جدول جو
جدول جو

معنی سبریته - جستجوی لغت در جدول جو

سبریته
(سِ تَ)
مؤنث سبریت. بمعنی زن درویش. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صبرینه
تصویر صبرینه
(دخترانه)
صبر (عربی) + ینه (فارسی) نام گیاهی است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سبزینه
تصویر سبزینه
(دخترانه)
سبزرنگ، گندمگون
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سربیله
تصویر سربیله
بیلک، نوعی پیکان پهن یا دوشاخه، فیلک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سربسته
تصویر سربسته
مقابل سرباز، ویژگی آنچه سرش بسته باشد از قبیل بطری و جعبه و پاکت یا چیز دیگر، کنایه از پوشیده، نهفته، پنهان، کنایه از به طور پیچیده و مجمل، برای مثال سخن سربسته گفتی با حریفان / خدا را زاین معما پرده بردار (حافظ - ۴۹۶)
فرهنگ فارسی عمید
مادۀ تولیدکنندۀ رنگ سبز برگ های درختان و گیاهان که بر اثر نور آفتاب پدید می آید، کلروفیل، (صفت نسبی، منسوب به سبز) کنایه از گندم گون
فرهنگ فارسی عمید
جایی در گرمابه که در آنجا لباس های خود را از تن درآورند و به داخل حمام بروند، بینه، رخت کن سر حمام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از واریته
تصویر واریته
نمایشی متنوع شامل رقص، آواز، حرکات آکروباتیک و مانند آن ها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سررشته
تصویر سررشته
سرنخ، کنایه از راه کار، کنایه از مهارت در کاری، دفتر حساب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عفریته
تصویر عفریته
مؤنث واژۀ عفریت، موجود زشت، بد و سهمناک، خبیث، منکر، زن پیر و زشت، موجود زشت و نیرومند، غول، جن بزرگ و نیرومند، زشت و قوی هیکل
فرهنگ فارسی عمید
(اَ نَ)
یکی از قرای مرو، و معرب آن ابرینق است
لغت نامه دهخدا
(بِ تَ)
دهی است از دهستان نعلین بخش سردشت شهرستان مهاباد. سکنۀ آن 126 تن. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و توتون و میوۀ جنگلی است. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 4) ، واحدی مرکب از دو فوج. تیپ. (فرهنگ فارسی معین).
- بریگاد قزاق، تیپ مستقل ایرانی، تحت ریاست صاحب منصبان روسی و مرکب از دو فوج سوار و یک دسته موزیک که در سنۀ 1296 هجری قمری موجب امتیاز و قرارداد مخصوص تحت نظر مربیان و مشاقان روسی و از روی اصول و نظامات قزاق تزاری، در ایران تشکیل یافت، و بعدها بتدریج تشکیلات آن توسعه پذیرفت، و واحدهای پیاده و آتشبار و افواج مختلف ولایات به آن ضمیمه شد، و عاقبت عملاً تشکیلات آن ازصورت بریگاد (= تیپ) به صورت دیویزیون (= لشکر) درآمد. (از دایره المعارف فارسی). و رجوع به همین مأخذ و نیز رجوع به قزاق شود
لغت نامه دهخدا
(سِ نَ)
شهری است بمصر و آن را اسبریمنه نیز گفته اند. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(بِ تَ / تِ)
در مجمعالفرس بمعنی زراعت و فلاحت آمده است. (از فرهنگ شعوری). و در جای دیگر این کلمه دیده نشد
لغت نامه دهخدا
(سَ تَ)
مؤنث سبروت. رجوع به سبروت شود
لغت نامه دهخدا
(سِ)
مرد درویش. (منتهی الارب). مسکین محتاج. (اقرب الموارد). مرد درویش و تهیدست و گدا. ج، سباریت. (ناظم الاطباء). رجوع به سبرت و سبروت شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از سوسیته
تصویر سوسیته
فرانسوی انجمن سازمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سربسته
تصویر سربسته
ضد سرباز، پوشیده و نهفته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبریزه
تصویر آبریزه
علتی در چشم که پیوسته اشک از آن فرو ریزد، مستراح، آبریز
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به سبز سبز رنگ سبز گون، ماده سبز رنگی که در حفره های خاصی در داخل سیتوپلاسم سلولهای گیاهان موجود است و موجب سبزی اندام های سبز گیاهان میشود دانه های سبزینه موادی هستند 5 تایی یعنی از 5 عنصر ترکیب شده اند و فرمول آنها شباهت زیادی به فرمول هموگلوبین خون دارد با این تفاوت که به جای آهن در ترکیب دانه های سبزینه منیزیم وجود دارد که در این صورت به آن کلرفیل) آ (گویند و اگر از تعداد ئیدروژنها یک مولکول کاسته و در عوض یک اتم اکسیژن جای آن قرار گیرد کلرفیل) بی (بدست اید: خضره الورق کلروفیل
فرهنگ لغت هوشیار
ازملک کامپوره کمپوره (گویش گیلکی) تلی (گویش مازندرانی چالوس) شنگیله (گویش آستارا) ولی گیلی (گویش انزلی) کلکه دانه (گویش گیلکی) از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی جور، گوناگونی، جور نما نمایش رنگارنگ گوناگونی تنوع. توضیح احتراز از استعمال این کلمه بیگانه اولی است، نمایشی متنوع و دارای بخشهای مجزا مانند: ساز و آواز کنسرت رقص و تاتر
فرهنگ لغت هوشیار
بریده ناشده مقابل بریده، ختنه ناکرده نامختون، قوچ اخته کرده که پشمش درازنشودتاآنراببرند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کبریتی
تصویر کبریتی
گوگردی زرد چرک از رنگ ها، راهراه در بافت پارچه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عفریته
تصویر عفریته
مونث عفریت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سباریت
تصویر سباریت
جمع سبروت، کویرها، نیکی هایی اندک، درویش ها، نیازمندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سررشته
تصویر سررشته
راه کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبزینه
تصویر سبزینه
((سَ نِ))
منسوب به سبز، سبزرن گ، سبزگون، ماده سبزرنگی که در حفره های گیاهان موجود است و موجب سبزی اندام های گیاهان می شود، کلرفیل، خضره الورق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سررشته
تصویر سررشته
((~. رِ تِ یا تَ))
سرنخ، اطلاع، آگاهی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سربیله
تصویر سربیله
((~. لَ یا لِ))
پیکان پهن، تیر دو شاخه، بیلک هم گویند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سربسته
تصویر سربسته
((~. بَ تَ یا تِ))
مخفی، پوشیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عفریته
تصویر عفریته
((عِ تِ))
مؤنث عفریت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واریته
تصویر واریته
((ی ت))
گوناگون، نمایشی مرکب از کنسرت، تئاتر، رقص
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سربینه
تصویر سربینه
((~. نَ یا نِ))
رخت کن حمام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سربسته
تصویر سربسته
مبهم، تلویحا
فرهنگ واژه فارسی سره