طریق، راه، راه آشکار، هر چیزی که در راه خدا در دسترش همگان بگذارند و همه از آن بهره ببرد، وقف، مباح و روا، برای مثال ای رخت چون خلد و لعلت سلسبیل / سلسبیلت کرده جان و دل سبیل (حافظ - ۱۰۱۹)، رایگان
طریق، راه، راه آشکار، هر چیزی که در راه خدا در دسترش همگان بگذارند و همه از آن بهره ببرد، وقف، مباح و روا، برای مِثال ای رخت چون خلد و لعلت سلسبیل / سلسبیلت کرده جان و دل سبیل (حافظ - ۱۰۱۹)، رایگان
سبزه، گیاه سبز، صراحی که از شیشۀ سبز ساخته شده باشد، بنگ، برای مثال گفتا نشانه هست ولیکن تو خیره ای / کآن کس که بنگ خورد، دهد مغز او دوار ی ز اندیشه و خیال فروروب سینه را / سبزک بنه ز دست و نظر کن به سبزه زار (مولوی۲ - ۱۲۲۱) سبزقبا، پرنده ای حرام گوشت کوچک تر از کلاغ دارای پرهای سبز و سرخ، سبزگرا، کلاغ سبز، کاسانه، سبزه قبا، کاسکینه
سبزه، گیاه سبز، صراحی که از شیشۀ سبز ساخته شده باشد، بنگ، برای مِثال گفتا نشانه هست ولیکن تو خیره ای / کآن کس که بنگ خورد، دهد مغز او دوار ی ز اندیشه و خیال فروروب سینه را / سبزک بنه ز دست و نظر کن به سبزه زار (مولوی۲ - ۱۲۲۱) سَبزقَبا، پرنده ای حرام گوشت کوچک تر از کلاغ دارای پرهای سبز و سرخ، سَبزگَرا، کَلاغ سَبز، کاسانِه، سَبزِه قَبا، کاسکینِه
پارۀ نقره و مانند آن گداخته. ج، سبائک. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). زر و سیم گداخته. (دهار) (مهذب الاسماء). شوشۀ سیم. شمش نقره: عناب و سیم اگر نبودمان روا بود عناب بر سبیکۀ سیمین او بس است. ابوالمؤید بلخی. پدید شد ز فلک مهر چون سبیکۀ زر که هیچ تجربه نتواند آن عیار گرفت. مسعودسعد. از آن سبیکۀ زر کآفتاب گویندش زند ستامی کان را ستارگان خوانند. مسعودسعد. و زر به شوشه ها و سبیکه ها میکردند. (مجمل التواریخ). سبیکه فروریخت در نای تنگ برآمدزر سرخ یاقوت رنگ. نظامی
پارۀ نقره و مانند آن گداخته. ج، سبائک. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). زر و سیم گداخته. (دهار) (مهذب الاسماء). شوشۀ سیم. شمش نقره: عناب و سیم اگر نَبُوَدْمان روا بود عناب بر سبیکۀ سیمین او بس است. ابوالمؤید بلخی. پدید شد ز فلک مهر چون سبیکۀ زر که هیچ تجربه نتواند آن عیار گرفت. مسعودسعد. از آن سبیکۀ زر کآفتاب گویندش زند ستامی کان را ستارگان خوانند. مسعودسعد. و زر به شوشه ها و سبیکه ها میکردند. (مجمل التواریخ). سبیکه فروریخت در نای تنگ برآمدزر سرخ یاقوت رنگ. نظامی
گداختن زر و نقره. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ذوب کردن نقره و جز آن و ریختن در قالب. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، نیکو کردن ترصیف و تهذیب کلام. (از المنجد)
گداختن زر و نقره. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ذوب کردن نقره و جز آن و ریختن در قالب. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، نیکو کردن ترصیف و تهذیب کلام. (از المنجد)
اجابت باد ترا، ایستادم به فرمانبرداری ایستاده ام در پیشگاه تو آماده ام برای پیشیاری آری اجابت بادترا ایستاده ام فرمان ترا توضیح گاهی بعد لبیک لفظ سعدیک نیز میاید و منعش چنین باشد: یاری میدهم یاری دادنی و این کلمه ایجاب است. هرگاه مخدومی خادمی را بطلب ندا کند خادم در جواب گوید: لبیک و حاجیان نیز این لفظ را در مقام عرفات مکر میگوید: بلیک حجاج بیت الحرام بمدفون یثرب علیه السلام. (سعدی. کلیات) پس گفتم: ای قاسم، گفت: لبیک. گفتم: تندرستی و هستی ک گفت: هستم. دعوت حق را لبیک اجابت گفتن، مردن، یا لبیک زدن، جواب دادن، لبیک گفتن: آمد سوی مکه از عرفات زده لبیک عمره از تعظیم. (ناصر خسرو) یا لبیک زنان. در حال لبیک گفتن: آمد بدیار یار پویان لبیک زنان وبیت گویان. (نظامی) یا لبیک گفتن، لبیک زدن جواب دادان: هیچکسی از آن حضرت لبک اجابتی نگفت و اندیشه اعانتی نکرد. یا لبیک گویان. در حال گفتن لبیک: کعبه استقبالشان فرموده هم در بادیه پس همه ره با همه لبیک گویان آمده. (خاقانی)
اجابت باد ترا، ایستادم به فرمانبرداری ایستاده ام در پیشگاه تو آماده ام برای پیشیاری آری اجابت بادترا ایستاده ام فرمان ترا توضیح گاهی بعد لبیک لفظ سعدیک نیز میاید و منعش چنین باشد: یاری میدهم یاری دادنی و این کلمه ایجاب است. هرگاه مخدومی خادمی را بطلب ندا کند خادم در جواب گوید: لبیک و حاجیان نیز این لفظ را در مقام عرفات مکر میگوید: بلیک حجاج بیت الحرام بمدفون یثرب علیه السلام. (سعدی. کلیات) پس گفتم: ای قاسم، گفت: لبیک. گفتم: تندرستی و هستی ک گفت: هستم. دعوت حق را لبیک اجابت گفتن، مردن، یا لبیک زدن، جواب دادن، لبیک گفتن: آمد سوی مکه از عرفات زده لبیک عمره از تعظیم. (ناصر خسرو) یا لبیک زنان. در حال لبیک گفتن: آمد بدیار یار پویان لبیک زنان وبیت گویان. (نظامی) یا لبیک گفتن، لبیک زدن جواب دادان: هیچکسی از آن حضرت لبک اجابتی نگفت و اندیشه اعانتی نکرد. یا لبیک گویان. در حال گفتن لبیک: کعبه استقبالشان فرموده هم در بادیه پس همه ره با همه لبیک گویان آمده. (خاقانی)