جدول جو
جدول جو

معنی سبزک

سبزک
(سَ زَ)
مصغر سبز. (برهان) (آنندراج) (شرفنامه). رجوع به سبز شود، جانوری است پرنده که آن را غلبه و کاسکینه و کلاه زه گویند. (شرفنامه). مرغ عقعق که زاغ دشتی گویند. (آنندراج) (رشیدی). جانور کاسکینه. (الفاظ الادویه). نام مرغی است سبز رنگ بسرخی آمیخته و تاجی هم دارد مانند هدهد و آن را بعربی شقراق خوانند و بعضی گویند سبزک پرنده ای است که او را علکه میگویند. (برهان) ، نامی از نامهای کنیزکان. (مؤلف) :
بمستحقان ندهی هر آنچه داری و باز
دهی بمعجر و دستار سبزک و سیماک.
عنصری.
، صراحی شراب. (برهان) (آنندراج) :
زاندیشه وخیال فروروب سینه را
سبزک منه ز دست و نظر کن بسبزه زار.
مولوی (از رشیدی).
، بنگ. (آنندراج) ، کنایه از معشوق است:
سبزی و سبزکی و سبزه و کشت
چون بیابی ببر کش و بنشین
این بخور آن ببوس و عیش بکن
وز لب آب سبزه گل می چین.
شهیدی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا