جدول جو
جدول جو

معنی سبزپوشی - جستجوی لغت در جدول جو

سبزپوشی
(سَ)
عمل سبز پوشیدن:
فلک را داده سروش سبزپوشی
عمامش باد را عنبرفروشی.
نظامی.
سبزپوشی به از علامت زرد
سبزی آید بسروبن درخورد.
نظامی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سبزپری
تصویر سبزپری
(دخترانه)
فصل بهار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سبزپوش
تصویر سبزپوش
آنکه جامۀ سبز در بر کرده باشد، برای مثال سبزپوشی چو فصل نیسانی / سرخ رویی چو صبح نورانی (نظامی۴ - ۶۸۵)، سبزپوشان خطت برگرد لب / همچو حورانند گرد سلسبیل (حافظ - ۱۰۱۹) کنایه از درخت پوشیده از برگ سبز، کنایه از زمین پوشیده از گیاه و سبزه
سبز پوشان بهشت: کنایه از فرشتگان و پارسایان و اهل بهشت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سبزکوشک
تصویر سبزکوشک
آسمان، سپهر، فضای بی پایان و نیلگون که بالای سر ما دیده می شودبرای مثال خیز در این سبزکوشک نقب زن از دود دل / درشکن از آه صبح سقف شبستان او (خاقانی - ۳۶۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سبزپری
تصویر سبزپری
بهار، فصل بهار
فرهنگ فارسی عمید
(نِ دَ / دِ)
پوشندۀ سبز. آنکه لباس سبز در بر کرده باشد:
گل همی گل گردد و سنگ سیه یاقوت سرخ
زین بهار سبزپوش تازه روی آبدار.
فرخی.
گرد آورم سیاهی دیبای سبزپوش
زنجیرزلف و سروقد و سلسله عذار.
منوچهری.
برون رفته چو وهم تیزهوشان
ز خرگاه کبود سبز پوشان.
نظامی.
سبز پوشی چو فصل نیسانی
سرخ رویی چو صبح نورانی
نظامی.
کعبه بود سبز پوش او ز چه پوشد
جامۀ احرامیان که کعبۀ حال است.
خاقانی.
، کنایه از اهل بهشت. (آنندراج) :
سر سبزپوشان باغ بهشت
بسرسبزی آراسته کار و کشت.
نظامی.
، (سبزپوشان،) کنایه از زاهدان و اهل ماتم باشد. (از برهان)،
{{اسم خاص}} کنایه از حضرت خضرعلیه السلام،
{{نام مرکّب، اسم مرکّب}} کنایه از رجال الغیب. (آنندراج) (انجمن آرا)، کنایه از ملائکه. (آنندراج) (انجمن آرا) (شرفنامه) :
عطرسایان شب بکار تواند
سبزپوشان درانتظار تواند.
نظامی (هفت پیکر ص 10).
نهان پیکر آن هاتف سبزپوش
که خواند سراینده آن را سروش.
نظامی.
چو در سبزپوشان بالا رسیدم
دگر جامۀ حرص معلم ندارم.
خاقانی.
- سبزپوشان بهشت، کنایه از حوران و ملائکه است. (برهان) (آنندراج).
- سبزپوشان فلک، کنایه از ملائکه باشد. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
عمل ستر پوشیدن. پرده پوشی:
بکن سترپوشی که پوشیده ایم
برسوایی کس نکوشیده ایم.
نظامی.
رجوع به ستر شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
بمعنی سبز کارگاه که کنایه از آسمان است. (برهان) (آنندراج) :
خیز در این سبز کوشک نقب زن از دود دل
درشکن از آه صبح سقف شبستان او.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(سَ رَ / رُو شَ)
نوعی از کبوتر است. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
مرکز بلوک علامرودشت در ناحیۀ دشتی و همان علامرودشت است. (فارسنامۀ ناصری گفتار 2 ص 227). از بنادر خلیج فارس
لغت نامه دهخدا
(سَ پَ)
فصل ربیع را گویند که بهار است. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
کنایه از مدبر. (آنندراج) ، بدبخت. (آنندراج). شوم قدم. (انجمن آرا) :
چو سرسبزی خواجه باشد بجای
چه اندیشه از دشمن سبزپای.
امیرخسرو (از آنندراج).
سر خسرو ز سبزی بر سها باد
غبار سبزپایان زو جدا باد.
میرخسرو (از رشیدی).
رجوع به سبزپا شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
پوشیدن سر، رازداری
لغت نامه دهخدا
کسی که جامه سبز در بر کند، اهل ماتم سوگوار، درخت پر برگ، زاهد، فرشته. یا سبز پوشان بهشت حوران بهشتی. یا سبز پوشان فلک. فرشتگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبزپری
تصویر سبزپری
((~. پَ))
بهار
فرهنگ فارسی معین