ستمگر، ظالم، بیدادگر، جبّار، گرداس، جائر، ستم کیش، ظلم پیشه، جفا پیشه، جان آزار، جایر، جفاجو، جفاگر، دژآگاه، مردم گزا، پر جفا، پر جور، استمگر برای مثال گنه بود مرد ستمکاره را / چه تاوان زن و طفل بیچاره را؟ (سعدی۱ - ۵۱)
سِتَمگَر، ظالِم، بیدادگَر، جَبّار، گُرداس، جائِر، سِتَم کیش، ظُلم پیشِه، جَفا پیشِه، جان آزار، جایِر، جَفاجو، جَفاگَر، دُژآگاه، مَردِم گَزا، پُر جَفا، پُر جُوْرْ، اِستَمگَر برای مِثال گنه بود مرد ستمکاره را / چه تاوان زن و طفل بیچاره را؟ (سعدی۱ - ۵۱)
ظالم. جابر: یارب تو همی دانی که بر من ستم همی کند، مرا فریاد رس از این ستمکاره. (تاریخ طبری ترجمه بلعمی). ملکی بود نام وی عملوق و او از طسم بود و مردی ستمکاره بود. (تاریخ طبری ترجمه بلعمی). ز گیتی ستمکاره را دور دار ز بیمش همه ساله رنجور دار. فردوسی. پسر کو ز راه خدا بگذرد ستمکاره خوانیمش و کم خرد. فردوسی. مرا گفت ای ستمکاره بجانم بکام حاسدم کردی و عاذل. منوچهری. همه گیتی از دیو پر لشکرند ستمکاره تر هر یک از دیگرند. اسدی. هوا چون ضمیر ستمکاره تیره ستاره چو رخسار مؤمن بمحشر. ناصرخسرو. گر روی بتابم ز شما شاید از ایراک بی روی و ستمکاره و با روی وریایید. ناصرخسرو (دیوان چ کتاب خانه تهران ص 125). به یقین دارم کآن ترک ستمکارۀ من از پی رغم مرا آن کند و این نکند. سوزنی. به عهد او چو ستمکاره مر ستم کش را ستم کشنده، ستمکاره را کند پر و بال. سوزنی. سپاهی دگر زآن ستمکاره تر بحرب آمد از شیر خونخواره تر. نظامی. گشادم در هر ستمکاره ای ندانم در مرگ را چاره ای. نظامی. گنه بود مرد ستمکاره را چه تاوان زن و طفل بیچاره را. سعدی (بوستان). گله از دست ستمکاره بسلطان گویند چون ستمکاره تو باشی گله پیش که برم. سعدی
ظالم. جابر: یارب تو همی دانی که بر من ستم همی کند، مرا فریاد رس از این ستمکاره. (تاریخ طبری ترجمه بلعمی). ملکی بود نام وی عملوق و او از طسم بود و مردی ستمکاره بود. (تاریخ طبری ترجمه بلعمی). ز گیتی ستمکاره را دور دار ز بیمش همه ساله رنجور دار. فردوسی. پسر کو ز راه خدا بگذرد ستمکاره خوانیمش و کم خرد. فردوسی. مرا گفت ای ستمکاره بجانم بکام حاسدم کردی و عاذل. منوچهری. همه گیتی از دیو پر لشکرند ستمکاره تر هر یک از دیگرند. اسدی. هوا چون ضمیر ستمکاره تیره ستاره چو رخسار مؤمن بمحشر. ناصرخسرو. گر روی بتابم ز شما شاید از ایراک بی روی و ستمکاره و با روی وریایید. ناصرخسرو (دیوان چ کتاب خانه تهران ص 125). به یقین دارم کآن ترک ستمکارۀ من از پی رغم مرا آن کند و این نکند. سوزنی. به عهد او چو ستمکاره مر ستم کش را ستم کشنده، ستمکاره را کند پر و بال. سوزنی. سپاهی دگر زآن ستمکاره تر بحرب آمد از شیر خونخواره تر. نظامی. گشادم در هر ستمکاره ای ندانم در مرگ را چاره ای. نظامی. گنه بود مرد ستمکاره را چه تاوان زن و طفل بیچاره را. سعدی (بوستان). گله از دست ستمکاره بسلطان گویند چون ستمکاره تو باشی گله پیش که برم. سعدی
بخت، اقبال، کرات آسمانی که در شب می درخشند، هر یک از اجسام نورانی آسمآنکه شبها از زمین به صورت نقطه های نورانی دیده می شوند، نام مادر ابوعلی سینا دانشمند نامدار ایرانی
