برآشفتن، جلال باشد که در مقابل شکفتن و جمال است. (برهان). به معنی جلال است چه صفات جمال و هر چه در آن قهر و جبر باشد آن را صفات جلال گفته اند. (آنندراج)
برآشفتن، جلال باشد که در مقابل شکفتن و جمال است. (برهان). به معنی جلال است چه صفات جمال و هر چه در آن قهر و جبر باشد آن را صفات جلال گفته اند. (آنندراج)
گردنکش، یاغی، نافرمان، کنایه از توانا، قوی، زورمند، برای مثال منم سرکشی گفت از ایران سپاه / چو شب تیره شد بازماندم ز شاه (فردوسی - ۶/۴۲۶)، کنایه از سرافراز
گردنکش، یاغی، نافرمان، کنایه از توانا، قوی، زورمند، برای مِثال منم سرکشی گفت از ایران سپاه / چو شب تیره شد بازماندم ز شاه (فردوسی - ۶/۴۲۶)، کنایه از سرافراز
قطعاتی از گلوله و خمپاره و مانند این ها که بر اثر انفجار پراکنده می شود، کیسه یا جعبه که در قدیم تیرهای کمان را در آن می گذاشتند و به پهلوی خود آویزان می کردند، تیردان، شغا، شکار، کیش
قطعاتی از گلوله و خمپاره و مانند این ها که بر اثر انفجار پراکنده می شود، کیسه یا جعبه که در قدیم تیرهای کمان را در آن می گذاشتند و به پهلوی خود آویزان می کردند، تیردان، شغا، شکار، کیش
اشترکش. جزار. نحار. جزیر. که شتر را نحر کند. کسی که شترنحر میکند. (یادداشت مؤلف). قصاب. قاصب. هبهبی. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). رجوع به اشترکش شود
اشترکش. جزار. نحار. جزیر. که شتر را نحر کند. کسی که شترنحر میکند. (یادداشت مؤلف). قصاب. قاصب. هبهبی. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). رجوع به اشترکش شود
نام محلی در درۀ کتول که در آنجا سروکش بومی است و جنگلی کوچک دارد. پایگاه و بوم این درخت نزد علمای فن مجهول بود تا در سال 1317 هجری قمریپرفسور گا او با جنگل کوچک آنرا در سروکش واقع در درۀ کتول یافت و اسم آن محل هم سورکش است. نام محلی در درۀ کتول. و موطن اصلی درخت سور (نوش) سورکش است. (یادداشت بخط مؤلف)
نام محلی در درۀ کتول که در آنجا سروکش بومی است و جنگلی کوچک دارد. پایگاه و بوم این درخت نزد علمای فن مجهول بود تا در سال 1317 هجری قمریپرفسور گا او با جنگل کوچک آنرا در سروکش واقع در درۀ کتول یافت و اسم آن محل هم سورکش است. نام محلی در درۀ کتول. و موطن اصلی درخت سور (نوش) سورکش است. (یادداشت بخط مؤلف)
چتردار. (آنندراج). آن کس که چتر بدست گیرد و بر سر شاه یا صاحب مرتبه و مقامی نگاه دارد. کشندۀ چتر: مه ز فلک چترکش شاه شد چتر بهمسایگی ماه شد. میرخسرو (از آنندراج). ، کنایه از صاحب علامت چتر که سلطان باشد. صاحب تاج و تخت: بلبل اگر در چمن مدح تو گوید سزد لیک چو طاوس نیست چترکش و تاجدار. خاقانی
چتردار. (آنندراج). آن کس که چتر بدست گیرد و بر سر شاه یا صاحب مرتبه و مقامی نگاه دارد. کشندۀ چتر: مه ز فلک چترکش شاه شد چتر بهمسایگی ماه شد. میرخسرو (از آنندراج). ، کنایه از صاحب علامت چتر که سلطان باشد. صاحب تاج و تخت: بلبل اگر در چمن مدح تو گوید سزد لیک چو طاوس نیست چترکش و تاجدار. خاقانی
صمغی است سرخ بسیاهی مایل، و بعضی گویند صمغ درخت روم است و آن درختی است که مقل مکی میوۀ آن است و بعضی دیگر گویند که صمغ درخت زیتون است و آن گرم و خشک است و نزله را نافع میباشد. (برهان) (آنندراج)
صمغی است سرخ بسیاهی مایل، و بعضی گویند صمغ درخت روم است و آن درختی است که مقل مکی میوۀ آن است و بعضی دیگر گویند که صمغ درخت زیتون است و آن گرم و خشک است و نزله را نافع میباشد. (برهان) (آنندراج)
سپردار. (ناظم الاطباء) : روزی سخت باشکوه بود وحاجبی و چند سپاهدار و سپرکشان. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 376). قریب سی سپر به زر و سیم دیلمان و سپرکشان در پیش او می کشیدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 133). تیغها صیقل خورشید سپرکش گردند نیزه ها دامن گردون زره ور گیرند. سیدحسن غزنوی
سپردار. (ناظم الاطباء) : روزی سخت باشکوه بود وحاجبی و چند سپاهدار و سپرکشان. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 376). قریب سی سپر به زر و سیم دیلمان و سپرکشان در پیش او می کشیدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 133). تیغها صیقل خورشید سپرکش گردند نیزه ها دامن گردون زره ور گیرند. سیدحسن غزنوی
تیردان، جعبه یا کیسه ای که در آن تیرهای کمان را جا می دادند و به پهلو می آویختند، هر تکه ای از نارنجک، خمپاره یا بمب که در اثر انفجار از آن جدا شده باشد
تیردان، جعبه یا کیسه ای که در آن تیرهای کمان را جا می دادند و به پهلو می آویختند، هر تکه ای از نارنجک، خمپاره یا بمب که در اثر انفجار از آن جدا شده باشد