روز قیامت، روزی که تمام مردگان به پا خیزند و به حساب اعمال آن ها رسیدگی شود، روز وانفسا، طامة الکبریٰ، یوم دین، روز پسین، یوم التلاقی، قارعه، روز امید و بیم، نشور، یوم الحساب، رستخیز، روز بازپرس، یوم التّناد، روز درنگ، روز جزا، یوم النشور، یوم القرار، یوم الجمع، یوم الدین، یوم السبع، رستاخیز، فرجام گاه، روز بازخوٰاست، روز رستاخیز، روز شمار، یوم الحشر
روزِ قیامَت، روزی که تمام مردگان به پا خیزند و به حساب اعمال آن ها رسیدگی شود، روزِ وانَفسا، طامة الکُبریٰ، یومُ دین، روزِ پَسین، یومُ التَلاقی، قارِعَه، روزِ اُمید و بیم، نُشور، یومُ الحِساب، رَستَخیز، روزِ بازپُرس، یومُ التَّناد، روزِ دِرَنگ، روزِ جَزا، یومُ النُشور، یومُ القَرار، یومُ الجَمع، یومُ الدین، یومُ السَبع، رَستاخیز، فَرجام گاه، روزِ بازخوٰاست، روزِ رَستاخیز، روزِ شُمار، یومُ الحَشر
کندر، صمغی سفید، نرم، خوش بو و شیرین که از درختی خاردار شبیه درخت مورد گرفته می شود و هنگام سوختن بوی خوشی می پراکند و در دندان پزشکی جهت قالب گیری دندان به کار می رفته، بستج، رماس، مصطکی، رماست، کندر رومی
کُندُر، صمغی سفید، نرم، خوش بو و شیرین که از درختی خاردار شبیه درخت مورد گرفته می شود و هنگام سوختن بوی خوشی می پراکند و در دندان پزشکی جهت قالب گیری دندان به کار می رفته، بُستَج، رَماس، مَصطَکی، رَماست، کُندُر رومی
اسم جزیره ای است در غالاطیا (گالانتی) که در آن گیاه اسطوخودوس میروید. (ترجمه فرانسۀ ابن البیطار، ذیل کلمه اسطوخودوس). رجوع به کلمه قبل و رجوع به اسطوخودوس شود
اسم جزیره ای است در غالاطیا (گالانتی) که در آن گیاه اسطوخودوس میروید. (ترجمه فرانسۀ ابن البیطار، ذیل کلمه اسطوخودوس). رجوع به کلمه قبل و رجوع به اسطوخودوس شود
گیاهی است. کلمه اسطوخودوس مشتق از این نام است بعلت اینکه این گیاه در این جزیره (ستخادس) میروید. (ترجمه فرانسۀ ابن البیطار، ذیل کلمه اسطوخودوس). و رجوع به اسطوخودوس و مادۀ بعد شود
گیاهی است. کلمه اسطوخودوس مشتق از این نام است بعلت اینکه این گیاه در این جزیره (ستخادس) میروید. (ترجمه فرانسۀ ابن البیطار، ذیل کلمه اسطوخودوس). و رجوع به اسطوخودوس و مادۀ بعد شود
مخفف استخوان است و بتازی عظم گویند. (برهان) : اندر شکمش هست یکی جان و سه تا دل وین هر سه دل او را ز سه پاره ستخوان است. منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 8). دو سر اندر شکم هر یک نه بیش و نه کم نه در ایشان ستخوانی نه رگی نه عصبی. منوچهری. آنگاه بیارد رگشان و ستخوانشان جایی فکند دور و نگردد نگرانشان. منوچهری. زستخوان ماهی همی بر کنار بد افکنده هر یک فزون از چنار. اسدی. درختانشان تاک و دیوار و بام ز ستخوان ماهی بد و عود خام. اسدی. رجوع به استخوان شود
مخفف استخوان است و بتازی عظم گویند. (برهان) : اندر شکمش هست یکی جان و سه تا دل وین هر سه دل او را ز سه پاره ستخوان است. منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 8). دو سر اندر شکم هر یک نه بیش و نه کم نه در ایشان ستخوانی نه رگی نه عصبی. منوچهری. آنگاه بیارد رگشان و ستخوانْشان جایی فکند دور و نگردد نگرانْشان. منوچهری. زستخوان ماهی همی بر کنار بد افکنده هر یک فزون از چنار. اسدی. درختانشان تاک و دیوار و بام ز ستخوان ماهی بد و عود خام. اسدی. رجوع به استخوان شود
نام قلعه ای است مشهور در فارس که جمشید ساخته است وچون در آن تالاب بزرگی هست بنابر آن بدان نام خوانندو صطخر معرب آن است. (برهان). قلعه ای است مشهور بفارس که جمشید ساخته و چون در آن کوه تالاب بزرگی بود بدان نام خوانده شده و شهر ستخر در حوالی آن است که دارالملک پادشاهان کیان بوده. (آنندراج) : ز کرمان بیامد ز شهر ستخر بسر بر نهاد آن کئی تاج فخر. فردوسی. چنین تا بشهر ستخر آمدند ز شاهی همی داستانها زدند. فردوسی. رجوع به استخر و اصطخر و صطخر شود
نام قلعه ای است مشهور در فارس که جمشید ساخته است وچون در آن تالاب بزرگی هست بنابر آن بدان نام خوانندو صطخر معرب آن است. (برهان). قلعه ای است مشهور بفارس که جمشید ساخته و چون در آن کوه تالاب بزرگی بود بدان نام خوانده شده و شهر ستخر در حوالی آن است که دارالملک پادشاهان کیان بوده. (آنندراج) : ز کرمان بیامد ز شهر ستخر بسر بر نهاد آن کئی تاج فخر. فردوسی. چنین تا بشهر ستخر آمدند ز شاهی همی داستانها زدند. فردوسی. رجوع به استخر و اصطخر و صطخر شود