گرد سفیدی که از روی و برخی مواد دیگر گرفته می شود و در نقاشی به کار می رود، سفیداب روی، اکسید روی، پودر سفیدی که زنان به صورت خود می مالند، سپیده، سپیداب، سپتاک، سپیتاک، باروق، سپیداج، اسفیداج سفیداب شیخ (سرب): گرد سفید و سمی مرکب از کربنات سرب و هیدروکسید سرب که مخلوط آن با روغن بزرک در نقاشی به کار می رود و ماده ای سمی است. تسمیۀ آن به سفیداب شیخ از آن جهت است که در اصفهان در خانواده ای به نام شیخ به طریقۀ خاصی ساخته می شده
گرد سفیدی که از روی و برخی مواد دیگر گرفته می شود و در نقاشی به کار می رود، سفیداب روی، اکسید روی، پودر سفیدی که زنان به صورت خود می مالند، سِپیده، سِپیداب، سِپتاک، سَپیتاک، باروق، سِپیداج، اِسفیداج سفیداب شیخ (سرب): گَرد سفید و سمی مرکب از کربنات سرب و هیدروکسید سرب که مخلوط آن با روغن بزرک در نقاشی به کار می رود و ماده ای سمی است. تسمیۀ آن به سفیداب شیخ از آن جهت است که در اصفهان در خانواده ای به نام شیخ به طریقۀ خاصی ساخته می شده
درختی راست و بلند که پوست و چوب آن سفید است و در اغلب نقاط ایران می روید و بلندیش تا ۲۰ متر می رسد، چون تنه اش راست و صاف و بلند است در کارهای نجاری و ساختن سقف خانه ها و تیر و ستون چوبی به کار می رود سفیدار، سفیددار، اسفیدار، تبریزی، پلت، پلخدار، سفیدپلت
درختی راست و بلند که پوست و چوب آن سفید است و در اغلب نقاط ایران می روید و بلندیش تا ۲۰ متر می رسد، چون تنه اش راست و صاف و بلند است در کارهای نجاری و ساختن سقف خانه ها و تیر و ستون چوبی به کار می رود سِفیدار، سِفیددار، اِسفیدار، تَبریزی، پَلَت، پَلَخدار، سِفیدپَلَت
سفیداب، گرد سفیدی که از روی و برخی مواد دیگر گرفته می شود و در نقاشی به کار می رود، سفیداب روی، اکسید روی، پودر سفیدی که زنان به صورت خود می مالند، سپیده، سپیداب، سپتاک، سپیتاک، باروق، اسفیداج
سِفیداب، گرد سفیدی که از روی و برخی مواد دیگر گرفته می شود و در نقاشی به کار می رود، سفیداب روی، اکسید روی، پودر سفیدی که زنان به صورت خود می مالند، سِپیده، سِپیداب، سِپتاک، سَپیتاک، باروق، اِسفیداج
سپیدار، درختی راست و بلند که پوست و چوب آن سفید است و در اغلب نقاط ایران می روید و بلندیش تا ۲۰ متر می رسد، چون تنه اش راست و صاف و بلند است در کارهای نجاری و ساختن سقف خانه ها و تیر و ستون چوبی به کار می رود سفیددار، اسفیدار، تبریزی، پلت، پلخدار، سفیدپلت
سِپیدار، درختی راست و بلند که پوست و چوب آن سفید است و در اغلب نقاط ایران می روید و بلندیش تا ۲۰ متر می رسد، چون تنه اش راست و صاف و بلند است در کارهای نجاری و ساختن سقف خانه ها و تیر و ستون چوبی به کار می رود سِفیددار، اِسفیدار، تَبریزی، پَلَت، پَلَخدار، سِفیدپَلَت
سفیداب، گرد سفیدی که از روی و برخی مواد دیگر گرفته می شود و در نقاشی به کار می رود، سفیداب روی، اکسید روی، پودر سفیدی که زنان به صورت خود می مالند، سپیده، سپیداب، سپتاک، سپیتاک، باروق، سپیداج
سِفیداب، گرد سفیدی که از روی و برخی مواد دیگر گرفته می شود و در نقاشی به کار می رود، سفیداب روی، اکسید روی، پودر سفیدی که زنان به صورت خود می مالند، سِپیده، سِپیداب، سِپتاک، سَپیتاک، باروق، سِپیداج
سفیداب، گرد سفیدی که از روی و برخی مواد دیگر گرفته می شود و در نقاشی به کار می رود، سفیداب روی، اکسید روی، پودر سفیدی که زنان به صورت خود می مالند، سپیده، سپتاک، سپیتاک، باروق، سپیداج، اسفیداج
سِفیداب، گرد سفیدی که از روی و برخی مواد دیگر گرفته می شود و در نقاشی به کار می رود، سفیداب روی، اکسید روی، پودر سفیدی که زنان به صورت خود می مالند، سِپیده، سِپتاک، سَپیتاک، باروق، سِپیداج، اِسفیداج
محلتی بوده است در اصفهان که بنام همان دیه باز خوانده شده است: و شهر (اصفهان) فراخ گشت در خلافت منصور، و این پانزده پاره دیه بوده که همه صحرای آن خانه ها ساختند و بهم پیوست و محلتهارا بدان نام دیها بازخوانند چون با طوفان... سبیلان. (مجمل التواریخ ص 524)
محلتی بوده است در اصفهان که بنام همان دیه باز خوانده شده است: و شهر (اصفهان) فراخ گشت در خلافت منصور، و این پانزده پاره دیه بوده که همه صحرای آن خانه ها ساختند و بهم پیوست و محلتهارا بدان نام دیها بازخوانند چون با طوفان... سبیلان. (مجمل التواریخ ص 524)
پاره ای لغت نامه های فارسی این کلمه را معنی بیداد داده و به بیت ذیل سوزنی تمسک کرده اند، و شاهد دیگری دیده نشده است: ستمکاره یار است و من مانده عاجز که تا با ابیداد او چون کنم چون. سوزنی. لیکن در تذکرۀ تقی الدین و نیز دو نسخۀ سوزنی کهن که در کتاب خانه من هست بیت بصورت ذیل آمده است: ستمکار یار است و من مانده عاجز که تا بار بیداد او چون کشم چون. ، موضعی است به بلاد غطفان. و گویند آبیست بنی القین بن حسر را. (مراصد) ، نام ابن العلاء محدّث
