شوم، کسی که هر کجا پا بگذارد بدبختی و مصیبت پیدا شود، مشوم، بدشگون، بداغر، شنار، نامیمون، سبز قدم، خشک پی، پاسبز، بدیمن، بدقدم، نامبارک، تخجّم، مرخشه، شمال، میشوم، منحوس، نافرّخ، نحس، سیاه دست برای مثال نه درد است طبیب ژاژخای است / که گاهی سرخ رو گه سبزپای است (امیرخسرو- مجمع الفرس - سبزپا)
شوم، کسی که هر کجا پا بگذارد بدبختی و مصیبت پیدا شود، مَشوم، بَدشُگون، بَداُغُر، شَنار، نامِیمون، سَبز قَدَم، خُشک پِی، پاسَبز، بَدیُمن، بَدقَدَم، نامُبارَک، تَخَجُّم، مَرَخشِه، شِمال، مَیشوم، مَنحوس، نافَرُّخ، نَحس، سیاه دَست برای مِثال نه درد است طبیب ژاژخای است / که گاهی سرخ رو گه سبزپای است (امیرخسرو- مجمع الفرس - سبزپا)
کنایه از مدبر. (آنندراج) ، بدبخت. (آنندراج). شوم قدم. (انجمن آرا) : چو سرسبزی خواجه باشد بجای چه اندیشه از دشمن سبزپای. امیرخسرو (از آنندراج). سر خسرو ز سبزی بر سها باد غبار سبزپایان زو جدا باد. میرخسرو (از رشیدی). رجوع به سبزپا شود
کنایه از مدبر. (آنندراج) ، بدبخت. (آنندراج). شوم قدم. (انجمن آرا) : چو سرسبزی خواجه باشد بجای چه اندیشه از دشمن سبزپای. امیرخسرو (از آنندراج). سر خسرو ز سبزی بر سها باد غبار سبزپایان زو جدا باد. میرخسرو (از رشیدی). رجوع به سبزپا شود
سبکپای. کنایه از گریزپای. (برهان) (شرفنامه) (آنندراج). زودگذر: چیست بدیوان عشق حاصل کارم جز آب عمر سبکپای گشت بخت گران خواب شد. خاقانی. امروز منم روز فرورفته و شب نیز سرگشته از این بخت سبکپای گران خواب. خاقانی. ، پیادگانی را گویند که منزل به منزل گذارند تا خبر و نامه بیکدیگر رسانند و این در هندوستان متعارف است. (برهان). سواره و پیاده و قاصد تندرو. (آنندراج) : آمد از دهگان سبکپایی که یک جای آمدند از سواره وز پیاده فتنه جویی ده هزار. مسعودسعد. ، تند و تیز براه رونده. (برهان). شتاب دو. (شرفنامه). تیزرفتار. (غیاث). جلدرو: او (عمرو بن امیه) مردی بود بمیان مسلمانان بمردانگی و بحرب کردن دلیر و بسبکپایی و دویدن معروف بود. (ترجمه طبری بلعمی). کم آسای و دم ساز و هنجارجوی سبکپای و آسان دو وتیزپوی. اسدی. مهترند آنچه زآن گران دستند کهترند آنچه زآن سبک پایند. مسعودسعد. جوانی بعجب خیره رای، سرکش و سبکپای. (گلستان)، کنایه از شخص بی تمکین که بر یک جای قرار نگیرد. (آنندراج). جلف که همه جا رود بی ضرورتی، {{اسم مرکّب}} اسب. (آنندراج). اسبی که در هر منزل بجهت پیک تعیین کنند. (برهان)
سبکپای. کنایه از گریزپای. (برهان) (شرفنامه) (آنندراج). زودگذر: چیست بدیوان عشق حاصل کارم جز آب عمر سبکپای گشت بخت گران خواب شد. خاقانی. امروز منم روز فرورفته و شب نیز سرگشته از این بخت سبکپای گران خواب. خاقانی. ، پیادگانی را گویند که منزل به منزل گذارند تا خبر و نامه بیکدیگر رسانند و این در هندوستان متعارف است. (برهان). سواره و پیاده و قاصد تندرو. (آنندراج) : آمد از دهگان سبکپایی که یک جای آمدند از سواره وز پیاده فتنه جویی ده هزار. مسعودسعد. ، تند و تیز براه رونده. (برهان). شتاب دو. (شرفنامه). تیزرفتار. (غیاث). جلدرو: او (عمرو بن امیه) مردی بود بمیان مسلمانان بمردانگی و بحرب کردن دلیر و بسبکپایی و دویدن معروف بود. (ترجمه طبری بلعمی). کم آسای و دم ساز و هنجارجوی سبکپای و آسان دو وتیزپوی. اسدی. مهترند آنچه زآن گران دستند کهترند آنچه زآن سبک پایند. مسعودسعد. جوانی بعجب خیره رای، سرکش و سبکپای. (گلستان)، کنایه از شخص بی تمکین که بر یک جای قرار نگیرد. (آنندراج). جلف که همه جا رود بی ضرورتی، {{اِسمِ مُرَکَّب}} اسب. (آنندراج). اسبی که در هر منزل بجهت پیک تعیین کنند. (برهان)