جدول جو
جدول جو

معنی ستناوند - جستجوی لغت در جدول جو

ستناوند
(سُ وَ)
نام قلعه ای است مشهوردر دماوند از اعمال ری و آن را جرهد و استناباد و استوناوند و استوناباد گویند و در همین قلعه سیده جلیل القدر ابوعلی حسن بن احمد بن حموله را بند فرمودند. رجوع به استناباد و استوناوند و معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا
ستناوند
بالا خانه ای که پیش آن مانند ایوان گشاده بود، بالا خانه، صفه بلندی که سقف آن را برستونی افراشته باشند
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ساوند
تصویر ساوند
(دخترانه)
نام روستایی در نزدیکی کرمان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زیناوند
تصویر زیناوند
(پسرانه)
مسلح، لقب تهمورث پادشاه پیشدادی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ستاوند
تصویر ستاوند
ایوان، بالاخانه که جلو آن باز باشد و در پیش آن ستون هایی برای نگاهداشتن سقف آن بر پا کرده باشند
رواق، صفّه، ستافند، ستاویز، ستاوین، خیری، برای مثال جهان جای بقا نیست به آسانی بگذار / به ایوآنچه بری رنج و به کاخ و به ستاوند (طیان - شاعران بی دیوان - ۳۱۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ستافند
تصویر ستافند
ایوان، بالاخانه که جلو آن باز باشد و در پیش آن ستون هایی برای نگاهداشتن سقف آن بر پا کرده باشند
رواق، صفّه، ستاوند، ستاویز، ستاوین، خیری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بستاوند
تصویر بستاوند
ویژگی زمین پشته پشته، زمین ناهموار، بشاورد
فرهنگ فارسی عمید
(رُ وَ)
دهی از دهستان القورات بخش حومه شهرستان بیرجند. سکنه 626 تن. آب آن از قنات. محصولات آنجا غلات. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
دهی است جزء دهستان وسط بخش طالقان شهرستان طهران. کوهستانی وسردسیر است سکنه اش 352 نفر، آبش از چشمه سار و محصولش غلات دیمی و شغل اهالی زراعت و قالیچه و گلیم بافی و کرباس بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(بِ وَ)
بمعنی بازداشتن و نگاه داشتن چیزی باشد در جایی مثل آنکه آب را در گوی حوض و مانند آن محافظت کنند. (برهان) (آنندراج) (از مجمع الفرس) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ وَ)
دهی است از دهستان گرم بخش ترک شهرستان میانه، دارای 139 تن سکنه. آب آن از چشمه و کوه و محصول آن غلات و عدس و نخود سیاه. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(سِ فَ)
رواق و پیش خانه و تماشاگاه ومنظر خانه. (ناظم الاطباء). صفۀ بلند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
شاکی السلاح. (مفاتیح، یادداشت بخط مرحوم دهخدا). این کلمه که به اشکال دیگر هم ضبط شده (ریباوند، دیباوند، زیباوند) ، خواه بواسطۀ خود مؤلفین که پی به ترکیب اصلی کلمه نبرده اند و خواه بدست نساخ بواسطۀ کم و بیش گذاشتن نقطه ها از تلفظ و هیئت اصلی خود منحرف شده است اما معنی آنرا درست نوشته اند. در مجمل التواریخ که در عهد سلطان سنجر در سال 520 هجری قمری تألیف شده ’ریباوند’ چنین معنی شده: ’آنکه سلاح تمام دارد’. در روضه الصفا اینطور معنی شده یعنی ’تمام سلاح’. حمزۀ اصفهانی می نویسند... معنی زیباوند، انه شاک السلاح. این صفت باید در فارسی ’زیناوند’ نوشته شود. در اوستا مکرر به صفت ’زئننگهونت’ یا ’ازینونت’ برمیخوریم، بسا این صفت ازبرای خود تهمورث آمده...و معنی آن دارندۀ زین یا مسلح می باشد، چه این صفت از کلمه ’زئن’ که بمعنی سلاح است ساخته شده است. (از یشتها ج 2 ص 140) : او را طهمورث زیناوند گفتندی و زیناوند لقب او بود یعنی تمام سلاح. (فارسنامۀ ابن البلخی چ کمبریج ص 28، یادداشت بخط مرحوم دهخدا). ثم طهمورث... یقال له زیناوند و معناه شاکی السلاح لانه اول من عمل السلاح. (مفاتیح خوارزمی، یادداشت ایضاً). رجوع به زین (سلاح) و فرهنگ ایران باستان و یشتها ج 2 صص 138- 140 شود
لغت نامه دهخدا
(سَ وَ)
قصبه ای از خواف به نیشابور. (مفاتیح العلوم)
لغت نامه دهخدا
(سَ وَ)
نام کوهی است نزدیک سیستان و معرب آن سجاوند است و شجاوند هم آمده است. (از آنندراج) (برهان). سجاوند معرب آن است. (رشیدی). شهرکی است فرو بر دامن کوه نهاده و او را حصاری است محکم و جایی بسیار گشت و بزر است. (حدود العالم) :
نشیمن گرفت از سگاوند کوه.
