جدول جو
جدول جو

معنی سبزدانه - جستجوی لغت در جدول جو

سبزدانه
دانۀ سبز، گندم یا هر دانۀ دیگر در خوشه که هنوز نرسیده باشد
تصویری از سبزدانه
تصویر سبزدانه
فرهنگ فارسی عمید
سبزدانه
(سَ نَ / نِ)
دانۀ سبز. دانه ای که در خوشه ای باشد و هنوز بسته نشده باشد، دانۀ سقز. (اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سبزینه
تصویر سبزینه
(دخترانه)
سبزرنگ، گندمگون
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نازدانه
تصویر نازدانه
(دخترانه)
فرزند محبوب پدر و مادر، دردانه
فرهنگ نامهای ایرانی
تخم به که دارای مادۀ لعابی است و در امراض حلق و سینه و برای لینت مزاج در آب جوش می ریزند و می خورند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سبغانه
تصویر سبغانه
پولی که پیش از کار کردن به مزدور بدهند، بیعانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سبحانه
تصویر سبحانه
پاک و منزه است او (خدا)
فرهنگ فارسی عمید
مادۀ تولیدکنندۀ رنگ سبز برگ های درختان و گیاهان که بر اثر نور آفتاب پدید می آید، کلروفیل، (صفت نسبی، منسوب به سبز) کنایه از گندم گون
فرهنگ فارسی عمید
(هَِ رِ نَ)
ثریده هبردانه مبردانه، اشکنۀ سرد فراهم آوردۀ گرد کرده. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(سَ یَ / یِ)
بنفش. (اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
گیاهی که تخمک و دانۀ آن برهنه است. رجوع به بازدانگان شود، شاماخچه، سینه بند طفلان. (سروری) (آنندراج) (انجمن آرا) (شعوری) :
در کام ما حلاوت شهد شهادت است
ای بی شریک، شهد شهادت مکن شرنگ
در عمر خویش بر تو نیاورده ایم شک
در مهد بسته اند بدین گونه بازرنگ.
سوزنی (از شعوری) (از فرهنگ ضیاء).
، قنداغ کودک، کمربند. (ناظم الاطباء) ، تنگ. ریسمانی که بدان بار و پالان را محکم می بندند، باهوش. زیرک. ذهین. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دُ قُ نَ / نِ)
گونه ای از شونگ و آن درختچه ای است که در جنگلهای مرتفع ’نور’ و ’زیارت’ وجود دارد. و در گیلان آنرا پلاخور نامند. دقزدون. الجاره. (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به پلاخور شود
لغت نامه دهخدا
(کُ نَ)
به فارسی اسم شهدانج است. (فهرست مخزن الادویه). ظاهراً مصحف کنودانه باشد از: کنو (= کنف) + دانه. رجوع به کبودان و کنودانه شود
لغت نامه دهخدا
(سَ نَ / نِ)
چینه دان مرغ. (آنندراج). سنگدان و معده سوم طیور. (ناظم الاطباء) ، غله ای است که اهل هند آنرا کلتهی خوانند. (آنندراج). نوعی از غله، سفالگر، کار خانه سفالگری، بتکده، بت ساز. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سُ نَ / نِ)
تخمی است که در دواها استعمال نمایند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مِ رِ نَ)
ثریده هبردانه مبردانه، اشکنۀ فراهم آمدۀ سرد هموار کرده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون، ذیل هبردانه)
لغت نامه دهخدا
(لَ نَ / نِ)
به لغت تنکابنی چکی لک ترکی است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
بچۀ محبوب پدر و مادر. دردانه. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(سَ نَ / نِ)
ماتم خانه. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
منزه می شمارم او را (خدای را) پاک است او (خدای) : این تسلط بر جانوران ما راست از و سبحانه. یا سبحانه العظیم. منزه می شمارم او (خدای) را که بزرگست: پس دانستیم که چون خدای زنده بیظفت است بینا و شنواست سبحانه العظیم، تشبیه (از) این ضعیفتر چگونه باشد که همی ظن برند که خدای همچون مردم بی آفت است ک یا سبحانه و تعالی. پاک است او (خدای) و والاست: ایزد سبحانه و تعالی این حضرت وزارت را هموراه نگاه دارادخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیدانه
تصویر سیدانه
گرگ گله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سندانه
تصویر سندانه
مونث سندان ماچه خر نیرومند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبغانه
تصویر سبغانه
دراز قد و کشیده بالا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سباطانه
تصویر سباطانه
فوتک: نای کاواک که بدان مرغان را اندازند
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به سبز سبز رنگ سبز گون، ماده سبز رنگی که در حفره های خاصی در داخل سیتوپلاسم سلولهای گیاهان موجود است و موجب سبزی اندام های سبز گیاهان میشود دانه های سبزینه موادی هستند 5 تایی یعنی از 5 عنصر ترکیب شده اند و فرمول آنها شباهت زیادی به فرمول هموگلوبین خون دارد با این تفاوت که به جای آهن در ترکیب دانه های سبزینه منیزیم وجود دارد که در این صورت به آن کلرفیل) آ (گویند و اگر از تعداد ئیدروژنها یک مولکول کاسته و در عوض یک اتم اکسیژن جای آن قرار گیرد کلرفیل) بی (بدست اید: خضره الورق کلروفیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبطانه
تصویر سبطانه
فوتک: نای کاواک که بدان مرغان را اندازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهدانه
تصویر بهدانه
دانه میوه به (آبی) که در طب قدیم مستعمل بوده تخم بهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نازدانه
تصویر نازدانه
کودک محبوب پدر و مادردردانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیدانه
تصویر بیدانه
بی هسته بدون دانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دزدانه
تصویر دزدانه
بطور دزدی دزدکی
فرهنگ لغت هوشیار
((نِ))
تاولی کوچک در پوست حداکثر به بزرگی ته سنجاق و حاوی مایعی روشن (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بهدانه
تصویر بهدانه
((بِ نِ))
دانه میوه به که در طب قدیم مستعمل بوده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سبزینه
تصویر سبزینه
((سَ نِ))
منسوب به سبز، سبزرن گ، سبزگون، ماده سبزرنگی که در حفره های گیاهان موجود است و موجب سبزی اندام های گیاهان می شود، کلرفیل، خضره الورق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سبوعانه
تصویر سبوعانه
ددمنشانه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سبزیانه
تصویر سبزیانه
سالاد
فرهنگ واژه فارسی سره