پاره ای لغت نامه های فارسی این کلمه را معنی بیداد داده و به بیت ذیل سوزنی تمسک کرده اند، و شاهد دیگری دیده نشده است: ستمکاره یار است و من مانده عاجز که تا با ابیداد او چون کنم چون. سوزنی. لیکن در تذکرۀ تقی الدین و نیز دو نسخۀ سوزنی کهن که در کتاب خانه من هست بیت بصورت ذیل آمده است: ستمکار یار است و من مانده عاجز که تا بار بیداد او چون کشم چون. ، موضعی است به بلاد غطفان. و گویند آبیست بنی القین بن حسر را. (مراصد) ، نام ابن العلاء محدّث
معرب سفیداب یا سفیدا، چه در کلمه ای که آخر آن الف باشد در حالت تعریب جیم زیاده کنند و در عرف آنرا سفیدۀ کاشغری گویند. (غیاث). اسفیذاج، بالکسر، سپیده و معرّب آن است، و آن خاکستر قلعی است و اسرب، اذا شدّد علیه الحریق صار اسرنجاً ملطّف ٌ جلاّء. (منتهی الارب) .سپیدۀ ارزیر و سرب. (مؤید الفضلاء). معرب اسفیداب است که زنان بر روی مالند و نقاشان و مصوران هم کار فرمایند و خوردن آن کشنده بود خصوصاً سفیداب قلعی. (برهان). اسفیداج، هو رماد الرصاص او الاّنک. و الاّنکی اذا شدّد علیه التحریق صار اسرنجاً... قد یتخذ جمیعاً بالخل ّ و قد یتخذ بالأملاح و یتخذ من وجوه شتی علی ما عرف فی کتب اهل هذا الشأن. (مفردات قانون ابوعلی ص 162). اسفیداج، معرب من الفارسیه، و قد یزاد مرقع. بالبربریه النحیب و الیونانیه سمیوتون و العبریه باروق و السریانیه اسقطیفا، و یقال حفر و الهندیه باریاحمی و عندنا اسبیداج و المراد به هنا المعمول من الرصاص فان کان من القلعی فهو الرّومی الاجود، و صنعته ان یصفح احدالرّصاصین و یطبق بالعنب المدقوق ببزره و یدفن فی حفائر رطبه او یثقب و یربط و یترک فی ادنان الخل و یحکم سدها بحیث لایصعد البخار و یتعاهد ما علیه بالحک الی ان یفرغ. و اجوده الابیض الناعم الرزین المعمول فی ابیب أعنی تموز و هو بارد فی الثانیه یابس فی الثالثه علی الاصح ملطف مغر ینفع من الحرق مطلقاً ببیاض البیض و دهن البنفسج و الورم و الصداع و الرمد و الحکه و البثور و القروح و نزف الدم طلاء و یقع فی المراهم مع الاقلیمیا و مع البنج یمنع نبات الشعر مجرب. و یزیل الشقوق والتسمیط و نتن الابط و نساء مصر و خراسان یسقونه الصبیان للحبس و الرّائحه الکریهه و فیه خطر و یمنع الحیض و الحمل شرباً و هو یصدع ویکرب و یفضی الی الخناق و ربما قتل منه خمسه دراهم و یعالج بالقی ٔ برمادالکرم و شرب الانیسون و الکرفس والرازیانج و الربوب و الادهان و الحمام و شربته الی مثقال و بدله الاسرنج و أخطاء من زعم انه معدنی و انه یتکون بالحرق. (تذکرۀ ضریر انطاکی ج 1 ص 45، 46). اسفیداج (از احجار عملی است) رماد قلعی و سربست که چون بیشتر بسوزانند سرنج شود و اسفیداج رمد را مفید است و آنچه زنان سازند رماد قلعی با زیبق یار کرده تا طراوت رخ بیفزاید. (نزهه القلوب). اسفیداج، بفارسی سفیداب نامند، آنچه از قلع ترتیب دهند اسفیداج رومی گویند و بهترین اقسام است. چون قلع را صفایح کرده با انگور کوبیده با تخم او آغشته بر روی یکدیگر گذاشته در خم سرکه یا ظرفی که سرکۀ تند داشته باشد گذاشته سر ظرف را مستحکم نمایند که به بخارسرکه قلعی بمرور از هم بریزد پس از سرکه بیرون آورده خشک کنند پس سائیده بپزند و همین عمل مکرر کنند تاهمه قلعی حل ّ شود. و غسل اسفیداج را عله یکی زایل شدن ترشی سرکه است و آنچه از سرب ترتیب دهند یکی بهمین دستور است و یکی احراق او است و آن ابار است نه اسفیداج و در احراق او اگر مبالغه شود سرنج حاصل میشود و در دوم سرد و در سیم خشک و غسل او شرط است تا لطیف و مجفف بی لزع شود. مبرد و مسدد و مغری و قالع گوشت زیاده و مدمل قروح و جهت سوختگی آتش نافع و با سرکه و روغن گلسرخ جهت درد سر و با شیر جهت ورمهای حارّو مفاصل حار مجرّب و جهت زخمها و شقاق و درد چشم و بثور آن و بیاض رقیق چشم حیوانات و با شیر دختران و سفیدی تخم مرغ جهت رمد حار و با آب عنب الثعلب و رادعات جهت باد سرخ و بثور و نزف الدم و حکه و در مراهم با اقلیمیا و آب بنج جهت منع روئیدن مو مجرّب دانسته اند و جهت رفع بدبوئی زیر بغل و کنج ران و حمول او جهت منع حمل و قطع سیلان حیض نافع و آشامیدن او مورث خناق و زیاده از یک درهم او کشنده است و بدلش ابار و سرنج است. (تحفۀ حکیم مؤمن). اسفیداج، بپارسی سپیداب خوانند و نیکوترین آن پاک سپید خوشبوی بود و طبیعت آن سرد و خشک است در دویم و گویند خشک در سیم و جالینوس گوید ریشها و سعفه و بثره و داءالثعلب و داءالحیه را چون با روغن گل طلا کنند بغایت مفید بود و دیسقوریدوس گوید مبرد جراحتها بود که در ظاهر بدن باشد چون در مرهم زفت استعمال کنند و ملین اورام بود و دانه های چشم را نافع بود و اسفیداج قلعی چون بر گزیدگی عقرب بحری و تنین بحری