سبکپای. کنایه از گریزپای. (برهان) (شرفنامه) (آنندراج). زودگذر: چیست بدیوان عشق حاصل کارم جز آب عمر سبکپای گشت بخت گران خواب شد. خاقانی. امروز منم روز فرورفته و شب نیز سرگشته از این بخت سبکپای گران خواب. خاقانی. ، پیادگانی را گویند که منزل به منزل گذارند تا خبر و نامه بیکدیگر رسانند و این در هندوستان متعارف است. (برهان). سواره و پیاده و قاصد تندرو. (آنندراج) : آمد از دهگان سبکپایی که یک جای آمدند از سواره وز پیاده فتنه جویی ده هزار. مسعودسعد. ، تند و تیز براه رونده. (برهان). شتاب دو. (شرفنامه). تیزرفتار. (غیاث). جلدرو: او (عمرو بن امیه) مردی بود بمیان مسلمانان بمردانگی و بحرب کردن دلیر و بسبکپایی و دویدن معروف بود. (ترجمه طبری بلعمی). کم آسای و دم ساز و هنجارجوی سبکپای و آسان دو وتیزپوی. اسدی. مهترند آنچه زآن گران دستند کهترند آنچه زآن سبک پایند. مسعودسعد. جوانی بعجب خیره رای، سرکش و سبکپای. (گلستان)، کنایه از شخص بی تمکین که بر یک جای قرار نگیرد. (آنندراج). جلف که همه جا رود بی ضرورتی، {{اسم مرکّب}} اسب. (آنندراج). اسبی که در هر منزل بجهت پیک تعیین کنند. (برهان)