بخت، اقبال، کرات آسمانی که در شب می درخشند، هر یک از اجسام نورانی آسمآنکه شبها از زمین به صورت نقطه های نورانی دیده می شوند، نام مادر ابوعلی سینا دانشمند نامدار ایرانی
هر یک از نقطه های درخشان که شب در آسمان دیده می شود، اختر، کوکب، نجم، نجمه، ستار، استاره، تارا، جرم، نیّر، کوکبه سه تار نوعی خیمه ستارۀ دریایی: در علم زیست شناسی جانوری دریایی از تیرۀ خارپوستان با پنج بازو به شکل ستاره، دهانی که در بخش مرکزی جسم او قرار دارد، سطح بالای بدنش از خار های آهکی پوشیده شده و در بعضی از انواع آن تعداد بازوها بیشتر است، ستارۀ بحری ستارۀ دنباله دار: در علم نجوم ستاره هایی که دنبالۀ ابرمانندی در عقب آن ها کشیده شده، گاه به مدت چند روز یا چند ماه از زمین دیده می شوند، ممکن است در مسیر خود متلاشی شوند و به شکل شهاب به زمین فرود بیایند. در منظومۀ شمسی ستارگان دنباله دار بی شمار وجود دارند که در مدارهایی بر گرد خورشید حرکت می کنند ستارۀ سحابی: در علم نجوم عدۀ بی شمار از ستارگان که به شکل قطعه ابری در آسمان کشیده شده و در شب نور سفیدی از آن ها به چشم می رسد ستارۀ سعد: در علم نجوم ستارۀ زهره و ستارۀ مشتری که نماد سعد بودن هستند ستاره شمردن: کنایه از بیدار بودن شب تا صبح، شب زنده داری کردن ستارۀ صبح: در علم نجوم ستارۀ سحر، ستاره سحری، ستارۀ زهره ستارۀ قطبی: جدی، در علم نجوم یکی از ستارگان بنات النعش صغری یا دب اصغر که نزدیک به قطب شمال است
هر یک از نقطه های درخشان که شب در آسمان دیده می شود، اَختَر، کُوکَب، نَجم، نَجمِه، سِتار، اِستارِه، تارا، جِرم، نَیِّر، کُوکَبِه سه تار نوعی خیمه ستارۀ دریایی: در علم زیست شناسی جانوری دریایی از تیرۀ خارپوستان با پنج بازو به شکل ستاره، دهانی که در بخش مرکزی جسم او قرار دارد، سطح بالای بدنش از خار های آهکی پوشیده شده و در بعضی از انواع آن تعداد بازوها بیشتر است، ستارۀ بحری ستارۀ دنباله دار: در علم نجوم ستاره هایی که دنبالۀ ابرمانندی در عقب آن ها کشیده شده، گاه به مدت چند روز یا چند ماه از زمین دیده می شوند، ممکن است در مسیر خود متلاشی شوند و به شکل شهاب به زمین فرود بیایند. در منظومۀ شمسی ستارگان دنباله دار بی شمار وجود دارند که در مدارهایی بر گرد خورشید حرکت می کنند ستارۀ سحابی: در علم نجوم عدۀ بی شمار از ستارگان که به شکل قطعه ابری در آسمان کشیده شده و در شب نور سفیدی از آن ها به چشم می رسد ستارۀ سعد: در علم نجوم ستارۀ زهره و ستارۀ مشتری که نماد سعد بودن هستند ستاره شمردن: کنایه از بیدار بودن شب تا صبح، شب زنده داری کردن ستارۀ صبح: در علم نجوم ستارۀ سحر، ستاره سحری، ستارۀ زهره ستارۀ قطبی: جدی، در علم نجوم یکی از ستارگان بنات النعش صغری یا دب اصغر که نزدیک به قطب شمال است
کسی که کارش ستم کردن است، ستم کننده، ستمگر، ظالم، بیدادگر، جبّار، گرداس، جائر، ستم کیش، ظلم پیشه، جفا پیشه، جان آزار، جایر، جفاجو، جفاگر، دژآگاه، مردم گزا، پر جفا، پر جور، استمگر
کسی که کارش ستم کردن است، ستم کننده، سِتَمگَر، ظالِم، بیدادگَر، جَبّار، گُرداس، جائِر، سِتَم کیش، ظُلم پیشِه، جَفا پیشِه، جان آزار، جایِر، جَفاجو، جَفاگَر، دُژآگاه، مَردِم گَزا، پُر جَفا، پُر جُوْرْ، اِستَمگَر