بمالند نافع بود و جهت شقاق نافع بود و اسپیداج اسربی جهت درد چشم چون با ادویه ها خلط کنند نافع بود و ریش آنرا نیک گرداند و مسکن ورم گرم بود به طلا کردن و خوردن اسفیداج کشنده بود و مداوات وی به قی و مطبوخ تخم کرفس و انیسون و رازیانه و افسنتین و عسل کنند و صاحب تقویم گوید اصلاح وی بقند و صمغ عربی کنند و بدل اسفیداج الرصاص خبث الرصاص بود. (اختیارات بدیعی). بیرونی در ’ذکر اسرب’ گوید: و منه یعمل الاسفیذاج بتعلیق صفائحه فی الخل و لفها فی ثفل العنب و عجمه بعد العصر فان الاسفیذاج یعلوه علوّ الزنجار علی النحاس و ینحت (؟) عنها. (الجماهر بیرونی ص 260 و نیز ص 225 و 257). سپیده. سفیده. سفیداب شیخ. سپیدۀ ارزیز. خاکستر ارزیز و نیز اسرب که در داروها بکار است. و رجوع بذیل قوامیس دزی ج 1 ص 22 شود
معرب سفیداب یا سفیدا، چه در کلمه ای که آخر آن الف باشد در حالت تعریب جیم زیاده کنند و در عرف آنرا سفیدۀ کاشغری گویند. (غیاث). اسفیذاج، بالکسر، سپیده و معرّب آن است، و آن خاکستر قلعی است و اسرب، اذا شدّد علیه الحریق صار اسرنجاً ملطّف ٌ جَلاّء. (منتهی الارب) .سپیدۀ ارزیر و سرب. (مؤید الفضلاء). معرب اسفیداب است که زنان بر روی مالند و نقاشان و مصوران هم کار فرمایند و خوردن آن کشنده بود خصوصاً سفیداب قلعی. (برهان). اسفیداج، هو رماد الرصاص او الاَّنک. و الاَّنکی اذا شدّد علیه التحریق صار اسرنجاً... قد یتخذ جمیعاً بالخل ّ و قد یتخذ بالأملاح و یتخذ من وجوه شتی علی ما عرف فی کتب اهل هذا الشأن. (مفردات قانون ابوعلی ص 162). اسفیداج، معرب من الفارسیه، و قد یزاد مرقع. بالبربریه النحیب و الیونانیه سمیوتون و العبریه باروق و السریانیه اسقطیفا، و یقال حفر و الهندیه باریاحمی و عندنا اسبیداج و المراد به هنا المعمول من الرصاص فان کان من القلعی فهو الرّومی الاجود، و صنعته ان یصفح احدالرّصاصین و یطبق بالعنب المدقوق ببزره و یدفن فی حفائر رطبه او یثقب و یربط و یترک فی ادنان الخل و یحکم سدها بحیث لایصعد البخار و یتعاهد ما علیه بالحک الی ان یفرغ. و اجوده الابیض الناعم الرزین المعمول فی ابیب أعنی تموز و هو بارد فی الثانیه یابس فی الثالثه علی الاصح ملطف مغر ینفع من الحرق مطلقاً ببیاض البیض و دهن البنفسج و الورم و الصداع و الرمد و الحکه و البثور و القروح و نزف الدم طلاء و یقع فی المراهم مع الاقلیمیا و مع البنج یمنع نبات الشعر مجرب. و یزیل الشقوق والتسمیط و نتن الابط و نساء مصر و خراسان یسقونه الصبیان للحبس و الرّائحه الکریهه و فیه خطر و یمنع الحیض و الحمل شرباً و هو یصدع ویکرب و یفضی الی الخناق و ربما قتل منه خمسه دراهم و یعالج بالقی ٔ برمادالکرم و شرب الانیسون و الکرفس والرازیانج و الربوب و الادهان و الحمام و شربته الی مثقال و بدله الاسرنج و أخطاء من زعم انه معدنی و انه یتکون بالحرق. (تذکرۀ ضریر انطاکی ج 1 ص 45، 46). اسفیداج (از احجار عملی است) رماد قلعی و سربست که چون بیشتر بسوزانند سرنج شود و اسفیداج رمد را مفید است و آنچه زنان سازند رماد قلعی با زیبق یار کرده تا طراوت رخ بیفزاید. (نزهه القلوب). اسفیداج، بفارسی سفیداب نامند، آنچه از قلع ترتیب دهند اسفیداج رومی گویند و بهترین اقسام است. چون قلع را صفایح کرده با انگور کوبیده با تخم او آغشته بر روی یکدیگر گذاشته در خم سرکه یا ظرفی که سرکۀ تند داشته باشد گذاشته سر ظرف را مستحکم نمایند که به بخارسرکه قلعی بمرور از هم بریزد پس از سرکه بیرون آورده خشک کنند پس سائیده بپزند و همین عمل مکرر کنند تاهمه قلعی حل ّ شود. و غسل اسفیداج را عله یکی زایل شدن ترشی سرکه است و آنچه از سرب ترتیب دهند یکی بهمین دستور است و یکی احراق او است و آن ابار است نه اسفیداج و در احراق او اگر مبالغه شود سرنج حاصل میشود و در دوم سرد و در سیم خشک و غسل او شرط است تا لطیف و مجفف بی لزع شود. مبرد و مسدد و مغری و قالع گوشت زیاده و مدمل قروح و جهت سوختگی آتش نافع و با سرکه و روغن گلسرخ جهت درد سر و با شیر جهت ورمهای حارّو مفاصل حار مجرّب و جهت زخمها و شقاق و درد چشم و بثور آن و بیاض رقیق چشم حیوانات و با شیر دختران و سفیدی تخم مرغ جهت رمد حار و با آب عنب الثعلب و رادعات جهت باد سرخ و بثور و نزف الدم و حکه و در مراهم با اقلیمیا و آب بنج جهت منع روئیدن مو مجرّب دانسته اند و جهت رفع بدبوئی زیر بغل و کنج ران و حمول او جهت منع حمل و قطع سیلان حیض نافع و آشامیدن او مورث خناق و زیاده از یک درهم او کشنده است و بدلش ابار و سرنج است. (تحفۀ حکیم مؤمن). اسفیداج، بپارسی سپیداب خوانند و نیکوترین آن پاک سپید خوشبوی بود و طبیعت آن سرد و خشک است در دویم و گویند خشک در سیم و جالینوس گوید ریشها و سعفه و بثره و داءالثعلب و داءالحیه را چون با روغن گل طلا کنند بغایت