جدول جو
جدول جو

معنی ستخادس - جستجوی لغت در جدول جو

ستخادس
(سِ تِ دِ)
گیاهی است. کلمه اسطوخودوس مشتق از این نام است بعلت اینکه این گیاه در این جزیره (ستخادس) میروید. (ترجمه فرانسۀ ابن البیطار، ذیل کلمه اسطوخودوس). و رجوع به اسطوخودوس و مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
ستخادس
(سِ تِ دِ)
اسم جزیره ای است در غالاطیا (گالانتی) که در آن گیاه اسطوخودوس میروید. (ترجمه فرانسۀ ابن البیطار، ذیل کلمه اسطوخودوس). رجوع به کلمه قبل و رجوع به اسطوخودوس شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ستادن
تصویر ستادن
ایستادن، برای مثال بیامد به درگاه مهران ستاد / بر تخت او رفت و نامه بداد (فردوسی - ۷/۲۶۷ حاشیه)، ستاده قیصر و خاقان و فغفور / یک آماج از بساط پیشگه دور (نظامی۲ - ۱۹۹)
گرفتن چیزی از دیگری، ستاندن، ستدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سادس
تصویر سادس
ششم، ششمین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ستاد
تصویر ستاد
مرکز سامان دهی به امری
ستاد ارتش: در امور نظامی مرکز فرماندهی در ارتش که طرح ها و نقشه های جنگی را بررسی و مطالعه می کند و شامل نیرو های زمینی و هوایی و دریایی است، ارکان حرب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تخادع
تصویر تخادع
خود را فریب خورده وانمود کردن، یکدیگر را فریب دادن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
گرفتن چیزی را یک بار این و یک بار آن و شتافتن بسوی آن چیز. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تخاس چیزی، تداول و تبادر آن. (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(سَ وِ)
اسم سریانی اسطوخودوس است. (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
(لَ زَ دَ)
پهلوی پازند ’ستاتن’، هندی باستان، سانسکریت ریشه ’ستا’ (دزدیدن) ، اوستا ’تایو’ (دزد). هوبشمان شکل مصدری اصلی را ’سیتادن’ دانسته = ’ستدن’ فارسی ’ستادن’، در پهلوی ’ستاتن’، ارمنی ’ستان - ام’ (دریافت کنم). (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). ایستادن. (برهان) (آنندراج) :
بیامد بدرگاه مهران ستاد
بر تخت او رفت و نامه بداد.
فردوسی.
فریبرز با رستم کینه خواه
ستادند بانیزه در قلبگاه.
فردوسی.
که ما بندۀ خاک پای توایم
ستاده بتدبیر و رای توایم.
فردوسی.
ستاده جوانی بکردار سام
بدیدش که میگشت گرد کنام.
فردوسی.
به قضا حاجت پیش تو ستادستم
وز حلیمی بتو اندر نفتادستم.
منوچهری.
چندان مردم به انتظار ستاده که آن را اندازه نبود. (تاریخ بیهقی).
کس آمد که دژبان این کوهسار
ستاده ست بر در به امّید بار.
نظامی.
بساط خسروی را بوسه دادند
کمر بستند و در خدمت ستادند.
نظامی.
ستاده قیصر و خاقان و فغفور
یک آماج ازبساط پیشگه دور.
نظامی.
ستاده ملک زیر زرین درفش
ز سیفور بر تن قبای بنفش.
نظامی.
دورویه ستادند بر در سپاه
سخن پرور آمد در ایوان شاه.
سعدی (بوستان).
در چمن سرو ستاده ست و صنوبر خاموش
که اگر قامت زیبا بنمایی بچمند.
سعدی (بدایع).