عمل ستمکار: در ستمکارگی پی افشردند میگرفتند و خانه می بردند. نظامی (هفت پیکر ص 323). ازو بوم و کشور به یکبارگی ستوه آمدند از ستمکارگی. نظامی. رها کن ستم را به یکبارگی که کم عمری آرد ستمکارگی. نظامی. رجوع به ستمکار شود
عمل ستمکار: در ستمکارگی پی افشردند میگرفتند و خانه می بردند. نظامی (هفت پیکر ص 323). ازو بوم و کشور به یکبارگی ستوه آمدند از ستمکارگی. نظامی. رها کن ستم را به یکبارگی که کم عمری آرد ستمکارگی. نظامی. رجوع به ستمکار شود
آنکه کار او ستم باشد. جابر. ظالم: یکی بانگ برزد به بیدادگر که باش ای ستمگار پرخاشخر. فردوسی. و متغلبان را که ستمگار بدکردار باشند خارجی باید گفت. (تاریخ بیهقی). ای ستمگار و بخیره زده بر پای تبر آنگه آگاه شوی چون بخوری درد ستم. ناصرخسرو. یک گل نروید ار ننهد گل را دست هزارخار ستمگارش. ناصرخسرو. نشگفت که مقهور شد آن لشکر مخذول مقهور شود لشکر سلطان ستمگار. معزی. از گل جمالش بجز خار نمی بینم بس جبار و ستمگار افتاده ست. (سندبادنامه ص 190). نماندستمگار بدروزگار بماند بر او لعنت کردگار. سعدی (بوستان). رجوع به ستمکار شود
آنکه کار او ستم باشد. جابر. ظالم: یکی بانگ برزد به بیدادگر که باش ای ستمگار پرخاشخر. فردوسی. و متغلبان را که ستمگار بدکردار باشند خارجی باید گفت. (تاریخ بیهقی). ای ستمگار و بخیره زده بر پای تبر آنگه آگاه شوی چون بخوری درد ستم. ناصرخسرو. یک گل نروید ار ننهد گل را دست هزارخار ستمگارش. ناصرخسرو. نشگفت که مقهور شد آن لشکر مخذول مقهور شود لشکر سلطان ستمگار. معزی. از گل جمالش بجز خار نمی بینم بس جبار و ستمگار افتاده ست. (سندبادنامه ص 190). نماندستمگار بدروزگار بماند بر او لعنت کردگار. سعدی (بوستان). رجوع به ستمکار شود
سبوکش میخانه. (آنندراج) (برهان) ، مطلق خدمتکار. (برهان) (آنندراج) : از پی کسب و شرف پیش بناگوش و لبش ماه دیدم رهی و زهره سماکارۀ دوست. سنایی (دیوان چ مصفا ص 398). آنکه او شاه بخردان باشد کی سماکارۀ روان باشد. سنایی. رجوع به سماکار شود
سبوکش میخانه. (آنندراج) (برهان) ، مطلق خدمتکار. (برهان) (آنندراج) : از پی کسب و شرف پیش بناگوش و لبش ماه دیدم رهی و زهره سماکارۀ دوست. سنایی (دیوان چ مصفا ص 398). آنکه او شاه بخردان باشد کی سماکارۀ روان باشد. سنایی. رجوع به سماکار شود
بطور کراهت و ناراضی. و بدون اختیار. یقال فعله متکارهاً. (ناظم الاطباء). ناخواست و ناپسند داشته و نعت است از تکاره یقال فعله علی تکاره و متکارها. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تکاره شود
بطور کراهت و ناراضی. و بدون اختیار. یقال فعله متکارهاً. (ناظم الاطباء). ناخواست و ناپسند داشته و نعت است از تکاره یقال فعله علی تکاره و متکارها. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تکاره شود
شتافتن، تمام کردن. (تاج المصادر بیهقی). تمام گردانیدن. (منتهی الارب). به کمال رسانیدن: بعد از استیعاب ابواب آداب و استکمال جمال حال بخدمت آلتونتاش خوارزمشاه موسوم شد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 284) ، نیکو کردن. (منتهی الارب)