مفید بود و دیسقوریدوس گوید مبرد جراحتها بود که در ظاهر بدن باشد چون در مرهم زفت استعمال کنند و ملین اورام بود و دانه های چشم را نافع بود و اسفیداج قلعی چون بر گزیدگی عقرب بحری و تنین بحری بمالند نافع بود و جهت شقاق نافع بود و اسپیداج اسربی جهت درد چشم چون با ادویه ها خلط کنند نافع بود و ریش آنرا نیک گرداند و مسکن ورم گرم بود به طلا کردن و خوردن اسفیداج کشنده بود و مداوات وی به قی و مطبوخ تخم کرفس و انیسون و رازیانه و افسنتین و عسل کنند و صاحب تقویم گوید اصلاح وی بقند و صمغ عربی کنند و بدل اسفیداج الرصاص خبث الرصاص بود. (اختیارات بدیعی). بیرونی در ’ذکر اسرب’ گوید: و منه یعمل الاسفیذاج بتعلیق صفائحه فی الخل و لفها فی ثفل العنب و عجمه بعد العصر فان الاسفیذاج یعلوه عُلُوّ الزنجار علی النحاس و ینحت (؟) عنها. (الجماهر بیرونی ص 260 و نیز ص 225 و 257). سپیده. سفیده. سفیداب شیخ. سپیدۀ ارزیز. خاکستر ارزیز و نیز اسرب که در داروها بکار است. و رجوع بذیل قوامیس دزی ج 1 ص 22 شود
معرب از خسک فارسی، بستیناج. خسک. خارخسک. (بحرالجواهر). خار مغیلان. (صراح). ضرس العجوز. شکوهه. (حبیش تفلیسی). خنجک. خار. شکوهج. مرار. حمص الامیر. خار سه سو. شکاهنج. شکوهنج. هروا. خار سه گوشه. (مهذب الاسماء). به ترکی دمردکن. (حبیش تفلیسی). خار سه پهلو. و صاحب برهان گوید: خاری باشد سه پهلو و ثمر آن را ظفیرهالعجوز نامند، و بعضی گفته اند میوۀ نباتی است چند نخودی و بزرگتر که سه خار درشت بر پهلوها دارد، و برگ گیاه آن به خرفه ماند و از آن باریک تر و تنک تر باشد. و در طب بکار است. و صاحب اختیارات گوید: و آن را شکاهنج و شکوهنج، و در پارسی خارخسک، و در مغرب حمض الامیر و به شیرازی خار سه سوک و به اصفهانی هروا خوانند. و آن بری و بستانی بود، سبز تازه. طبیعت وی سرد است به اعتدال و خشک است در اول، و گویند گرم است در اول و گویند معتدل است در گرمی و سردی. و عیسی گوید گرم و خشک است در دویم. و ضماد کردن آن بر ورمهای گرم نافع بود و منضج و ملین بود. و ریش بن دندان و عفونت های آن زایل گرداند، چون با عسل خلط کنند. و عصارۀ وی در داروهای چشم سودمند بود و درد مثانه و عسرالبول و قولنج را نافع بود، و سنگ گرده و مثانه بریزاند و باه را زیاده گرداند و منی بیفزاید. دو درم از حسک بری چون بیاشامند جهه دفع ادویۀ قاتله و گزیدگی افعی نافع بود. و طبیخ وی جایی که براغیث بود، بیفشانند، بکشد. و گویند مضربود سپرز را و مصلح وی روغن بادام یا روغن کنجد بود. و برخی گفته اند: به پارسی خارخسک گویند، گرم و خشک است در اول و گویند معتدل است در گرمی و سردی. موادرا نضج دهد و تلیین طبیعت کند و قولنج بگشاید و سنگ گرده و مثانه بریزاند و نعوظ آرد و منی بیفزاید و شربتی از او هفت درم تا ده درم است - انتهی. حکیم مؤمن گوید: به فارسی آن را خار خسک نامند، بری و بستانی میباشد. و بستانی بهتر است شبیه به نبات هندوانه وشاخهای او منبسط بر روی زمین، و برگش شبیه برگ زیتون و شاخهای او خاردار و ثمرش صلب و سه پهلو و از نخود کوچکتر و سفید و اطراف او تند مرکب القوی، و خشکی او غالب و جالی و مدر بول و مسکن درد مثانه و افزایندۀ منی و مفتت حصاه و منضج و رادع و ملین و رافع قولنج حار، و با شراب جهت ادویۀ سمیه، و ضماد عصاره وطبیخ او جهت ردع ورم حار و منع حدوث آن و ریختن مواد به اعضا و با عسل جهت قلاع و عفونت دهان و ورم عضل حلقوم و درد لثه و اکتحال عصارۀ او مبرد و مخفف و رادع است. و دو مثقال عصارۀ خشک بری او با شراب جهت سم افعی و پاشیدن آب طبیخ او جهت برطرف شدن کیک بغایت مؤثر، و چون نخود در آب تازۀ او مکرر پرورده کنند در تقویت باه بی عدیل، و قدر شربتش تا پنج مثقال و مضر سر و مصلحش روغن بادام و روغن کنجد است و تخم اودر افعال مثل عصارۀ اوست و روغن او که از آب آن و روغن کنجد ترتیب داده باشند. طلا نمودن و حقنۀ او جهت اورام و آشامیدن او جهت تقویت باه و درد مفاصل و نیکو کردن رنگ رخسار و درد کمر و گرده و عسر بول و چکانیدن و مالیدن او در احلیل و عانه و کمر جهت حصاه گرده و مثانه. و قدر شربتش هفت مثقال است و چون حسک دانه را با شیر تازه سه بار پخته خشک کنند در تقویت باه عدیل ندارد. و در ترجمه صیدنه آمده است: به رومی اطریفولون گویند و در حاشیه اطریفولیوس گویند و بسریانی قرطا و به هندی کوسکر و کوکروک و خلهارال گویند. و فزاری گوید: او را چوکرم و جوکرم و جوکرد گویند و به پارسی کبرک، و از بعضی نسخها شکوهنج گویند. و زه گوید او را هربایه گویند و معنی او را پارسی سه شاخ گویند که در هندوستان او را شکل ناری خوانند و هرجا که روید جفت بود، و چون خشک شود از هم جدا شود، و هریک از آن به شکل ناری شود. دوس گوید: برگ رحلیه تنک تر بود و شاخهای او باریک