اسدی (از رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(سُ وَ)
نام قریه ای است بروستای غزنین و معرب آن ساوند است. (آنندراج) : و سوی قلعه سکاوند بردندش و پس از آن نیز ندیدندش. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 252).
نشیمن گرفت از سکاوند کوه
همی دارد از رنج گیتی ستوه.
اسدی.
نریمان را ناگاه بحصار سکاوند سنگی بر سر زدند. (مجمل التواریخ والقصص ص 42)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
دهی است از دهستان هنام بسطام بخش سلسلۀ شهرستان خرم آباد در کنار شوسۀ خرم آباد به کرمانشاه. سکنۀ آن 150 تن. آب آن از چشمه ها و محصول آن غلات و حبوبات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دهی از دهستان شاخنات بخش درمیان است که در شهرستان بیرجند واقع است و 112 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
لقب تهمورث است. رجوع به مادۀ قبل و یشتها ج 2 صص 138- 140 و فرهنگ ایران باستان ص 266 و مادۀ قبل و طهمورث شود
لغت نامه دهخدا
(اُ نا وَ)
بعضی آنرا استناباذ گویند و شرح آن گذشت. نام قلعه ای مشهوردر دنباوند (دماوند) از اعمال ری و آنرا جرهد نیزنامند. استوناوند از قلاع قدیمه و حصن های استوار است. گویند که این دژ در مدت سه هزار سال و اندی آباد بود و در ایام ملوک فرس معقلی بود مصمغان را که ملک این ناحیه بود و اتکای وی بدین دژ بود و معنی مصمغان، مس مغان است و مس به معنی بزرگ و مغان همان مجوس باشد پس معنی مصمغان بزرگ مجوس (کبیرالمجوس) است و خالد بن برمک این قلعه را در حصار گرفت و بر پادشاه آن غلبه کرد و دولت او را برانداخت و دو دختر او را بگرفت و ببغداد برد و مهدی خلیفه آندو را بخرید و از ایشان دو فرزند یافت یکی از آندو مادر منصور بن مهدی و نام آن زن بحریه بود. و سپس این قلعه مدتی خراب ماند وگاه بگاه عمارت آنرا تجدید میکردند تا آنکه آخرین تخریب آن بدست ابی علی صغانی (چغانی) صاحب جیش خراسان در حدود سال 350 ه. ق. وقوع یافت. سپس علی بن کتامۀدیلمی آنرا عمارت کرد و خزائن و ذخایر خود بدانجا برد، و در آخر این دژ با ذخایر آن بفخرالدوله بن رکن الدوله بن بویه دیلمی منتقل شد و باز باطنیه مدتی بر آن مستولی شدند. در سال 506 ه. ق. سلطان محمد بن جلال الدوله ملکشاه سلجوقی امیر سنقر کنجک را بدانجا گسیل داشت و وی آنرا در حصار گرفت و محاصره دیر کشید تا آن قلعه بگشود و خراب کرد و ازین پس از آن اطلاعی در دست نیست. (معجم البلدان). دماوند را دو روی است یکی بسوی خوارری و اردهن در آن ناحیت است و دیگری بسوی طبرستان و در آنجاست استوناوند. (نقل به معنی از شرح الافاضل). و رجوع به ستناوند شود: در همین قلعه سیده، جلیل ابی علی الحسن بن احمد بن حمولۀ وزیر را بند فرمود: نصر مدتها ملازم خدمت بود... او را بانواع حیلت و خدیعت بفریفتند و بکمند مکر بخود کشیدند ودر حبل اسار محکم ببستند و بقلعۀ استوناوند فرستادند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 272). و رجوع بسفرنامۀ مازندران و استراباد رابینو ص 140 بخش انگلیسی شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
دهی است از دهستان بالاخواف بخش خواف شهرستان تربت حیدریه. دارای 398 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت، گله داری وقالیچه بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(بُ / بَ وَ)
بست. زمین پشته پشته را گویند که کتل و کریوه باشد. (برهان). زمین پشته پشته را گویند که هموار نباشد و این لغت پشته وند بوده یعنی پشته مانند و شین آن با سین تبدیل یافته و بضم اول بهتر از فتح است. (انجمن آرا). زمین پشته پشته را گویند که هموار نباشد. (آنندراج). زمین پشته پشته. (رشیدی). زمین پشته پشته و کتل و گریوه و زمین ناهموار. (ناظم الاطباء). زمین ناهموار که دارای پشته باشد. (فرهنگ نظام).
