مرکز سامان دهی به امری ستاد ارتش: در امور نظامی مرکز فرماندهی در ارتش که طرح ها و نقشه های جنگی را بررسی و مطالعه می کند و شامل نیرو های زمینی و هوایی و دریایی است، ارکان حرب
مرکز سامان دهی به امری ستاد ارتش: در امور نظامی مرکز فرماندهی در ارتش که طرح ها و نقشه های جنگی را بررسی و مطالعه می کند و شامل نیرو های زمینی و هوایی و دریایی است، ارکان حرب
مخفف ایستاد باشد که برپای بودن است. (برهان) : اساسی که بر آب داند ستاد شتابنده کوهی ز آسیب باد. امیرخسرو. ، مخفف استاد و ستانده و ستنده و ستد و ستاده. (آنندراج) : وآن بنشنو تو که گویند فلان شخص بشعر ازفلان شاه بخروار زر و سیم ستاد. اثیرالدین اومانی
مخفف ایستاد باشد که برپای بودن است. (برهان) : اساسی که بر آب داند ستاد شتابنده کوهی ز آسیب باد. امیرخسرو. ، مخفف استاد و ستانده و ستنده و ستد و ستاده. (آنندراج) : وآن بنشنو تو که گویند فلان شخص بشعر ازفلان شاه بخروار زر و سیم ستاد. اثیرالدین اومانی
ایستادن، برای مثال بیامد به درگاه مهران ستاد / بر تخت او رفت و نامه بداد (فردوسی - ۷/۲۶۷ حاشیه)، ستاده قیصر و خاقان و فغفور / یک آماج از بساط پیشگه دور (نظامی۲ - ۱۹۹) گرفتن چیزی از دیگری، ستاندن، ستدن
ایستادن، برای مِثال بیامد به درگاه مهران ستاد / برِ تخت او رفت و نامه بداد (فردوسی - ۷/۲۶۷ حاشیه)، ستاده قیصر و خاقان و فغفور / یک آماج از بساط پیشگه دور (نظامی۲ - ۱۹۹) گرفتن چیزی از دیگری، سِتاندن، سِتَدَن
کسی که علم یا هنری را به دیگران تعلیم می دهد، آموزگار، آموزنده، دانا و توانا در علم یا هنری، معلم عالی رتبۀ دانشگاه، بالاتر از دانشیار، سرکارگر یا کارفرما در کارگاه صنعتی، رئیس در برخی از بازی های کودکان استاد سرا: از مناصب عهد خلفای عباسی که مامور رسیدگی و پرداخت مخارج روزانۀ دربار، مطبخ، اسطبل و وظایف و جیرۀ حواشی بوده، متصدی دخل و خرج سرای استاد دار: استادسرا
کسی که علم یا هنری را به دیگران تعلیم می دهد، آموزگار، آموزنده، دانا و توانا در علم یا هنری، معلم عالی رتبۀ دانشگاه، بالاتر از دانشیار، سرکارگر یا کارفرما در کارگاه صنعتی، رئیس در برخی از بازی های کودکان استادِ سرا: از مناصب عهد خلفای عباسی که مامور رسیدگی و پرداخت مخارج روزانۀ دربار، مطبخ، اسطبل و وظایف و جیرۀ حواشی بوده، متصدی دخل و خرج سرای استادِ دار: استادِسرا
پهلوی پازند ’ستاتن’، هندی باستان، سانسکریت ریشه ’ستا’ (دزدیدن) ، اوستا ’تایو’ (دزد). هوبشمان شکل مصدری اصلی را ’سیتادن’ دانسته = ’ستدن’ فارسی ’ستادن’، در پهلوی ’ستاتن’، ارمنی ’ستان - ام’ (دریافت کنم). (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). ایستادن. (برهان) (آنندراج) : بیامد بدرگاه مهران ستاد بر تخت او رفت و نامه بداد. فردوسی. فریبرز با رستم کینه خواه ستادند بانیزه در قلبگاه. فردوسی. که ما بندۀ خاک پای توایم ستاده بتدبیر و رای توایم. فردوسی. ستاده جوانی بکردار سام بدیدش که میگشت گرد کنام. فردوسی. به قضا حاجت پیش تو ستادستم وز حلیمی بتو اندر نفتادستم. منوچهری. چندان مردم به انتظار ستاده که آن را اندازه نبود. (تاریخ بیهقی). کس آمد که دژبان این کوهسار ستاده ست بر در به امّید بار. نظامی. بساط خسروی را بوسه دادند کمر بستند و در خدمت ستادند. نظامی. ستاده قیصر و خاقان و فغفور یک آماج ازبساط پیشگه دور. نظامی. ستاده ملک زیر زرین درفش ز سیفور بر تن قبای بنفش. نظامی. دورویه ستادند بر در سپاه سخن پرور آمد در ایوان شاه. سعدی (بوستان). در چمن سرو ستاده ست و صنوبر خاموش که اگر قامت زیبا بنمایی بچمند. سعدی (بدایع). ، بمعنی چیزی گرفتن که ستدن باشد. (برهان) (آنندراج)
پهلوی پازند ’ستاتن’، هندی باستان، سانسکریت ریشه ’ستا’ (دزدیدن) ، اوستا ’تایو’ (دزد). هوبشمان شکل مصدری اصلی را ’سیتادن’ دانسته = ’ستدن’ فارسی ’ستادن’، در پهلوی ’ستاتن’، ارمنی ’ستان - ام’ (دریافت کنم). (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). ایستادن. (برهان) (آنندراج) : بیامد بدرگاه مهران ستاد برِ تخت او رفت و نامه بداد. فردوسی. فریبرز با رستم کینه خواه ستادند بانیزه در قلبگاه. فردوسی. که ما بندۀ خاک پای توایم ستاده بتدبیر و رای توایم. فردوسی. ستاده جوانی بکردار سام بدیدش که میگشت گرد کنام. فردوسی. به قضا حاجت پیش تو ستادستم وز حلیمی بتو اندر نفتادستم. منوچهری. چندان مردم به انتظار ستاده که آن را اندازه نبود. (تاریخ بیهقی). کس آمد که دژبان این کوهسار ستاده ست بر در به امّید بار. نظامی. بساط خسروی را بوسه دادند کمر بستند و در خدمت ستادند. نظامی. ستاده قیصر و خاقان و فغفور یک آماج ازبساط پیشگه دور. نظامی. ستاده ملک زیر زرین درفش ز سیفور بر تن قبای بنفش. نظامی. دورویه ستادند بر در سپاه سخن پرور آمد در ایوان شاه. سعدی (بوستان). در چمن سرو ستاده ست و صنوبر خاموش که اگر قامت زیبا بنمایی بچمند. سعدی (بدایع). ، بمعنی چیزی گرفتن که ستدن باشد. (برهان) (آنندراج)
آموزنده، معلم، آموزگار، مدرس دانشگاه ها، حاذق، ماهر، سررشته دار در کاری، چیره دست، علم کردن دزدیدن خیاط ها از سر پارچه، چسک آن که در کار دیگران بی جهت مداخله کند، خط یا نق
آموزنده، معلم، آموزگار، مدرس دانشگاه ها، حاذق، ماهر، سررشته دار در کاری، چیره دست، علم کردن دزدیدن خیاط ها از سر پارچه، چسک آن که در کار دیگران بی جهت مداخله کند، خط یا نق