بود و در زمین گسترده باشد و خارهای او مثلث بود و منبت او لبهای جوی بود، و در مواضعی که ریگ بسیار بوده و جائی که زراعت نکنند، و طایفه ای از او نان سازند و در وقت حاجت بخورند. وگویند: آن دو نوع است: دشتی و آبی. و در نسخه ای بستانی گفته اند. و حسک اخضر نیز ذکر کرده اند و گویا مراد این است که در وقت سبزی بگیرند، و چنین آورده اند که نوعی از عرب فنعها گوید و خارهای او به شکل حلقۀ زره برهم پیچیده بود و گفته اند که بسعدان مشابه بود. و دیگری گوید: عرب او را بسعدی تعریف کنند و لیث گوید: آن نباتی است که بار او درشت و خارناک بود هرچندبه عطیف و سعدان و هراس مشابهه دارد او را خسک گویند و دیگری گوید: گرم و خشک در اول. و در تر او رطوبت بسیار بود و بدین سبب باه را تقویت کند، و سنگ مثانه بیرون آرد و پوست را نافع بود. و اورام حار را منعکند و منع نزول مواد بکند، و قروح عفن را که در دهن و لثه پدید آید نافع است و بعضی از اطباء او را سردو تر دانسته اند. و اصحاب تجارب گویند: که جامه ای که به آب او تر کنند، کیک درو نیفتد. (صیدنۀ ابوریحان ترجمه علی بن عثمان کاشانی). داود در تذکره آرد: هوضرس العجوز، و حمض الامیر و هواشبه شی ٔ بشجر البطیخ الاخضر. یمد علی الارض و اوراقه الی صفره. و حمله مثلث او مدحرج مرصوف بالشوک، یؤخذ اوائل حزیران و هو معتدل او بارد یابس فی آخرالاولی، یفتت الحصی و یهیج الباه خصوصاً عصارته و یحلل و یجلو طلاء و کحلاً و طبیخه یطرد البراغیث و هو یضر الرأس و یصلحه دهن اللوز و شربته الی خمس، در ادب فارسی کنایت از خار راه و موانع موجود در پیشرفت کار است: حسک در راه مشتاقان بساط پرنیان باشد. سعدی. ، خارها از آهن یا از نی که بصورت خسک سازند وگذرگاه دشمن ریزند تا پیادگان و اسپان فکار کند. آنچه از آهن سازند چون خار مغیلان و بر راه لشکر خصم اندازند. خارهای سه گوشه که از آهن و نی کنند و گرداگرد لشکر و جز آن ریزند تا دشمن مجال نیابد
معرب از خسک فارسی، بستیناج. خسک. خارخسک. (بحرالجواهر). خار مغیلان. (صراح). ضرس العجوز. شکوهه. (حبیش تفلیسی). خنجک. خار. شکوهج. مرار. حمص الامیر. خار سه سو. شکاهنج. شکوهنج. هروا. خار سه گوشه. (مهذب الاسماء). به ترکی دمردکن. (حبیش تفلیسی). خار سه پهلو. و صاحب برهان گوید: خاری باشد سه پهلو و ثمر آن را ظفیرهالعجوز نامند، و بعضی گفته اند میوۀ نباتی است چند نخودی و بزرگتر که سه خار درشت بر پهلوها دارد، و برگ گیاه آن به خرفه ماند و از آن باریک تر و تنک تر باشد. و در طب بکار است. و صاحب اختیارات گوید: و آن را شکاهنج و شکوهنج، و در پارسی خارخسک، و در مغرب حمض الامیر و به شیرازی خار سه سوک و به اصفهانی هروا خوانند. و آن بری و بستانی بود، سبز تازه. طبیعت وی سرد است به اعتدال و خشک است در اول، و گویند گرم است در اول و گویند معتدل است در گرمی و سردی. و عیسی گوید گرم و خشک است در دویم. و ضماد کردن آن بر ورمهای گرم نافع بود و منضج و ملین بود. و ریش بن دندان و عفونت های آن زایل گرداند، چون با عسل خلط کنند. و عصارۀ وی در داروهای چشم سودمند بود و درد مثانه و عسرالبول و قولنج را نافع بود، و سنگ گرده و مثانه بریزاند و باه را زیاده گرداند و منی بیفزاید. دو درم از حسک بری چون بیاشامند جهه دفع ادویۀ قاتله و گزیدگی افعی نافع بود. و طبیخ وی جایی که براغیث بود، بیفشانند، بکشد. و گویند مضربود سپرز را و مصلح وی روغن بادام یا روغن کنجد بود. و برخی گفته اند: به پارسی خارخسک گویند، گرم و خشک است در اول و گویند معتدل است در گرمی و سردی. موادرا نضج دهد و تلیین طبیعت کند و قولنج بگشاید و سنگ گرده و مثانه بریزاند و نعوظ آرد و منی بیفزاید و شربتی از او هفت درم تا ده درم است - انتهی. حکیم مؤمن گوید: به فارسی آن را خار خسک نامند، بری و بستانی میباشد. و بستانی بهتر است شبیه به نبات هندوانه وشاخهای او منبسط بر روی زمین، و برگش شبیه برگ زیتون و شاخهای او خاردار و ثمرش صلب و سه پهلو و از نخود کوچکتر و سفید و اطراف او تند مرکب القوی، و خشکی او غالب و جالی و مدر بول و مسکن درد مثانه و افزایندۀ منی و مفتت حصاه و منضج و رادع و ملین و رافع قولنج حار، و با شراب جهت ادویۀ سمیه، و ضماد عصاره وطبیخ او جهت ردع ورم حار و منع حدوث آن و ریختن مواد به اعضا و با عسل جهت قلاع و عفونت دهان و ورم عضل حلقوم و درد لثه و اکتحال عصارۀ او مبرد و مخفف و رادع است. و دو مثقال عصارۀ خشک بری او با شراب جهت سم افعی و پاشیدن آب طبیخ او جهت برطرف شدن کیک بغایت مؤثر، و چون نخود در آب تازۀ او مکرر پرورده کنند در تقویت باه بی عدیل، و قدر شربتش تا پنج مثقال و مضر سر و مصلحش روغن بادام و روغن کنجد است و تخم اودر افعال مثل عصارۀ اوست و روغن او که از آب آن و روغن کنجد ترتیب