جدول جو
جدول جو

معنی ستاد - جستجوی لغت در جدول جو

ستاد
مرکز سامان دهی به امری
ستاد ارتش: در امور نظامی مرکز فرماندهی در ارتش که طرح ها و نقشه های جنگی را بررسی و مطالعه می کند و شامل نیرو های زمینی و هوایی و دریایی است، ارکان حرب
تصویری از ستاد
تصویر ستاد
فرهنگ فارسی عمید
ستاد
(سِ)
مخفف ایستاد باشد که برپای بودن است. (برهان) :
اساسی که بر آب داند ستاد
شتابنده کوهی ز آسیب باد.
امیرخسرو.
، مخفف استاد و ستانده و ستنده و ستد و ستاده. (آنندراج) :
وآن بنشنو تو که گویند فلان شخص بشعر
ازفلان شاه بخروار زر و سیم ستاد.
اثیرالدین اومانی
لغت نامه دهخدا
ستاد
مخفف ایستاد
تصویری از ستاد
تصویر ستاد
فرهنگ لغت هوشیار
ستاد
((س))
مرکز فرماندهی
تصویری از ستاد
تصویر ستاد
فرهنگ فارسی معین
ستاد
اداره، اداره کل، مقر
تصویری از ستاد
تصویر ستاد
فرهنگ واژه فارسی سره
ستاد
قرارگاه، مرکز، مقر، ارکان حرب، رکن، مرکز برنامه ریزی
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ستادن
تصویر ستادن
ایستادن، برای مثال بیامد به درگاه مهران ستاد / بر تخت او رفت و نامه بداد (فردوسی - ۷/۲۶۷ حاشیه)، ستاده قیصر و خاقان و فغفور / یک آماج از بساط پیشگه دور (نظامی۲ - ۱۹۹)
گرفتن چیزی از دیگری، ستاندن، ستدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رستاد
تصویر رستاد
وظیفه، مستمری، راتب، راتبه، جیره و مواجب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استاد
تصویر استاد
کسی که علم یا هنری را به دیگران تعلیم می دهد، آموزگار، آموزنده، دانا و توانا در علم یا هنری، معلم عالی رتبۀ دانشگاه، بالاتر از دانشیار، سرکارگر یا کارفرما در کارگاه صنعتی، رئیس در برخی از بازی های کودکان
استاد سرا: از مناصب عهد خلفای عباسی که مامور رسیدگی و پرداخت مخارج روزانۀ دربار، مطبخ، اسطبل و وظایف و جیرۀ حواشی بوده، متصدی دخل و خرج سرای
استاد دار: استادسرا
فرهنگ فارسی عمید
(لَ زَ دَ)
پهلوی پازند ’ستاتن’، هندی باستان، سانسکریت ریشه ’ستا’ (دزدیدن) ، اوستا ’تایو’ (دزد). هوبشمان شکل مصدری اصلی را ’سیتادن’ دانسته = ’ستدن’ فارسی ’ستادن’، در پهلوی ’ستاتن’، ارمنی ’ستان - ام’ (دریافت کنم). (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). ایستادن. (برهان) (آنندراج) :
بیامد بدرگاه مهران ستاد
بر تخت او رفت و نامه بداد.
فردوسی.
فریبرز با رستم کینه خواه
ستادند بانیزه در قلبگاه.
فردوسی.
که ما بندۀ خاک پای توایم
ستاده بتدبیر و رای توایم.
فردوسی.
ستاده جوانی بکردار سام
بدیدش که میگشت گرد کنام.
فردوسی.
به قضا حاجت پیش تو ستادستم
وز حلیمی بتو اندر نفتادستم.
منوچهری.
چندان مردم به انتظار ستاده که آن را اندازه نبود. (تاریخ بیهقی).
کس آمد که دژبان این کوهسار
ستاده ست بر در به امّید بار.
نظامی.
بساط خسروی را بوسه دادند
کمر بستند و در خدمت ستادند.
نظامی.
ستاده قیصر و خاقان و فغفور
یک آماج ازبساط پیشگه دور.
نظامی.
ستاده ملک زیر زرین درفش
ز سیفور بر تن قبای بنفش.
نظامی.
دورویه ستادند بر در سپاه
سخن پرور آمد در ایوان شاه.
سعدی (بوستان).
در چمن سرو ستاده ست و صنوبر خاموش
که اگر قامت زیبا بنمایی بچمند.
سعدی (بدایع).
، بمعنی چیزی گرفتن که ستدن باشد. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ستادن
تصویر ستادن
ایستادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استاد
تصویر استاد
ماهر، با مهارت، حاذق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رستاد
تصویر رستاد
وظیفه، مستمری
فرهنگ لغت هوشیار
بسیار. توضیح این کلمه در فرهنگها بصورت (وستاد) (وستاذ) و (وسناد) آمده. رودکی گوید: امروز باقبال تو ای میر خراسان هم نعمت و هم روی نکودارم و سناد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رستاد
تصویر رستاد
((رَ))
جیره، مقرری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استاد
تصویر استاد
((اُ))
آموزنده، معلم، آموزگار، مدرس دانشگاه ها، حاذق، ماهر، سررشته دار در کاری، چیره دست، علم کردن دزدیدن خیاط ها از سر پارچه، چسک آن که در کار دیگران بی جهت مداخله کند، خط یا نق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وستاد
تصویر وستاد
((وَ))
بسیار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ستادن
تصویر ستادن
((س دَ))
ایستادن
فرهنگ فارسی معین
ایستادن، ستدن، گرفتن، ستاندن
متضاد: نشستن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از استاد
تصویر استاد
Master, Professor
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از استاد
تصویر استاد
maître, professeur
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از استاد
تصویر استاد
אמן , פרופסור
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از استاد
تصویر استاد
मास्टर , प्रोफेसर
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از استاد
تصویر استاد
ahli, profesor
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از استاد
تصویر استاد
อาจารย์ , ศาสตราจารย์
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از استاد
تصویر استاد
meester, professor
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از استاد
تصویر استاد
maestro, professore
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از استاد
تصویر استاد
maestro, profesor
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از استاد
تصویر استاد
mestre, professor
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از استاد
تصویر استاد
大师 , 教授
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از استاد
تصویر استاد
mistrz, profesor
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از استاد
تصویر استاد
майстер , професор
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از استاد
تصویر استاد
Meister, Professor
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از استاد
تصویر استاد
мастер , профессор
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از استاد
تصویر استاد
名人 , 教授
دیکشنری فارسی به ژاپنی