جدول جو
جدول جو

معنی ستوران - جستجوی لغت در جدول جو

ستوران
احشام
تصویری از ستوران
تصویر ستوران
فرهنگ واژه فارسی سره
ستوران
چارپایان، حیوانات بارکش، دواب، مواشی
متضاد: ددان، وحوش
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از توران
تصویر توران
(دخترانه)
نام دختر خسروپرویز، سرزمین تور، نام سرزمینی منسوب به تور پسر فریدون پادشاه پیشدادی که بر آن سوی رود جیحون یعنی ماوراءالنهر واقع بوده و از طرف مشرق تا دریاچه آرال امتداد داشته است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ستوربان
تصویر ستوربان
کسی که از اسب و خر و امثال آن ها مراقبت می کند، میرآخور، چاروادار، رئیس اسطبل
فرهنگ فارسی عمید
جایی که در آن انواع نوشابه و اغذیه به فروش می رسد و مشتریان می توانند غذا را در همان جا مصرف کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ستوروان
تصویر ستوروان
ستوربان، آنکه از اسب و خر و امثال آن ها مراقبت می کند، میرآخور، چاروادار، رئیس اسطبل
فرهنگ فارسی عمید
افسری که درجه اش بالاتر از استوار و پایین تر از سروان است مثلاً ستوان یکم، ستوان دوم، ستوان سوم، محکم، پایدار، پابرجا، امین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ستوردان
تصویر ستوردان
جای ستوران، ستورجای، اسطبل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ستودان
تصویر ستودان
دخمه، مقبرۀ زردشتیان، قبرستان، محل دفن مردگان، جایی که مردگان را زیر خاک می کنند، سرزمینی که در آن گور بسیار باشد
گورستان، وادی خاموشان، غریبستان، مقبره، گورسان، کرباس محلّه، گوردان، مروزنه، مرزغن برای مثال سر جادوان را بکندم ز تن / ستودان ندیدند و گور و کفن (فردوسی - ۵/۳۵۳)
فرهنگ فارسی عمید
(سِ)
نام دو وادی است در دیار بنی ربیعه و آنها را سوده گویند یکی را ستار الاغبر و دیگری را ستارالجابری نامند و در آن دو ستار چشمه های جهنده هست که خرماستان ها را سیرآب سازند... (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
آنکه تیمار اسبان کند، از عالم شتربان و پیلبان. (آنندراج) : گفت من ستوربان اویم... گفت مرا بسرای ستوربان خود فرود آوری و اکنون ستوربانت را برخوان. (تاریخ سیستان). اما او پسر عم من است نه ستوربان. (تاریخ سیستان). مهتر گفت: تو خر نداری ستوربانان بقلباق رفته اند تا گاه سلطانی بغارت بردارند. (تاریخ بیهقی).
از جان کنند قیصر و چیپال بندگی
پیش ستوربان تو و پاسبان تو.
امیرمعزی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
اصطبل. (آنندراج) : زحل دلالت دارد بر سردابها و ستوردانها. (التفهیم)
لغت نامه دهخدا
(لَ گَ دَ)
ستردن که تراشیدن و حک نمودن و پاک کردن باشد. (برهان). ستردن. (جهانگیری). رجوع به ستردن شود
لغت نامه دهخدا
(سُ / سَ)
عمارتی را گویند که بر سر قبر آتش پرستان سازند. (برهان) (جهانگیری). همان دخمۀ آتش پرستان است که بصورت چاهی بوده و استخوان مرده در آن جای میدادند، گورستان و دخمه یعنی جایی که مرده را در آنجا گذارند. (برهان). گور خانه گبران که مردگان آنجا نهند و آن را دخمه نیز گویند. (شرفنامۀ منیری). گورخانه و مقبرۀ گبران و آن خانه ای باشد که آتش پرستان مردگان در آن خانه نهند. (غیاث). گورستان گبران و مغان. فقیر مؤلف گوید ستودان مخفف استودان است و آن دخمه و گورستان مغان است که مردگان خود را در آنجا گذارند تا استخوان ایشان در آنجا جمع شود و سابقاً در لغت بیلسته مرقوم شده که استه مخفف استخوان است بنابراین استودان و ستودان مخفف استخوان دان خواهد بود و آنچه در میان خرما و انگور و آلو و امثال آنهاست به مناسبت و مشابهت استخوان، استه گویند. (انجمن آرا) (آنندراج) :
مرده نشود زنده مرده بستودان شد
آئین جهان چونین تا گردون گردان شد.