، بمعنی چیزی گرفتن که ستدن باشد. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
یکدیگر را لقب نهادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به تنابز شود
لغت نامه دهخدا
(اِ لِ)
رجوع به تخارش شود
لغت نامه دهخدا
(اِ لَ)
فریبش نمودن. (دهار). خود را فریب خورده وانمود کردن و فریب خورده نبودن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، فریفتن بعضی مر بعضی را. (از منتهی الارب) (از آنندراج). تخاتل
لغت نامه دهخدا
(اِ لِءْ)
با یکدیگر راست شدن در دوستی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِکْ وِ)
از یکدیگر ربودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بایکدیگر ربودن. (شرح قاموس). تسالب. (تاج العروس ج 4ص 138) (صحاح جوهری) (لسان العرب) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (المنجد) ، تخالس دو تن یکدیگر را، خواستن ایشان کشتن یا ربودن همدیگر را. (از تاج العروس ایضاً) (از اقرب الموارد) (از المنجد) :
فتخالسا نفسیهما بنوافذ
کنوافذالعبط التی لاترقع.
ابوذؤیب (از تاج العروس ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
مخفف ایستاد باشد که برپای بودن است. (برهان) :
اساسی که بر آب داند ستاد
شتابنده کوهی ز آسیب باد.
امیرخسرو.
، مخفف استاد و ستانده و ستنده و ستد و ستاده. (آنندراج) :
وآن بنشنو تو که گویند فلان شخص بشعر
ازفلان شاه بخروار زر و سیم ستاد.
اثیرالدین اومانی
لغت نامه دهخدا
(مُ تَدِ)
یکدیگر را لقب نهنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). به همدیگر بد گوینده و دشنام دهنده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تنادس شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دِ)
خود را فریب خورده وانماینده و نیست. (آنندراج). آن که خود را فریب خورده نماید و نباشد، یکدیگر رافریب دهنده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تخادع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دِ)
کسی است که همیشه به خدمت بندگان قیام کند و خدمت او خالی از هواهاو شوائب نفسانی باشد، ولیکن هنوز به حقیقت زهد نرسیده باشد. گاه به سبب غلبۀ ایمان بعضی از خدمات او در محل قبول افتد و گاه به واسطۀ غلبۀ هوا خدمت او قبول نشود. (فرهنگ لغات و اصطلاحات سیدجعفر سجادی)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لِ)
رباینده از یکدیگر. (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به تخالس شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تخادع
تصویر تخادع
یکدیگر را فریب دادن
فرهنگ لغت هوشیار
گولخورده نما فریب خورده نما کسی که خود را فریب خورده وا نماید جمع متخادعین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخالس
تصویر تخالس
از هم ربودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستادن
تصویر ستادن
ایستادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متخالس
تصویر متخالس
رباینده از یکدیگر
فرهنگ لغت هوشیار
مردمیار کسی است که همیشه بخدمت بندگان خدا قیام کند و خدمت او خالی از هوا ها و شوایب نفسانی باشد و لیکن هنوز بحقیقت زهد نرسیده باشد، گاه بسبب غلبه ایمان بعضی از خدمات او در محل قبول افتد و گاه بواسطه غلبه هوا خدمت او قبول نشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سادس
تصویر سادس
ششم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستاد
تصویر ستاد
مخفف ایستاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستاد
تصویر ستاد
((س))
مرکز فرماندهی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سادس
تصویر سادس
((دِ))
ششم، ششمین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ستادن
تصویر ستادن
((س دَ))
ایستادن
فرهنگ فارسی معین
((مُ تَ دِ))
کسی است که همیشه به خدمت بندگان خدا قیام کند و خدمت او خالی از هواها و شوایب نفسانی باشد ولیکن هنوز به حقیقت زهد نرسیده باشد. گاه به سبب غلبه ایمان بعضی از خدمات او در محل قبول افتد و گاه به واسطه غلبه هوا خدمت او قبول نشود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تخادع
تصویر تخادع
((تَ دُ))
یکدیگر را فریفتن، خود را فریب خورده وا نمودن در صورتی که نباشند، جمع تخادعات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متخادع
تصویر متخادع
((مُ تَ دِ))
کسی که خود را فریب خورده وانماید، جمع متخادعین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ستاد
تصویر ستاد
اداره، اداره کل، مقر
فرهنگ واژه فارسی سره
ایستادن، ستدن، گرفتن، ستاندن
متضاد: نشستن
فرهنگ واژه مترادف متضاد