جدول جو
جدول جو

معنی ستاتر - جستجوی لغت در جدول جو

ستاتر
(سِ تِ)
سکۀ طلای معمول در ایران قدیم است که بیشتر معروف به دریک میباشد. رجوع به ایران باستان ص 166 و 560 و کلمه دریک شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ستار
تصویر ستار
(پسرانه)
پوشاننده، از نامهای خداوند، نام یکی از رهبران دوره انقلاب مشروطیت که به سردار ملی ملقب گردید
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ساتر
تصویر ساتر
پوشاننده، پنهان کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ستار
تصویر ستار
ستر، پرده، پوشش
سه تار
ستاره، هر یک از نقطه های درخشان که شب در آسمان دیده می شود، کوکب، نجم، جرم، نجمه، استاره، تارا، اختر، نیّر، کوکبه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ستار
تصویر ستار
بسیار پوشاننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ستایر
تصویر ستایر
ستارهبرای مثال ستر است و ستایر و ستور است / بردار حجاب اگرچه نور است (شاه نعمت الله ولی - ۸۵۵)
فرهنگ فارسی عمید
(سِ)
پرده. (منتهی الارب). ج، ستر. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ)
مخفف ستاره باشد که بعربی کوکب خوانند. (برهان) (آنندراج) (جهانگیری) ، خیمه ای که بجهت منع مگس و پشه زنند و آن را در این زمان پشه دان گویند. (برهان). پشه بند
لغت نامه دهخدا
(سَتْ تا)
نامی است از نامهای باریتعالی. (منتهی الارب). نامی از نامهای باریتعالی، لوطیان و مقامران نظر به افعال ذمیمۀ خود خدای تعالی را بیشتر به این اسم یاد میکنند. (غیاث) (آنندراج). من صفات الله ومنه یسمون عبد الستار. (اقرب الموارد) :
بستاری که ستر اوست پیشم
که تا من زنده ام بر مهر خویشم.
نظامی.
فعلهایی که ز ما دیدی و نپسندیدی
بخداوندی خود پرده بپوش ای ستار.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(سَتْ تا)
بسیارپوشنده. (منتهی الارب). پرده پوش و پرده دار. (دهار). پوشندۀ گناه و پرده دار. (مهذب الاسماء) :
برفت سایۀ درویش و سترپوش غریب
بپوش بارخدایا بعفو ستارش.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(سِ)
پشته هااند بالای انصاب حرم بدانجهت که سترده اند میان حرم و میان حل. (منتهی الارب). رجوع به معجم البلدان و المرصع ص 56 شود
لغت نامه دهخدا
(سِ)
یوم الستار، جنگی میان بکر بن وائل و بنی تمیم بوده است و در آن قیس بن عاصم قتاده بن سلمه الحنفی را که فارس بکر بود کشتند، شاعر آنان گوید:
قتلنا قتاده یوم الستار
و زیداً اسرنا لدی معنق.
(از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
در زبان کنونی نیز سه تار (آلت موسیقی که دارای سه یا چهار سیم است). رجوع شود به ستاره. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). ساز طنبور را هم میگویند. (برهان). نام سازی است و ستاره گویندش و نیز سه تار. (آنندراج) (شرفنامه)
لغت نامه دهخدا
قومی بودند که در قرن پنجم پیش از میلاد در تراکیه در آسیای صغیر می زیستند. هرودوت گوید:تنها قومی بودند که در حملۀ خشایارشا (480 ق. م) مطیع او نگردیدند و آزادی خود را تا زمان ما (هرودوت حفظ کردند. رجوع به ایران باستان ج 1 ص 748 شود
لغت نامه دهخدا
(سَ ءِ)
آله ستائر، از آلات محاصره است که بوسیلۀ آن خویش رااز تیررس محافظت کنند و در حصارها و کشتیها خود را بوسیلۀ آن از خطر نگاه دارند. (از صبح الاعشی ج 2 ص 138) ، پوشش. (آنندراج) ، جمع واژۀ ستاره. (منتهی الارب) ، (اصطلاح عرفان) عبارت است از صور اکوان چه آن صور مظاهر اسماء الهیه اند که از پس پرده ها شناخته شوند چنانچه شیبانی این معنی را در لباس نظم جلوه گر ساخته و گفته:
تجلّیت للاکوان خلف ستورها
فنمت بماضعت علیه الستائر.
کذا فی اصطلاحات الصوفیه (از کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
پوشنده. (آنندراج) ، پوشش، روپوش. سرپوش.
- ساتر عورت، پوشندۀ عورت. عورت پوش
لغت نامه دهخدا
تصویری از ستار
تصویر ستار
بسیار پوشنده، یکی از صفات باریتعالی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساتر
تصویر ساتر
پوشنده، روپوش، عورت پوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستار
تصویر ستار
((سَ تّ))
بسیار پوشاننده
ستار العیوب: پوشاننده عیب ها، صفتی از صفت های خدا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ستار
تصویر ستار
((س))
پوشش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ساتر
تصویر ساتر
((تِ))
پوشاننده، پنهان کننده، پوشش
فرهنگ فارسی معین
پوشاننده، رازپوش، عیب پوش
متضاد: افشاگر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پرده پوش، پوشاننده، پوشنده، رازپوش، سرپوش، پوشش، عیب پوش
متضاد: پرده در، افشاگر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آتش پر شعله
فرهنگ گویش مازندرانی