شتافتن، تمام کردن. (تاج المصادر بیهقی). تمام گردانیدن. (منتهی الارب). به کمال رسانیدن: بعد از استیعاب ابواب آداب و استکمال جمال حال بخدمت آلتونتاش خوارزمشاه موسوم شد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 284) ، نیکو کردن. (منتهی الارب)
ظالم. (شرفنامه). متعدی و ظالم. (ناظم الاطباء). ستمگر. ستمگار. غشوم. (منتهی الارب) (ملخص اللغات). جائر. (منتهی الارب) (دهار). باغی. (ربنجنی) : تا روز پدید آید و آسایش گیرد زین علت مکروه و ستمکار و ژکاره. خسروانی (از لغت فرس اسدی ص 438). ستمکاران و جباران بپوشیدنداز بیمت همه سرها بچادرها همه رخها بمعجرها. منوچهری. از ستمکاران بگیر وبا نکوکاران بخور با جهانخواران بغلط و بر جهانداران بتاز. منوچهری. روزی خواهد بود جزا و مکافات را در آن جهان و داوری عادل که از این ستمکاران داد مظلومان بستاند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 196). و متغلبان را که ستمکار بدکردار باشند خارجی باید گفت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 93). گرگ درّنده گر چه کشتنی است بهتر از مردم ستمکار است. ناصرخسرو. آنکس که ستم کرد بر این شهر ستم دید این را نپسندد ستم از هیچ ستمکار. مسعودسعد. شما رااز جور این... جان ستان ستمکار برهانم. (کلیله و دمنه). کردم با او چنانکه با من کردند باشد مرد ستم رسیده ستمکار. سوزنی. ما بارگه دادیم این رفت ستم بر ما بر قصر ستمکاران تا خود چه رسد خذلان. خاقانی. گهی با بخت گفتی ای ستمکار نکردی تا تویی زین زشت تر کار. نظامی. ستم با مذهب دولت روا نیست که دولت با ستمکار آشنا نیست. نظامی. شاه از بهر دفع ستمکارانست و شحنه برای خونخواران. (گلستان). نماند ستمکار بد روزگار بماند بر او لعنت کردگار. سعدی (گلستان)
ظالم. (شرفنامه). متعدی و ظالم. (ناظم الاطباء). ستمگر. ستمگار. غشوم. (منتهی الارب) (ملخص اللغات). جائر. (منتهی الارب) (دهار). باغی. (ربنجنی) : تا روز پدید آید و آسایش گیرد زین علت مکروه و ستمکار و ژکاره. خسروانی (از لغت فرس اسدی ص 438). ستمکاران و جباران بپوشیدنداز بیمت همه سرها بچادرها همه رخها بمعجرها. منوچهری. از ستمکاران بگیر وبا نکوکاران بخور با جهانخواران بغلط و بر جهانداران بتاز. منوچهری. روزی خواهد بود جزا و مکافات را در آن جهان و داوری عادل که از این ستمکاران داد مظلومان بستاند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 196). و متغلبان را که ستمکار بدکردار باشند خارجی باید گفت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 93). گرگ درّنده گر چه کشتنی است بهتر از مردم ستمکار است. ناصرخسرو. آنکس که ستم کرد بر این شهر ستم دید این را نپسندد ستم از هیچ ستمکار. مسعودسعد. شما رااز جور این... جان ستان ستمکار برهانم. (کلیله و دمنه). کردم با او چنانکه با من کردند باشد مرد ستم رسیده ستمکار. سوزنی. ما بارگه ِ دادیم این رفت ستم بر ما بر قصر ستمکاران تا خود چه رسد خذلان. خاقانی. گهی با بخت گفتی ای ستمکار نکردی تا تویی زین زشت تر کار. نظامی. ستم با مذهب دولت روا نیست که دولت با ستمکار آشنا نیست. نظامی. شاه از بهر دفع ستمکارانست و شحنه برای خونخواران. (گلستان). نماند ستمکار بد روزگار بماند بر او لعنت کردگار. سعدی (گلستان)
