر بنا سازند عمود، دیرک خیمه و جز آن، ستون مانندی که سیمهای هواپیما و بالها بان متصل شوند، واحدی از سربازان که پشت بر هم در مسیری حرکت کنند واحدی که ماموریتی خاص بعهده دارند: ستون امدادی. یا ستون پنجم. گروهی که در کشوری و به نفع کشوری بیگانه فعالیت کند جاسوسان. (از زمان جنگ داخلی اسپانیا این اصطلاح رایج شده) یا ستون فقرات. محور استخوانی طویلی که از روی هم قرار گرفتن 33 استخوان کوچک به نام مهره تشکیل شده و در ناحیه خلفی اسکلت انسان قرار دارد و نخاع را محفوظ میدارد و در حقیقت علاوه بر این که ستون اسکلت انسان است غلاف مطمئن و محکمی جهت نخاع شوکی محسوب میشود. مهره های ستون فقرات را از بالا به پایین بشرح ذیل تقسیم بندی کنند: ناحیه گردنی که شامل 7 مهره است 0، ناحیه پشتی که شامل 12 مهره است، ناحیه کمری که شامل 5 مهره است، ناحیه خاجی شامل 5 مهره که با هم جوش خورده و قطعه استخوانی بنام عجز بوجود آورده اند، ناحیه دنبالچه یی و آن از 4 تا 6 مهره به وجود آمده که بهم جوش خورده اند و استخوان واحدی بنام عصعص را تشکیل داده اند ستون فقار تیره پشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سکین
تصویر سکین
کارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستیر
تصویر ستیر
پوشیده، مستور سیر، 61 مثقال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستیز
تصویر ستیز
تعصب، جنگ، خصومت، سرکشی، لجاجت
فرهنگ لغت هوشیار
پسوند مکان. الف: باسم ذات پیوند دال بر بسیاری و فراوانی: بوستان خارستان تاکستان سروستان گلستان گورستان نیستان. ب: باسم معنی پیوندد و افاده محل و مکان کند: دادستان فرهنگستان ورستان ج: باسم خاص (علم) پیوندد و افاده مقر مستقر و محل کند: ارمنستان افغانستان تاجیکستان ترکستان کردستان گرجستان لرستان هندوستان، پسوند زمان: تابستان زمستان. در ترکیب به معنی ستاینده آید: جانستان دادستان دلستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آتین
تصویر آتین
بلغت زنده وپازندبمعنی موجود شده وپیدا گردیده وبهم رسیده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
قسمتی از جامه که دست را پوشد ازبن دوش تا بند دست، آن قدر چیز که در آستینگنجد، طریقه راه، دهانه خیک و مشک و مانند آن. یاآستین بر گناه کسی کشیدن، او را عفو کردن، یا تبریز کردن از آستین کوتاه کردن دست تطاول. یا در آستین کردن، نفع بردن سود بردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آستین
تصویر آستین
قسمتی از جامه که از شانه تا مچ دست را می پوشاند، مقدار چیزی که در آستین جا شود، طریقه، راه
آستین بالا زدن: کنایه از همت کردن، اقدام کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ستیز
تصویر ستیز
مبارزه، نزاع، منازعه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از متین
تصویر متین
هشیوار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ستون
تصویر ستون
رکن
فرهنگ واژه فارسی سره
بلند: افتخار کوتاه: ضرر گشاد: خشم شد. 2ـ دیدن خواب رفاه و ثروت برای زنان، نشانه آن است که به لذتهای فریبنده و ناپایدار دست خواهند یافت، این خواب هشداری است برای زنان تا به جستجوی عشقی حقیقی در زندگی خود باشند. لوک اویتنهاو
فرهنگ جامع تعبیر خواب
اوسی
فرهنگ گویش مازندرانی
قسمت کلفت میل چوبی آسیا که پره ها به آن وصل است
فرهنگ گویش مازندرانی