جدول جو
جدول جو

معنی ستمگاره - جستجوی لغت در جدول جو

ستمگاره
(سِ تَ رَ / رِ)
ظالم. ستمکاره. ستمکار:
چو شاهان بکینه کشی خیر خیر
از این دو ستمگاره اندازه گیر.
فردوسی.
که ایدون ببالین شیر آمدی
ستمگاره مرد دلیر آمدی.
فردوسی.
دگر آنکه گفتا ستمگاره کیست
بریده دل از شرم و بیچاره کیست.
فردوسی.
چو کژّی کند مرد بیچاره خوان
چو بی شرمی آرد ستمگاره خوان.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 8 ص 2558).
کام روا باد و نرم گشته مر او را
چرخ ستمگاره و زمانۀوارون.
فرخی.
هرگز چنین گروه نزاید نیز
این گنده پیر دهر ستمگاره.
ناصرخسرو.
ستم را ز خود دور دارم بهش
ستمکش نوازم ستمگاره کش.
نظامی.
غم آلود یوسف بکنجی نشست
بسر بر ز نفس ستمگاره دست.
سعدی (بوستان).
رجوع به ستمکاره شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کتماره
تصویر کتماره
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاور ایرانی در سپاه رستم پهلوان شاهنامه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ستمگری
تصویر ستمگری
عمل ستمگر، ظلم و تعدی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ستمکاره
تصویر ستمکاره
ستمگر، ظالم، بیدادگر، جبّار، گرداس، جائر، ستم کیش، ظلم پیشه، جفا پیشه، جان آزار، جایر، جفاجو، جفاگر، دژآگاه، مردم گزا، پر جفا، پر جور، استمگر برای مثال گنه بود مرد ستمکاره را / چه تاوان زن و طفل بیچاره را؟ (سعدی۱ - ۵۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ستمکاری
تصویر ستمکاری
عمل ستمکار، ظلم و تعدی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ستمکار
تصویر ستمکار
کسی که کارش ستم کردن است، ستم کننده، ستمگر، ظالم، بیدادگر، جبّار، گرداس، جائر، ستم کیش، ظلم پیشه، جفا پیشه، جان آزار، جایر، جفاجو، جفاگر، دژآگاه، مردم گزا، پر جفا، پر جور، استمگر
فرهنگ فارسی عمید
(سِ تَ)
عمل ستمگار:
چار سالست کز ستمگاری
داردم بیگنه بدین خواری.
نظامی.
بجز آن هر چه بینی از خواری
باشد آن نوعی از ستمگاری.
نظامی.
رجوع به ستمکاری شود
لغت نامه دهخدا
(سِ تَ رَ / رِ)
ظالم. جابر: یارب تو همی دانی که بر من ستم همی کند، مرا فریاد رس از این ستمکاره. (تاریخ طبری ترجمه بلعمی). ملکی بود نام وی عملوق و او از طسم بود و مردی ستمکاره بود. (تاریخ طبری ترجمه بلعمی).
ز گیتی ستمکاره را دور دار
ز بیمش همه ساله رنجور دار.
فردوسی.
پسر کو ز راه خدا بگذرد
ستمکاره خوانیمش و کم خرد.
فردوسی.
مرا گفت ای ستمکاره بجانم
بکام حاسدم کردی و عاذل.
منوچهری.
همه گیتی از دیو پر لشکرند
ستمکاره تر هر یک از دیگرند.
اسدی.
هوا چون ضمیر ستمکاره تیره
ستاره چو رخسار مؤمن بمحشر.
ناصرخسرو.
گر روی بتابم ز شما شاید از ایراک
بی روی و ستمکاره و با روی وریایید.
ناصرخسرو (دیوان چ کتاب خانه تهران ص 125).
به یقین دارم کآن ترک ستمکارۀ من
از پی رغم مرا آن کند و این نکند.
سوزنی.
به عهد او چو ستمکاره مر ستم کش را
ستم کشنده، ستمکاره را کند پر و بال.
سوزنی.