عمل ستمکار. ظالمی. ستمگری. جور. ظلم: این کارد نه از بهر ستمکاری کردند انگورنه از بهر نبیذ است بچرخشت. رودکی. داده ست بدو ایزد خلق همه عالم را وایزد نکند هرگز بر خلق ستمکاری. منوچهری. در طاعت بیطاقت و بی توش چرایی ای گاه ستمکاری با طاقت و با توش. ناصرخسرو. گر همی عمر ابد خواهی بپرهیز از ستم زآنکه از روی ستمکاری است اندک عمر باز. سنایی. ز باد جور ستمکاری و بلیت من جراحت دل مظلوم را رسید ستیم. سوزنی. دادگری شرط جهانداری است شرط جهان بین که ستمکاری است. نظامی. ترحم بر پلنگ تیزدندان ستمکاری بود بر گوسفندان. سعدی
عمل ستمکار. ظالمی. ستمگری. جور. ظلم: این کارد نه از بهر ستمکاری کردند انگورنه از بهر نبیذ است بچرخشت. رودکی. داده ست بدو ایزد خلق همه عالم را وایزد نکند هرگز بر خلق ستمکاری. منوچهری. در طاعت بیطاقت و بی توش چرایی ای گاه ستمکاری با طاقت و با توش. ناصرخسرو. گر همی عمر ابد خواهی بپرهیز از ستم زآنکه از روی ستمکاری است اندک عمر باز. سنایی. ز باد جور ستمکاری و بلیت من جراحت دل مظلوم را رسید ستیم. سوزنی. دادگری شرط جهانداری است شرط جهان بین که ستمکاری است. نظامی. ترحم بر پلنگ تیزدندان ستمکاری بود بر گوسفندان. سعدی
ظالم. ستمکاره. ستمکار: چو شاهان بکینه کشی خیر خیر از این دو ستمگاره اندازه گیر. فردوسی. که ایدون ببالین شیر آمدی ستمگاره مرد دلیر آمدی. فردوسی. دگر آنکه گفتا ستمگاره کیست بریده دل از شرم و بیچاره کیست. فردوسی. چو کژّی کند مرد بیچاره خوان چو بی شرمی آرد ستمگاره خوان. فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 8 ص 2558). کام روا باد و نرم گشته مر او را چرخ ستمگاره و زمانۀوارون. فرخی. هرگز چنین گروه نزاید نیز این گنده پیر دهر ستمگاره. ناصرخسرو. ستم را ز خود دور دارم بهش ستمکش نوازم ستمگاره کش. نظامی. غم آلود یوسف بکنجی نشست بسر بر ز نفس ستمگاره دست. سعدی (بوستان). رجوع به ستمکاره شود
ظالم. ستمکاره. ستمکار: چو شاهان بکینه کشی خیر خیر از این دو ستمگاره اندازه گیر. فردوسی. که ایدون ببالین شیر آمدی ستمگاره مرد دلیر آمدی. فردوسی. دگر آنکه گفتا ستمگاره کیست بریده دل از شرم و بیچاره کیست. فردوسی. چو کژّی کند مرد بیچاره خوان چو بی شرمی آرد ستمگاره خوان. فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 8 ص 2558). کام روا باد و نرم گشته مر او را چرخ ستمگاره و زمانۀوارون. فرخی. هرگز چنین گروه نزاید نیز این گنده پیر دهر ستمگاره. ناصرخسرو. ستم را ز خود دور دارم بهش ستمکش نوازم ستمگاره کش. نظامی. غم آلود یوسف بکنجی نشست بسر بر ز نفس ستمگاره دست. سعدی (بوستان). رجوع به ستمکاره شود
اجرام نورانی در آسمان که نورشان به علت حرارت زیادشان می باشد، بسته به شدت حرارت رنگ ستاره ها فرق می کند، جرقه ستاره سهیل بودن: کنایه از کم پیدا و دیریاب بودن
اجرام نورانی در آسمان که نورشان به علت حرارت زیادشان می باشد، بسته به شدت حرارت رنگ ستاره ها فرق می کند، جرقه ستاره سهیل بودن: کنایه از کم پیدا و دیریاب بودن