رودکی.
ستودان نیابیم گور و کفن
یکی زآن همه نامدار انجمن.
فردوسی.
ز بهر ستودانش کاخی بلند
بکردند بالای او ده کمند.
فردوسی.
مرا نشست بدست ملوک و میرانست
ترا نشست به ویرانی و ستودان بر.
عنصری.
بمشک و گلابش بشستند پاک
سپردندش اندرستودان بخاک.
اسدی.
کیقباد بدارالملک پارس بمرد و آنجا ستودان کردند. (مجمل التواریخ). هوشنگ... بزمین پارس بمرد و آنجا ستودان ساختند. (مجمل التواریخ). زآب به اصطخر بمرد و ستودان بکوه پایه ساختند. (مجمل التواریخ).
چو دیوان به مطموره های سلیمان
چو رهبان بکنج ستودان قیصر.
عمعق بخارایی.
ستودانی از چرخ تابنده دید
کزو بوی کافور تر میدمید.
نظامی.
نبشته بر او کای خداوند زور
که رانی سوی این ستودان ستور.
نظامی.
در این دخمه خفته ست شدّاد و عاد
کزو رنگ و رونق گرفت این سواد.
نظامی.
بلی هرکس از بهر ایوان خویش
ستونی کند بر ستودان خویش.
نظامی.
رجوع به استودان شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دهی است از دهستان کهنه بخش جغتای شهرستان سبزوار. واقع در 120هزارگزی باختر جغتای و کنار راه مالرو عمومی جغتای به شریف آباد، با 409 تن سکنه. آب آن از قنات و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(رِ تُ / تو)
جایی که در آن غذا خورند و مشروب نوشند. (فرهنگ فارسی معین). مهمانخانه و قهوه خانه، این لفظ رستوران فرانسوی است. (از فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ستوردن
تصویر ستوردن
تراشیدن (موی و غیره)، پاک کردن زدودن، محو کردن زایل کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستوربان
تصویر ستوربان
آنکه ستوران را تربیت و نگهداری کند رایض ستور
فرهنگ لغت هوشیار
چاهی در گورستان زردشتیان که استخوان مرده را پس از خورده شدن گوشت وی توسط لاشخوران در آن اندازند، گورستان زردشتیان، گورستان (مطلقا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستوروان
تصویر ستوروان
آنکه ستوران را تربیت و نگهداری کند رایض ستور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستوان
تصویر ستوان
استوار، محکم، معتمد و امین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رستوران
تصویر رستوران
جائی که در آن غذا خورند، قهوه خانه، مهمانخانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستوردان
تصویر ستوردان
اصطبل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستوان
تصویر ستوان
((سُ))
استوار محکم، امین، درجه ای است از درجات افسری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ستوربان
تصویر ستوربان
کسی که به امور چهارپایان رسیدگی می کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ستودان
تصویر ستودان
((سُ))
گورستان زردشتیان، چاهی در گورستان زردشتیان که استخوان مرده را پس از خورده شدن گوشت وی توسط لاشخوران در آن اندازند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رستوران
تصویر رستوران
((رِ))
جایی که در آن غذا می خورند، غذاخوری (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سروران
تصویر سروران
مقامات
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ستوربان
تصویر ستوربان
آخرچی
فرهنگ واژه فارسی سره
بار، غذاخوری، کاباره، کافه، مطعم، مهمانخانه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از ستوان
تصویر ستوان
Lieutenant
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از ستوان
تصویر ستوان
лейтенант
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از ستوان
تصویر ستوان
Leutnant
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از ستوان
تصویر ستوان
лейтенант
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از ستوان
تصویر ستوان
porucznik
دیکشنری فارسی به لهستانی