جدول جو
جدول جو

معنی سبزک - جستجوی لغت در جدول جو

سبزک
(دخترانه)
معشوق، شیشه شراب، مصغر سبز، پرنده ای سبز رنگ که مانند هدهد بر سرش تاجی دارد
تصویری از سبزک
تصویر سبزک
فرهنگ نامهای ایرانی
سبزک
سبزه، گیاه سبز، صراحی که از شیشۀ سبز ساخته شده باشد، بنگ، برای مثال گفتا نشانه هست ولیکن تو خیره ای / کآن کس که بنگ خورد، دهد مغز او دوار ی ز اندیشه و خیال فروروب سینه را / سبزک بنه ز دست و نظر کن به سبزه زار (مولوی۲ - ۱۲۲۱)
سبزقبا، پرنده ای حرام گوشت کوچک تر از کلاغ دارای پرهای سبز و سرخ، سبزگرا، کلاغ سبز، کاسانه، سبزه قبا، کاسکینه
تصویری از سبزک
تصویر سبزک
فرهنگ فارسی عمید
سبزک
(سَ زَ)
مصغر سبز. (برهان) (آنندراج) (شرفنامه). رجوع به سبز شود، جانوری است پرنده که آن را غلبه و کاسکینه و کلاه زه گویند. (شرفنامه). مرغ عقعق که زاغ دشتی گویند. (آنندراج) (رشیدی). جانور کاسکینه. (الفاظ الادویه). نام مرغی است سبز رنگ بسرخی آمیخته و تاجی هم دارد مانند هدهد و آن را بعربی شقراق خوانند و بعضی گویند سبزک پرنده ای است که او را علکه میگویند. (برهان) ، نامی از نامهای کنیزکان. (مؤلف) :
بمستحقان ندهی هر آنچه داری و باز
دهی بمعجر و دستار سبزک و سیماک.
عنصری.
، صراحی شراب. (برهان) (آنندراج) :
زاندیشه وخیال فروروب سینه را
سبزک منه ز دست و نظر کن بسبزه زار.
مولوی (از رشیدی).
، بنگ. (آنندراج) ، کنایه از معشوق است:
سبزی و سبزکی و سبزه و کشت
چون بیابی ببر کش و بنشین
این بخور آن ببوس و عیش بکن
وز لب آب سبزه گل می چین.
شهیدی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
سبزک
(سَ زَ)
ایزه ناب، دهی است از دهستان خان اندبیل بخش مرکزی شهرستان خلخال، واقع در 14هزارگزی باختری هروآباد، با 114 تن سکنه، آب آن از چشمه و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
سبزک
سبز کوچک، سبزه، گیاه با طراوت و سر سبز، سبزی خوردنی، صراحی شراب، سبز قبا سبز گرا عکه کلاغ سبز
فرهنگ لغت هوشیار
سبزک
سبزه، صراحی که از شیشه سبز ساخته باشند، بنگ، حشیش
تصویری از سبزک
تصویر سبزک
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سباک
تصویر سباک
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام فرمانروای جهرم در زمان اردشیر پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سازک
تصویر سازک
(دخترانه)
ساز کوچک
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سبزه
تصویر سبزه
(دخترانه)
سبزه وار، چمن زار، گندمگون، گیاهی که به صورت خودرو در جایی سبز شده است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سپزک
تصویر سپزک
نمام، سخن چین، غماز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سبزه
تصویر سبزه
گیاه تازه و سبز که از زمین چیده نشده باشد، گیاه نورسته، گیاه تازه روییده، برای مثال این سبزه که امروز تماشاگه ماست / تا سبزۀ خاک ما تماشاگه کیست (خیام - ۶۷) چمن، برای مثال رسید مژده که آمد بهار و سبزه دمید / وظیفه گر برسد مصرفش گل است و نبید (حافظ - ۴۶۴)
نوعی کشمش سبز رنگ، کشمش سبز، کسی که چهره اش اندکی تیره و به رنگ گندم باشد، گندمگون،
گیاه سبز زینتی که پیش از عید نوروز برای سفرۀ هفت سین در ظرف کوچکی می رویانند
سبزۀ بهار: گیاهان و سبزی های فصل بهار، زمین سبز و خرم در فصل بهار، در موسیقی از الحان قدیم ایرانی، سبزبهار، برای مثال بر سبزۀ بهار نشینی و مطربت / بر سبزۀ بهار زند «سبزۀ بهار» (منوچهری - ۴۰)
