جدول جو
جدول جو

معنی سبایک - جستجوی لغت در جدول جو

سبایک
سبیکه ها، تکه های سیم یا زر که آن را گداخته و در قالب ریخته باشند، شمش ها، شوشه های زر و سیم، قالبها، جمع واژۀ سبیکه
تصویری از سبایک
تصویر سبایک
فرهنگ فارسی عمید
سبایک
(سَیِ)
سبائک. جمع واژۀ سبیکه. رجوع به سبیکه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سباک
تصویر سباک
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام فرمانروای جهرم در زمان اردشیر پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سبایا
تصویر سبایا
اسیر، گرفتار، بندی، زندانی، آنکه در جنگ به دست دشمن گرفتار شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سباک
تصویر سباک
گدازندۀ زر و سیم یا فلز دیگر، ریخته گر، زرگر
فرهنگ فارسی عمید
(تْرا / تِ)
یکی از ولایات امپراطوری روس است و چنانکه از نامش پیداست درماوراء دریاچۀ آدریاتیک قرار دارد و بوسیلۀ رودهای سلنگا و آنگارای علیا که وارد دریاچۀ بایکال میگردند آبیاری میشود. این ولایت وسیع دارای معادن فراوانی از طلا و سرب و نقره و جز این هاست و در این سرزمین شکار حیوانات رایج است و چند کار خانه ذوب فلزات هم در این ولایت وجود دارد. پس از برقرار شدن دولت اتحاد جماهیر شوروی سابق بسال 1922 میلادی به جمهوری مغولستان پیوست. وسعت این سرزمین 296430 کیلومتر مربع است و 525240 تن سکنه دارد و مرکز این ولایت چیتا است و در سال 1926 میلادی این ولایت در قلمرو خاور دور قرار گرفت. (از لاروس کبیر). قاموس الاعلام ترکی در ذیل ’ترانسبایقال’ آرد: یعنی ماوراء بایقال (بایکال) یکی از سه ایالت شرق سیبری است که درمشرق دریاچۀ بایکال و در حدود شمالی کشور چین و مغرب ایالت آمور واقع است. مساحت آن 623596 کیلومتر مربع است و 509633 تن سکنه دارد و رود آمور از میان این ولایت میگذرد و قصبۀ کاخته مرکز آن است و نیز سه قصبۀ دیگر بنامهای ترچینسک، سلینکیسک و چیته دارد
لغت نامه دهخدا
مرکز دهستان بایک 150هزارگزی شمال تربت حیدریه، سکنۀ آن 5149 تن، شغل مردم زراعت و کسب و مالداری، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)، مقام، و رجوع به پایه شود
دهستانی از شهرستان تربت حیدریه در باختر شوسۀ مشهد به زاهدان مرکب از 10 آبادی، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(سَ ءِ)
جمع واژۀ سبیکه. (دهار) (اقرب الموارد). رجوع به سبیکه شود
لغت نامه دهخدا
(سَ یِ)
دارالملک قندهار. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
جمع واژۀ سبی ّ، اسیر. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سِ کی ی)
منسوب است به سباکه که بطنی است از یحضب. (الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(سَبْ با)
زرگر. مشتق از سبک، بمعنی زر و سیم گداختن است. (آنندراج) (غیاث). سیم پالای. (مهذب الاسماء). گدازگر: سباک ربیع سیم برف در مسام زمین گداخت. (ترجمه تاریخ یمینی)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
بائک. شتر فربه. (آنندراج). ناقه بائک. ج، بوک، بیّک. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حَ یِ)
حبائک. جمع واژۀ حبیکه
لغت نامه دهخدا
تصویری از سبایا
تصویر سبایا
جمع سبی، برد گان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبائک
تصویر سبائک
جمع سبیکه، پاره سیم ها سیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سباک
تصویر سباک
ریخته گر زرگر، ریخته گر، گدازنده ریخته گر زرگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبیک
تصویر سبیک
شوشه زر یا سیم زر گداخته سیم گداخته
فرهنگ لغت هوشیار
سواری که مایحتاج خود را بفتراک بسته و مسلح و مکمل یراق میراند سبای سوار زبده سوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبای
تصویر سبای
((سُ))
سواری که مایحتاج خود را به فتراک بسته و مسلح و مکمل یراق می راند
سبای سوار: زبده سوار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سباک
تصویر سباک
((سَ بّ))
ریخته گر، زرگر
فرهنگ فارسی معین
سبک، گردوی درشت که در گردوبازی از آن به عنوان تیله استفاده کنند
فرهنگ گویش مازندرانی