جدول جو
جدول جو

معنی سبرور - جستجوی لغت در جدول جو

سبرور
(سُ)
رجوع به سبروت و نشوء اللغه ص 35 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سرور
تصویر سرور
(دخترانه و پسرانه)
رئیس، پیشو، شادمانی، خوشحالی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سرور
تصویر سرور
شادی، شادمانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبرور
تصویر مبرور
عنوانی برای فرد فوت کرده، شادروان، پذیرفته شده و مقبول از جانب خدا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرور
تصویر سرور
رئیس، پیشوا، سرپرست، بزرگ تر طایفه و قبیله
سرور کائنات: کنایه از پیغمبر اسلام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برور
تصویر برور
بارور، باردار، بار دهنده، میوه دهنده
فرهنگ فارسی عمید
(حُ)
بچۀ حباری. فرخ حباری. جوجۀ هوبره. شوات بچه. (منتهی الارب). حبریر. ج، حباریر
لغت نامه دهخدا
(سِ پَرْ وَ)
سپردار. آنکه سپر می دارد. (ناظم الاطباء) :
سپرور پیاده ده ودو هزار
گزین کرد شاه از در کارزار.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(سَ)
ده کوچکی است از دهستان بالاخواف شهرستان تربت حیدریه واقع در 34 هزارگزی شمال باختری رود و 12 هزارگزی خاور سلامی. هوای آن معتدل و دارای 628 تن سکنه است. آب آنجا از قنات تأمین میشود و محصول آن غلات، پنبه و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
زمین خشک بی نبات، چیز اندک و حقیر، مرد درویش و محتاج. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : لأن بدا خلق السربال سبروتا. (حریری) (از اقرب الموارد). رجوع به سبرت شود، غلام امرد. ج، سباریت سبار، و این جمع نادر است. (اقرب الموارد). کودک ساده زنخ. ج، سباریت، سباری. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سِحْرْ وَ)
ساحر. جادوگر:
نبات خانه من از تری و شیرینی
دهان سحروران دیار بربندد.
امیرخسرو (از آنندراج).
رجوع به ساحر شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نکویی کرده شده. (غیاث) (آنندراج). مأخوذ از تازی، نیکویی کرده شده و پسندیده، مقبول در نزد خدا. (ناظم الاطباء). پذیرفته شده. قبول شده. مقبول. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
در گهش کعبه شد که طاعت خلق
چون به سنت کنند مبرور است.
مسعودسعد.
- حج مبرور، حج مقبول. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).
، مرحوم. (ناظم الاطباء). شادروان: مرحوم مغفور مبرور جنت مکان خلد آشیان فلان... (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، گفتار راست. (ناظم الاطباء).
- بیع مبرور، بیعی که در آن شبهه و خیانت و دروغ نباشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سبروت
تصویر سبروت
ریدک مکیاز، نیازمند درویش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برور
تصویر برور
باردار ومیوه دار، مثمر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرور
تصویر سرور
شادمانه کردن، شاد کردن مهتر و رئیس و بزرگ و خداوند و پیشوا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبرور
تصویر مبرور
نکویی کرده شده، پسندیده، مقبول در نزد خدا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سعرور
تصویر سعرور
تبا شیر تازی آن طبا شیراست سپیده دمان را بدان مانند کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبرور
تصویر مبرور
((مَ))
خوبی دیده، آمرزیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرور
تصویر سرور
((سَ وَ))
پیشوا، رییس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرور
تصویر سرور
((سُ))
شاد شدن، شادمانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرور
تصویر سرور
آقا
فرهنگ واژه فارسی سره
مرحوم، روان شاد، شادروان، مقبول، پذیرفته شده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از سرور
تصویر سرور
Gladness, Server
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از سرور
تصویر سرور
bonheur
دیکشنری فارسی به فرانسوی
نام آبادی از دهستان فیروزجاه بابل
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از سرور
تصویر سرور
felicità
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از سرور
تصویر سرور
blijdschap
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از سرور
تصویر سرور
felicidad
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از سرور
تصویر سرور
Freude
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از سرور
تصویر سرور
felicidade
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از سرور
تصویر سرور
快乐
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از سرور
تصویر سرور
radość
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از سرور
تصویر سرور
радість
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از سرور
تصویر سرور
радость
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از سرور
تصویر سرور
खुशी
دیکشنری فارسی به هندی