سبزه در سبزه: سبزه زارهای پیوسته به هم، سبزه زار وسیع و پرگیاه، برای مثال دید نزهتگهی گران پایه / سبزه در سبزه، سایه درسایه (نظامی۴ - ۵۹۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سباک
تصویر سباک
گدازندۀ زر و سیم یا فلز دیگر، ریخته گر، زرگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سبزی
تصویر سبزی
گیاهی که خام یا پختۀ آن خورده شود مانند تره، جعفری، گشنیز، اسفناج، نعناع، ترخون، ریحان، سبزی خوردن، سبزی خوردنی، گیاه و سبزه، برای مثال برین گونه تا هفت سال از جهان / ندیدند سبزی کهان و مهان (فردوسی - ۷/۱۷)، به سبزی کجا تازه گردد دلم / که سبزی بخواهد دمید از گلم (سعدی۱ - ۱۸۴)، حالت و چگونگی هر چیز سبز، سبز بودن، رنگ سبز داشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سپزک
تصویر سپزک
نمام، سخن چین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سباک
تصویر سباک
ریخته گر زرگر، ریخته گر، گدازنده ریخته گر زرگر
فرهنگ لغت هوشیار
سوزنده سوزا، یکی از امراض مقاربتی است که در بادی امر عبارتست از التهاب قسمت انتهایی مجرای بول موسوم به پیشاب راه به واسطه میکروب مخصوصی به نام گونوکوک. گونوکوک از دسته باکتری های کروی و دوقلو است و رنگ گرم را به خود نمیگیرد. سوزاک مصونیت ندارد و مبتلایان ممکن است مجددا مبتلا شوند. هیچکس در برابر این بیماری مصون نیست. در زنان و مردان بالغ بیماری مزبور به وسیله مقاربت سرایت میکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبزه
تصویر سبزه
گیاه خودروی نورسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبیک
تصویر سبیک
شوشه زر یا سیم زر گداخته سیم گداخته
فرهنگ لغت هوشیار
سبز بودن خضرت، طراوت شادابی (گیاهان و غیره)، گیاهی که خام یا پخته آن را خورند مانند نعناع ترخون ریحان و جز آنها جمع سبزیها سبزیجات (غلط)، صراحی شراب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سباک
تصویر سباک
((سَ بّ))
ریخته گر، زرگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سبزی
تصویر سبزی
((سَ))
سبز بودن، طراوات، شادابی، گیاهی که خام یا پخته آن را می خورند، مانند، نعناع، ترخون، ریحان و جزو آن ها، خوردن هر یک از سبزی هایی که به صورت خام خورده می شود
سبزی پاک کن: کنایه از متملق، چاپلوس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سبزی
تصویر سبزی
صراحی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سبزی
تصویر سبزی
Vegetable
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از سبزی
تصویر سبزی
végétal
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از سبزی
تصویر سبزی
vegetale
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از سبزی
تصویر سبزی
शाकाहारी
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از سبزی
تصویر سبزی
groente
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از سبزی
تصویر سبزی
vegetal
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از سبزی
تصویر سبزی
овощной
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از سبزی
تصویر سبزی
vegetal
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از سبزی
تصویر سبزی
蔬菜的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از سبزی
تصویر سبزی
warzywny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از سبزی
تصویر سبزی
овочевий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از سبزی
تصویر سبزی
pflanzlich
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از سبزی
تصویر سبزی
sayuran
دیکشنری فارسی به اندونزیایی