پوشندۀ سبز. آنکه لباس سبز در بر کرده باشد: گل همی گل گردد و سنگ سیه یاقوت سرخ زین بهار سبزپوش تازه روی آبدار. فرخی. گرد آورم سیاهی دیبای سبزپوش زنجیرزلف و سروقد و سلسله عذار. منوچهری. برون رفته چو وهم تیزهوشان ز خرگاه کبود سبز پوشان. نظامی. سبز پوشی چو فصل نیسانی سرخ رویی چو صبح نورانی نظامی. کعبه بود سبز پوش او ز چه پوشد جامۀ احرامیان که کعبۀ حال است. خاقانی. ، کنایه از اهل بهشت. (آنندراج) : سر سبزپوشان باغ بهشت بسرسبزی آراسته کار و کشت. نظامی. ، (سبزپوشان،) کنایه از زاهدان و اهل ماتم باشد. (از برهان)، {{اسم خاص}} کنایه از حضرت خضرعلیه السلام، {{نام مرکّب، اسم مرکّب}} کنایه از رجال الغیب. (آنندراج) (انجمن آرا)، کنایه از ملائکه. (آنندراج) (انجمن آرا) (شرفنامه) : عطرسایان شب بکار تواند سبزپوشان درانتظار تواند. نظامی (هفت پیکر ص 10). نهان پیکر آن هاتف سبزپوش که خواند سراینده آن را سروش. نظامی. چو در سبزپوشان بالا رسیدم دگر جامۀ حرص معلم ندارم. خاقانی. - سبزپوشان بهشت، کنایه از حوران و ملائکه است. (برهان) (آنندراج). - سبزپوشان فلک، کنایه از ملائکه باشد. (برهان) (آنندراج)