لغت نامه دهخدا
از دیه های انارست بناحیت قم. (از تاریخ قم ص 137) ، آنجا که زیبارویان بوند، مجازاً، جای زیبا و باصفا و نزهت. باغی که از گل و شکوفه مزین باشد:
تا باد گذر کرد به گلزار و به بستان
گلزار چو جنت شده بستان چو بتستان.
رودکی.
بتستان چنین با چهل اوستاد
همی راند از پیش مهر ان ستاد.
فردوسی.
چو رخسار شمن پرگرد و زردست
همان چون بتستانی بوستانست.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(سَ / سُ وَ)
رواق و بالاخانه باشد که پیش آن مانند ایوان گشوده بود. (برهان). بالاخانه که پیش آن گشاده باشد چون ایوان. (رشیدی) :
ستاوند ایوان کیخسروی
نگاریده چون خامۀ مانوی.
فردوسی.
، صفۀ بلند و بزرگ. (برهان) (رشیدی) ، صفّه ای را هم گفته اند که سقف آن را بیک ستون برافراشته باشند. (برهان) (رشیدی). مخفف ستن آونداست یعنی آونگ یک ستون است یا آنکه نسبت بیک ستون دارد. (رشیدی). چون صفه ای باشد بالای ستونی برداشته. (لغت فرس اسدی) :
جهان جای بقا نیست به آسانی بگذار
به ایوان چه بری رنج و بکاخ و به ستاوند.
طیّان مرغزی
لغت نامه دهخدا
دهی است جزء دهستان حومه بخش دستجرد شهرستان قم. دارای 226 تن سکنه است. آب آن از قنات و چشمه سار. محصول آنجا غلات، بنشن، گردو، زردآلو و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
صفه بلند که سقف آنرا بستونها افراشته باشند، بالا خانه ای که پیش آن ایوان گشاده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بستاوند
تصویر بستاوند
زمین ناهموار
فرهنگ لغت هوشیار
بالا خانه ای که پیش آن مانند ایوان گشاده بود، بالا خانه، صفه بلندی که سقف آن را برستونی افراشته باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سجاوند
تصویر سجاوند
پارسی تازی گشته سگاوند کوهی در سیستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستافند
تصویر ستافند
رواق و پیش خانه و منظر خانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بستاوند
تصویر بستاوند
((بُ وَ))
زمین پشته پشته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ستاوند
تصویر ستاوند
((سُ یا سَ وَ))
صفه بلندی که سقف آن را به ستون هاافراشته باشند، بالا خانه ای که پیش آن مانند ایوان گشاده باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ستن آوند
تصویر ستن آوند
((سُ تُ وَ))
بالا خانه ای که پیش آن مانند ایوان گشاده بود، بالاخانه، صفه بلندی که سقف آن را بر ستونی افراشته باشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ستاوند
تصویر ستاوند
سکو، صفه
فرهنگ واژه فارسی سره
ایوان، بالاخانه، رواق، صفحه
فرهنگ واژه مترادف متضاد