داده باشند. طلا نمودن و حقنۀ او جهت اورام و آشامیدن او جهت تقویت باه و درد مفاصل و نیکو کردن رنگ رخسار و درد کمر و گرده و عسر بول و چکانیدن و مالیدن او در احلیل و عانه و کمر جهت حصاه گرده و مثانه. و قدر شربتش هفت مثقال است و چون حسک دانه را با شیر تازه سه بار پخته خشک کنند در تقویت باه عدیل ندارد. و در ترجمه صیدنه آمده است: به رومی اطریفولون گویند و در حاشیه اطریفولیوس گویند و بسریانی قرطا و به هندی کوسکر و کوکروک و خلهارال گویند. و فزاری گوید: او را چوکرم و جوکرم و جوکرد گویند و به پارسی کبرک، و از بعضی نسخها شکوهنج گویند. و زه گوید او را هربایه گویند و معنی او را پارسی سه شاخ گویند که در هندوستان او را شکل ناری خوانند و هرجا که روید جفت بود، و چون خشک شود از هم جدا شود، و هریک از آن به شکل ناری شود. دوس گوید: برگ رحلیه تنک تر بود و شاخهای او باریک بود و در زمین گسترده باشد و خارهای او مثلث بود و منبت او لبهای جوی بود، و در مواضعی که ریگ بسیار بوده و جائی که زراعت نکنند، و طایفه ای از او نان سازند و در وقت حاجت بخورند. وگویند: آن دو نوع است: دشتی و آبی. و در نسخه ای بستانی گفته اند. و حسک اخضر نیز ذکر کرده اند و گویا مراد این است که در وقت سبزی بگیرند، و چنین آورده اند که نوعی از عرب فنعها گوید و خارهای او به شکل حلقۀ زره برهم پیچیده بود و گفته اند که بسعدان مشابه بود. و دیگری گوید: عرب او را بسعدی تعریف کنند و لیث گوید: آن نباتی است که بار او درشت و خارناک بود هرچندبه عطیف و سعدان و هراس مشابهه دارد او را خسک گویند و دیگری گوید: گرم و خشک در اول. و در تر او رطوبت بسیار بود و بدین سبب باه را تقویت کند، و سنگ مثانه بیرون آرد و پوست را نافع بود. و اورام حار را منعکند و منع نزول مواد بکند، و قروح عفن را که در دهن و لثه پدید آید نافع است و بعضی از اطباء او را سردو تر دانسته اند. و اصحاب تجارب گویند: که جامه ای که به آب او تر کنند، کیک درو نیفتد. (صیدنۀ ابوریحان ترجمه علی بن عثمان کاشانی). داود در تذکره آرد: هوضرس العجوز، و حمض الامیر و هواشبه شی ٔ بشجر البطیخ الاخضر. یمد علی الارض و اوراقه الی صفره. و حمله مثلث او مدحرج مرصوف بالشوک، یؤخذ اوائل حزیران و هو معتدل او بارد یابس فی آخرالاولی، یفتت الحصی و یهیج الباه خصوصاً عصارته و یحلل و یجلو طلاء و کحلاً و طبیخه یطرد البراغیث و هو یضر الرأس و یصلحه دهن اللوز و شربته الی خمس، در ادب فارسی کنایت از خار راه و موانع موجود در پیشرفت کار است: حسک در راه مشتاقان بساط پرنیان باشد. سعدی. ، خارها از آهن یا از نی که بصورت خسک سازند وگذرگاه دشمن ریزند تا پیادگان و اسپان فکار کند. آنچه از آهن سازند چون خار مغیلان و بر راه لشکر خصم اندازند. خارهای سه گوشه که از آهن و نی کنند و گرداگرد لشکر و جز آن ریزند تا دشمن مجال نیابد
مخفف سفیدار (کذا) است و آن از جملۀ درختهای بی ثمر است و نوعی از بید باشد. (برهان). درختی است معروف که بواسطۀ سپیدی چوبش آن را سپیددار گویند و سپیدار مخفف آن است و در پارسی معمول که چون دو حرف بواسطه ای بیکدیگر رسند یکی را محذوف نمایند. سپیدیو نیز از این گونه است یعنی دیو سپید، سپیدز نیز سپیددز بوده. (آنندراج). اسفیدار، اسپیدار، اسپیددار، یکی از آن پنج درخت که بار ندارند. (شرفنامۀ منیری). عیثام. (ملخص اللغات حسن خطیب کرمانی) : تا نبود بار سپیدار سیب تا نبود نار بر نارون. فرخی. دلیران از نهیبش روز کوشش همی لرزید چون برگ سپیدار. فرخی. از مردم بداصل نخیزد هنر نیک کافور نخیزد ز درختان سپیدار. منوچهری. بادام به از بید و سپیدار ببار است هرچند فزون کرد سپیدار درازا. ناصرخسرو. اگر بار خرد داری وگر نی سپیداری، سپیداری، سپیدار. ناصرخسرو (دیوان، چ کتاب خانه طهران ص 144). همه دیدار و هیچ فایده نه راست چون سایۀ سپیدارند. ناصرخسرو. از خجلت بالای تو در هر چمن و باغ افکنده سر سرو و سپیدار شکسته. ؟ سوزنی (دیوان، چ شاه حسینی ص 333)
مخفف سفیدار (کذا) است و آن از جملۀ درختهای بی ثمر است و نوعی از بید باشد. (برهان). درختی است معروف که بواسطۀ سپیدی چوبش آن را سپیددار گویند و سپیدار مخفف آن است و در پارسی معمول که چون دو حرف بواسطه ای بیکدیگر رسند یکی را محذوف نمایند. سپیدیو نیز از این گونه است یعنی دیو سپید، سپیدز نیز سپیددز بوده. (آنندراج). اسفیدار، اسپیدار، اسپیددار، یکی از آن پنج درخت که بار ندارند. (شرفنامۀ منیری). عیثام. (ملخص اللغات حسن خطیب کرمانی) : تا نَبُوَد بارِ سپیدار سیب تا نَبُوَد نار برِ نارون. فرخی. دلیران از نهیبش روز کوشش همی لرزید چون برگ سپیدار. فرخی. از مردم بداصل نخیزد هنر نیک کافور نخیزد ز درختان سپیدار. منوچهری. بادام به از بید و سپیدار ببار است هرچند فزون کرد سپیدار درازا. ناصرخسرو. اگر بار خرد داری وگر نی سپیداری، سپیداری، سپیدار. ناصرخسرو (دیوان، چ کتاب خانه طهران ص 144). همه دیدار و هیچ فایده نه راست چون سایۀ سپیدارند. ناصرخسرو. از خجلت بالای تو در هر چمن و باغ افکنده سر سرو و سپیدار شکسته. ؟ سوزنی (دیوان، چ شاه حسینی ص 333)
