عمل ستمکار: در ستمکارگی پی افشردند میگرفتند و خانه می بردند. نظامی (هفت پیکر ص 323). ازو بوم و کشور به یکبارگی ستوه آمدند از ستمکارگی. نظامی. رها کن ستم را به یکبارگی که کم عمری آرد ستمکارگی. نظامی. رجوع به ستمکار شود
عمل ستمکار: در ستمکارگی پی افشردند میگرفتند و خانه می بردند. نظامی (هفت پیکر ص 323). ازو بوم و کشور به یکبارگی ستوه آمدند از ستمکارگی. نظامی. رها کن ستم را به یکبارگی که کم عمری آرد ستمکارگی. نظامی. رجوع به ستمکار شود
ستمگر، ظالم، بیدادگر، جبّار، گرداس، جائر، ستم کیش، ظلم پیشه، جفا پیشه، جان آزار، جایر، جفاجو، جفاگر، دژآگاه، مردم گزا، پر جفا، پر جور، استمگر برای مثال گنه بود مرد ستمکاره را / چه تاوان زن و طفل بیچاره را؟ (سعدی۱ - ۵۱)
سِتَمگَر، ظالِم، بیدادگَر، جَبّار، گُرداس، جائِر، سِتَم کیش، ظُلم پیشِه، جَفا پیشِه، جان آزار، جایِر، جَفاجو، جَفاگَر، دُژآگاه، مَردِم گَزا، پُر جَفا، پُر جُوْرْ، اِستَمگَر برای مِثال گنه بود مرد ستمکاره را / چه تاوان زن و طفل بیچاره را؟ (سعدی۱ - ۵۱)
کسی که کارش ستم کردن است، ستم کننده، ستمگر، ظالم، بیدادگر، جبّار، گرداس، جائر، ستم کیش، ظلم پیشه، جفا پیشه، جان آزار، جایر، جفاجو، جفاگر، دژآگاه، مردم گزا، پر جفا، پر جور، استمگر
کسی که کارش ستم کردن است، ستم کننده، سِتَمگَر، ظالِم، بیدادگَر، جَبّار، گُرداس، جائِر، سِتَم کیش، ظُلم پیشِه، جَفا پیشِه، جان آزار، جایِر، جَفاجو، جَفاگَر، دُژآگاه، مَردِم گَزا، پُر جَفا، پُر جُوْرْ، اِستَمگَر
عمل ستمکار. ظالمی. ستمگری. جور. ظلم: این کارد نه از بهر ستمکاری کردند انگورنه از بهر نبیذ است بچرخشت. رودکی. داده ست بدو ایزد خلق همه عالم را وایزد نکند هرگز بر خلق ستمکاری. منوچهری. در طاعت بیطاقت و بی توش چرایی ای گاه ستمکاری با طاقت و با توش. ناصرخسرو. گر همی عمر ابد خواهی بپرهیز از ستم زآنکه از روی ستمکاری است اندک عمر باز. سنایی. ز باد جور ستمکاری و بلیت من جراحت دل مظلوم را رسید ستیم. سوزنی. دادگری شرط جهانداری است شرط جهان بین که ستمکاری است. نظامی. ترحم بر پلنگ تیزدندان ستمکاری بود بر گوسفندان. سعدی
عمل ستمکار. ظالمی. ستمگری. جور. ظلم: این کارد نه از بهر ستمکاری کردند انگورنه از بهر نبیذ است بچرخشت. رودکی. داده ست بدو ایزد خلق همه عالم را وایزد نکند هرگز بر خلق ستمکاری. منوچهری. در طاعت بیطاقت و بی توش چرایی ای گاه ستمکاری با طاقت و با توش. ناصرخسرو. گر همی عمر ابد خواهی بپرهیز از ستم زآنکه از روی ستمکاری است اندک عمر باز. سنایی. ز باد جور ستمکاری و بلیت من جراحت دل مظلوم را رسید ستیم. سوزنی. دادگری شرط جهانداری است شرط جهان بین که ستمکاری است. نظامی. ترحم بر پلنگ تیزدندان ستمکاری بود بر گوسفندان. سعدی
ظالم. جابر: یارب تو همی دانی که بر من ستم همی کند، مرا فریاد رس از این ستمکاره. (تاریخ طبری ترجمه بلعمی). ملکی بود نام وی عملوق و او از طسم بود و مردی ستمکاره بود. (تاریخ طبری ترجمه بلعمی). ز گیتی ستمکاره را دور دار ز بیمش همه ساله رنجور دار. فردوسی. پسر کو ز راه خدا بگذرد ستمکاره خوانیمش و کم خرد. فردوسی. مرا گفت ای ستمکاره بجانم بکام حاسدم کردی و عاذل. منوچهری. همه گیتی از دیو پر لشکرند ستمکاره تر هر یک از دیگرند. اسدی. هوا چون ضمیر ستمکاره تیره ستاره چو رخسار مؤمن بمحشر. ناصرخسرو. گر روی بتابم ز شما شاید از ایراک بی روی و ستمکاره و با روی وریایید. ناصرخسرو (دیوان چ کتاب خانه تهران ص 125). به یقین دارم کآن ترک ستمکارۀ من از پی رغم مرا آن کند و این نکند. سوزنی. به عهد او چو ستمکاره مر ستم کش را ستم کشنده، ستمکاره را کند پر و بال. سوزنی. سپاهی دگر زآن ستمکاره تر بحرب آمد از شیر خونخواره تر. نظامی. گشادم در هر ستمکاره ای ندانم در مرگ را چاره ای. نظامی. گنه بود مرد ستمکاره را چه تاوان زن و طفل بیچاره را. سعدی (بوستان). گله از دست ستمکاره بسلطان گویند چون ستمکاره تو باشی گله پیش که برم. سعدی