سپاهی دگر زآن ستمکاره تر
بحرب آمد از شیر خونخواره تر.
نظامی.
گشادم در هر ستمکاره ای
ندانم در مرگ را چاره ای.
نظامی.
گنه بود مرد ستمکاره را
چه تاوان زن و طفل بیچاره را.
سعدی (بوستان).
گله از دست ستمکاره بسلطان گویند
چون ستمکاره تو باشی گله پیش که برم.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(سِ تَ)
آنکه کار او ستم باشد. جابر. ظالم:
یکی بانگ برزد به بیدادگر
که باش ای ستمگار پرخاشخر.
فردوسی.
و متغلبان را که ستمگار بدکردار باشند خارجی باید گفت. (تاریخ بیهقی).
ای ستمگار و بخیره زده بر پای تبر
آنگه آگاه شوی چون بخوری درد ستم.
ناصرخسرو.
یک گل نروید ار ننهد گل را
دست هزارخار ستمگارش.
ناصرخسرو.
نشگفت که مقهور شد آن لشکر مخذول
مقهور شود لشکر سلطان ستمگار.
معزی.
از گل جمالش بجز خار نمی بینم بس جبار و ستمگار افتاده ست. (سندبادنامه ص 190).
نماندستمگار بدروزگار
بماند بر او لعنت کردگار.
سعدی (بوستان).
رجوع به ستمکار شود
لغت نامه دهخدا
(سِ تَ)
عمل ستمکار. ظالمی. ستمگری. جور. ظلم:
این کارد نه از بهر ستمکاری کردند
انگورنه از بهر نبیذ است بچرخشت.
رودکی.
داده ست بدو ایزد خلق همه عالم را
وایزد نکند هرگز بر خلق ستمکاری.
منوچهری.
در طاعت بیطاقت و بی توش چرایی
ای گاه ستمکاری با طاقت و با توش.
ناصرخسرو.
گر همی عمر ابد خواهی بپرهیز از ستم
زآنکه از روی ستمکاری است اندک عمر باز.
سنایی.
ز باد جور ستمکاری و بلیت من
جراحت دل مظلوم را رسید ستیم.
سوزنی.
دادگری شرط جهانداری است
شرط جهان بین که ستمکاری است.
نظامی.
ترحم بر پلنگ تیزدندان
ستمکاری بود بر گوسفندان.
سعدی
لغت نامه دهخدا
تصویری از ستمکاری
تصویر ستمکاری
عمل ستمکار ظلم ستم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستمکاره
تصویر ستمکاره
جابر، ظالم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستمگری
تصویر ستمگری
عمل ستمگر ظلم تعدی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستمکار
تصویر ستمکار
متعدی و ظالم، جائر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستمکار
تصویر ستمکار
متعدی، ظلم کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ستمگری
تصویر ستمگری
ظلم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ستمکار
تصویر ستمکار
جبار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ستمگرانه
تصویر ستمگرانه
ظالمانه
فرهنگ واژه فارسی سره
بیدادگرانه، جابرانه، ظالمانه
متضاد: دادگرانه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از ستمگری
تصویر ستمگری
Tyranny
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از ستمگری
تصویر ستمگری
tyrannie
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از ستمگری
تصویر ستمگری
עָרוּץ
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از ستمگری
تصویر ستمگری
폭정
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از ستمگری
تصویر ستمگری
tirani
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از ستمگری
تصویر ستمگری
तानाशाही
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از ستمگری
تصویر ستمگری
tirannie
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از ستمگری
تصویر ستمگری
tirania
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از ستمگری
تصویر ستمگری
tiranía
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از ستمگری
تصویر ستمگری
tirannia
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از ستمگری
تصویر ستمگری
暴政
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از ستمگری
تصویر ستمگری
tyrania
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از ستمگری
تصویر ستمگری
тиранія
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از ستمگری
تصویر ستمگری
Tyrannei
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از ستمگری
تصویر ستمگری
тирания
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از ستمگری
تصویر ستمگری
暴政
دیکشنری فارسی به ژاپنی