درختی است از تیره بیدها که در نیمکره شمالی گونه های مختلفش فراوان میروید. درختی است دو پایه و گلهایش کاملا برهنه و بدون جام و کاسه و پرچمها یا مادگی فقط برکگ کوچکی در بغل دمگل خود دارند گل نر این گیاه دارای پرچمهای زیاد و گل ماده دارای دو برچه است و دانه هایش کرکهای ریزی دارد جوانه های سپیدار آلوده با ماده صمغی چسبنده است. بلندی آن بالغ بر 20 متر میشود و محیط دایره اش تا 3 متر میرسد. پشت پهنک برگ سپیدار سفید رنگ است و چون تنه اش مستیما رشد میکند از آن برای ساختن تیر و ستون چوبی استفاده میکنند حور حورازرق غرب ابودقیق
درختی است از تیره بیدها که در نیمکره شمالی گونه های مختلفش فراوان میروید. درختی است دو پایه و گلهایش کاملا برهنه و بدون جام و کاسه و پرچمها یا مادگی فقط برکگ کوچکی در بغل دمگل خود دارند گل نر این گیاه دارای پرچمهای زیاد و گل ماده دارای دو برچه است و دانه هایش کرکهای ریزی دارد جوانه های سپیدار آلوده با ماده صمغی چسبنده است. بلندی آن بالغ بر 20 متر میشود و محیط دایره اش تا 3 متر میرسد. پشت پهنک برگ سپیدار سفید رنگ است و چون تنه اش مستیما رشد میکند از آن برای ساختن تیر و ستون چوبی استفاده میکنند حور حورازرق غرب ابودقیق
زنان بر روی مالند و نگار گران به کاربرند اسپیدک گرد سفیدی که زنان به صورت خود مالند سفیده اسفیداج، کربنات سرب که در نقاشی و رنگ کردن اطاقها به کار میرود سفیدآب شیخ اسفیداب سفیداب سرب، گرد سفیدی که از روی مواد دیگر گیرند و در نقاشی بکار برند سفیداب روی. یا سفیداب روی. اکسید زنک. یا سفیداب سرب. مخلوطی است از کربنات و ئیدرات سرب. گردیست سفید رنگ که با آب و روغن های نباتی مانند روغن کتان و بزرگ و غیره رنگ سفید پوشاننده ای میدهد و میتوان با افزودن رنگهای دیگر از آن رنگهای مختلف تهیه گرد ولی چون بر اثر ئیدروژن سولفوره هوا سیاه میگردد و سمیت آن نیز زیاد است تهیه و استعمال آن در برخی کشورها منع شده است سفیداب شیخ. یا سفیداب قلع. یکی از رنگهای جسمی است که برای نقاشی روی قلمدان و جلد کتاب و رحل قران و اوراق آس و غیره به کار میرفته. این رنگ از رنگهای غیر شفاف و حاجب ماورا است و به جای رنگ سفید استعمال میشود
زنان بر روی مالند و نگار گران به کاربرند اسپیدک گرد سفیدی که زنان به صورت خود مالند سفیده اسفیداج، کربنات سرب که در نقاشی و رنگ کردن اطاقها به کار میرود سفیدآب شیخ اسفیداب سفیداب سرب، گرد سفیدی که از روی مواد دیگر گیرند و در نقاشی بکار برند سفیداب روی. یا سفیداب روی. اکسید زنک. یا سفیداب سرب. مخلوطی است از کربنات و ئیدرات سرب. گردیست سفید رنگ که با آب و روغن های نباتی مانند روغن کتان و بزرگ و غیره رنگ سفید پوشاننده ای میدهد و میتوان با افزودن رنگهای دیگر از آن رنگهای مختلف تهیه گرد ولی چون بر اثر ئیدروژن سولفوره هوا سیاه میگردد و سمیت آن نیز زیاد است تهیه و استعمال آن در برخی کشورها منع شده است سفیداب شیخ. یا سفیداب قلع. یکی از رنگهای جسمی است که برای نقاشی روی قلمدان و جلد کتاب و رحل قران و اوراق آس و غیره به کار میرفته. این رنگ از رنگهای غیر شفاف و حاجب ماورا است و به جای رنگ سفید استعمال میشود
درختی است از تیره بیدها که در نیمکره شمالی گونه های مختلفش فراوان میروید. درختی است دو پایه و گلهایش کاملا برهنه و بدون جام و کاسه و پرچمها یا مادگی فقط برکگ کوچکی در بغل دمگل خود دارند گل نر این گیاه دارای پرچمهای زیاد و گل ماده دارای دو برچه است و دانه هایش کرکهای ریزی دارد جوانه های سپیدار آلوده با ماده صمغی چسبنده است. بلندی آن بالغ بر 20 متر میشود و محیط دایره اش تا 3 متر میرسد. پشت پهنک برگ سپیدار سفید رنگ است و چون تنه اش مستیما رشد میکند از آن برای ساختن تیر و ستون چوبی استفاده میکنند حور حورازرق غرب ابودقیق
درختی است از تیره بیدها که در نیمکره شمالی گونه های مختلفش فراوان میروید. درختی است دو پایه و گلهایش کاملا برهنه و بدون جام و کاسه و پرچمها یا مادگی فقط برکگ کوچکی در بغل دمگل خود دارند گل نر این گیاه دارای پرچمهای زیاد و گل ماده دارای دو برچه است و دانه هایش کرکهای ریزی دارد جوانه های سپیدار آلوده با ماده صمغی چسبنده است. بلندی آن بالغ بر 20 متر میشود و محیط دایره اش تا 3 متر میرسد. پشت پهنک برگ سپیدار سفید رنگ است و چون تنه اش مستیما رشد میکند از آن برای ساختن تیر و ستون چوبی استفاده میکنند حور حورازرق غرب ابودقیق