ظالم. جابر: یارب تو همی دانی که بر من ستم همی کند، مرا فریاد رس از این ستمکاره. (تاریخ طبری ترجمه بلعمی). ملکی بود نام وی عملوق و او از طسم بود و مردی ستمکاره بود. (تاریخ طبری ترجمه بلعمی). ز گیتی ستمکاره را دور دار ز بیمش همه ساله رنجور دار. فردوسی. پسر کو ز راه خدا بگذرد ستمکاره خوانیمش و کم خرد. فردوسی. مرا گفت ای ستمکاره بجانم بکام حاسدم کردی و عاذل. منوچهری. همه گیتی از دیو پر لشکرند ستمکاره تر هر یک از دیگرند. اسدی. هوا چون ضمیر ستمکاره تیره ستاره چو رخسار مؤمن بمحشر. ناصرخسرو. گر روی بتابم ز شما شاید از ایراک بی روی و ستمکاره و با روی وریایید. ناصرخسرو (دیوان چ کتاب خانه تهران ص 125). به یقین دارم کآن ترک ستمکارۀ من از پی رغم مرا آن کند و این نکند. سوزنی. به عهد او چو ستمکاره مر ستم کش را ستم کشنده، ستمکاره را کند پر و بال. سوزنی. سپاهی دگر زآن ستمکاره تر بحرب آمد از شیر خونخواره تر. نظامی. گشادم در هر ستمکاره ای ندانم در مرگ را چاره ای. نظامی. گنه بود مرد ستمکاره را چه تاوان زن و طفل بیچاره را. سعدی (بوستان). گله از دست ستمکاره بسلطان گویند چون ستمکاره تو باشی گله پیش که برم. سعدی
ظالم. (شرفنامه). متعدی و ظالم. (ناظم الاطباء). ستمگر. ستمگار. غشوم. (منتهی الارب) (ملخص اللغات). جائر. (منتهی الارب) (دهار). باغی. (ربنجنی) : تا روز پدید آید و آسایش گیرد زین علت مکروه و ستمکار و ژکاره. خسروانی (از لغت فرس اسدی ص 438). ستمکاران و جباران بپوشیدنداز بیمت همه سرها بچادرها همه رخها بمعجرها. منوچهری. از ستمکاران بگیر وبا نکوکاران بخور با جهانخواران بغلط و بر جهانداران بتاز. منوچهری. روزی خواهد بود جزا و مکافات را در آن جهان و داوری عادل که از این ستمکاران داد مظلومان بستاند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 196). و متغلبان را که ستمکار بدکردار باشند خارجی باید گفت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 93). گرگ درّنده گر چه کشتنی است بهتر از مردم ستمکار است. ناصرخسرو. آنکس که ستم کرد بر این شهر ستم دید این را نپسندد ستم از هیچ ستمکار. مسعودسعد. شما رااز جور این... جان ستان ستمکار برهانم. (کلیله و دمنه). کردم با او چنانکه با من کردند باشد مرد ستم رسیده ستمکار. سوزنی. ما بارگه دادیم این رفت ستم بر ما بر قصر ستمکاران تا خود چه رسد خذلان. خاقانی. گهی با بخت گفتی ای ستمکار نکردی تا تویی زین زشت تر کار. نظامی. ستم با مذهب دولت روا نیست که دولت با ستمکار آشنا نیست. نظامی. شاه از بهر دفع ستمکارانست و شحنه برای خونخواران. (گلستان). نماند ستمکار بد روزگار بماند بر او لعنت کردگار. سعدی (گلستان)
ظالم. (شرفنامه). متعدی و ظالم. (ناظم الاطباء). ستمگر. ستمگار. غشوم. (منتهی الارب) (ملخص اللغات). جائر. (منتهی الارب) (دهار). باغی. (ربنجنی) : تا روز پدید آید و آسایش گیرد زین علت مکروه و ستمکار و ژکاره. خسروانی (از لغت فرس اسدی ص 438). ستمکاران و جباران بپوشیدنداز بیمت همه سرها بچادرها همه رخها بمعجرها. منوچهری. از ستمکاران بگیر وبا نکوکاران بخور با جهانخواران بغلط و بر جهانداران بتاز. منوچهری. روزی خواهد بود جزا و مکافات را در آن جهان و داوری عادل که از این ستمکاران داد مظلومان بستاند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 196). و متغلبان را که ستمکار بدکردار باشند خارجی باید گفت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 93). گرگ درّنده گر چه کشتنی است بهتر از مردم ستمکار است. ناصرخسرو. آنکس که ستم کرد بر این شهر ستم دید این را نپسندد ستم از هیچ ستمکار. مسعودسعد. شما رااز جور این... جان ستان ستمکار برهانم. (کلیله و دمنه). کردم با او چنانکه با من کردند باشد مرد ستم رسیده ستمکار. سوزنی. ما بارگه ِ دادیم این رفت ستم بر ما بر قصر ستمکاران تا خود چه رسد خذلان. خاقانی. گهی با بخت گفتی ای ستمکار نکردی تا تویی زین زشت تر کار. نظامی. ستم با مذهب دولت روا نیست که دولت با ستمکار آشنا نیست. نظامی. شاه از بهر دفع ستمکارانست و شحنه برای خونخواران. (گلستان). نماند ستمکار بد روزگار بماند بر او لعنت کردگار. سعدی (گلستان)