گرد سفیدی که زنان به صورت خود مالند سفیده اسفیداج، کربنات سرب که در نقاشی و رنگ کردن اطاقها به کار میرود سفیدآب شیخ اسفیداب سفیداب سرب، گرد سفیدی که از روی مواد دیگر گیرند و در نقاشی بکار برند سفیداب روی. یا سفیداب روی. اکسید زنک. یا سفیداب سرب. مخلوطی است از کربنات و ئیدرات سرب. گردیست سفید رنگ که با آب و روغن های نباتی مانند روغن کتان و بزرگ و غیره رنگ سفید پوشاننده ای میدهد و میتوان با افزودن رنگهای دیگر از آن رنگهای مختلف تهیه گرد ولی چون بر اثر ئیدروژن سولفوره هوا سیاه میگردد و سمیت آن نیز زیاد است تهیه و استعمال آن در برخی کشورها منع شده است سفیداب شیخ. یا سفیداب قلع. یکی از رنگهای جسمی است که برای نقاشی روی قلمدان و جلد کتاب و رحل قران و اوراق آس و غیره به کار میرفته. این رنگ از رنگهای غیر شفاف و حاجب ماورا است و به جای رنگ سفید استعمال میشود
گرد سفیدی که زنان به صورت خود مالند سفیده اسفیداج، کربنات سرب که در نقاشی و رنگ کردن اطاقها به کار میرود سفیدآب شیخ اسفیداب سفیداب سرب، گرد سفیدی که از روی مواد دیگر گیرند و در نقاشی بکار برند سفیداب روی. یا سفیداب روی. اکسید زنک. یا سفیداب سرب. مخلوطی است از کربنات و ئیدرات سرب. گردیست سفید رنگ که با آب و روغن های نباتی مانند روغن کتان و بزرگ و غیره رنگ سفید پوشاننده ای میدهد و میتوان با افزودن رنگهای دیگر از آن رنگهای مختلف تهیه گرد ولی چون بر اثر ئیدروژن سولفوره هوا سیاه میگردد و سمیت آن نیز زیاد است تهیه و استعمال آن در برخی کشورها منع شده است سفیداب شیخ. یا سفیداب قلع. یکی از رنگهای جسمی است که برای نقاشی روی قلمدان و جلد کتاب و رحل قران و اوراق آس و غیره به کار میرفته. این رنگ از رنگهای غیر شفاف و حاجب ماورا است و به جای رنگ سفید استعمال میشود
درختی است از تیره بیدها که در نیمکره شمالی گونه های مختلفش فراوان میروید. درختی است دو پایه و گلهایش کاملا برهنه و بدون جام و کاسه و پرچمها یا مادگی فقط برکگ کوچکی در بغل دمگل خود دارند گل نر این گیاه دارای پرچمهای زیاد و گل ماده دارای دو برچه است و دانه هایش کرکهای ریزی دارد جوانه های سپیدار آلوده با ماده صمغی چسبنده است. بلندی آن بالغ بر 20 متر میشود و محیط دایره اش تا 3 متر میرسد. پشت پهنک برگ سپیدار سفید رنگ است و چون تنه اش مستیما رشد میکند از آن برای ساختن تیر و ستون چوبی استفاده میکنند حور حورازرق غرب ابودقیق
درختی است از تیره بیدها که در نیمکره شمالی گونه های مختلفش فراوان میروید. درختی است دو پایه و گلهایش کاملا برهنه و بدون جام و کاسه و پرچمها یا مادگی فقط برکگ کوچکی در بغل دمگل خود دارند گل نر این گیاه دارای پرچمهای زیاد و گل ماده دارای دو برچه است و دانه هایش کرکهای ریزی دارد جوانه های سپیدار آلوده با ماده صمغی چسبنده است. بلندی آن بالغ بر 20 متر میشود و محیط دایره اش تا 3 متر میرسد. پشت پهنک برگ سپیدار سفید رنگ است و چون تنه اش مستیما رشد میکند از آن برای ساختن تیر و ستون چوبی استفاده میکنند حور حورازرق غرب ابودقیق
درختی است از تیره بیدها که در نیمکره شمالی گونه های مختلفش فراوان میروید. درختی است دو پایه و گلهایش کاملا برهنه و بدون جام و کاسه و پرچمها یا مادگی فقط برکگ کوچکی در بغل دمگل خود دارند گل نر این گیاه دارای پرچمهای زیاد و گل ماده دارای دو برچه است و دانه هایش کرکهای ریزی دارد جوانه های سپیدار آلوده با ماده صمغی چسبنده است. بلندی آن بالغ بر 20 متر میشود و محیط دایره اش تا 3 متر میرسد. پشت پهنک برگ سپیدار سفید رنگ است و چون تنه اش مستیما رشد میکند از آن برای ساختن تیر و ستون چوبی استفاده میکنند حور حورازرق غرب ابودقیق
درختی است از تیره بیدها که در نیمکره شمالی گونه های مختلفش فراوان میروید. درختی است دو پایه و گلهایش کاملا برهنه و بدون جام و کاسه و پرچمها یا مادگی فقط برکگ کوچکی در بغل دمگل خود دارند گل نر این گیاه دارای پرچمهای زیاد و گل ماده دارای دو برچه است و دانه هایش کرکهای ریزی دارد جوانه های سپیدار آلوده با ماده صمغی چسبنده است. بلندی آن بالغ بر 20 متر میشود و محیط دایره اش تا 3 متر میرسد. پشت پهنک برگ سپیدار سفید رنگ است و چون تنه اش مستیما رشد میکند از آن برای ساختن تیر و ستون چوبی استفاده میکنند حور حورازرق غرب ابودقیق
درختی است از تیره بیدها دارای گونه های مختلف، دو پایه و گل هایش کاملاً برهنه و بدون جام و کاسه و پرچم یا مادگی فقط برگک کوچکی در بغل دمگل خود دارد. بلندی آن تا بیست متر می رسد
درختی است از تیره بیدها دارای گونه های مختلف، دو پایه و گل هایش کاملاً برهنه و بدون جام و کاسه و پرچم یا مادگی فقط برگک کوچکی در بغل دمگل خود دارد. بلندی آن تا بیست متر می رسد