یکی از دهستانهای بخش مرکزی شهرستان قوچان است که در شمال غربی قوچان واقع است و کلیۀ قرای آن عموماً درجنوب (راه شوسۀ قوچان واقع است. کوهستانی و سردسیر است و محصول عمده آن غلات و انگور و صنایع دستی زنان قالیچه و پلاس بافی است. این دهستان از 18 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل یافته و مجموع سکنۀ آن در حدود 9242 تن است که عموماً از طوایف زعفرانلو هستند. قرای عمده آن عبارت است از استاد که 999 وبزرل آباد که 631 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9) قصبۀ مرکز دهستان مایوان است که در بخش حومه شهرستان قوچان و در 51 هزارگزی شمال غربی قوچان و 22 هزارگزی جنوب شوسۀ عمومی قوچان به بجنورد واقع است و 2225 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)، و رجوع به مادۀ قبل شود
یکی از دهستانهای بخش مرکزی شهرستان قوچان است که در شمال غربی قوچان واقع است و کلیۀ قرای آن عموماً درجنوب (راه شوسۀ قوچان واقع است. کوهستانی و سردسیر است و محصول عمده آن غلات و انگور و صنایع دستی زنان قالیچه و پلاس بافی است. این دهستان از 18 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل یافته و مجموع سکنۀ آن در حدود 9242 تن است که عموماً از طوایف زعفرانلو هستند. قرای عمده آن عبارت است از استاد که 999 وبزرل آباد که 631 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9) قصبۀ مرکز دهستان مایوان است که در بخش حومه شهرستان قوچان و در 51 هزارگزی شمال غربی قوچان و 22 هزارگزی جنوب شوسۀ عمومی قوچان به بجنورد واقع است و 2225 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)، و رجوع به مادۀ قبل شود
دهی است جزء دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان زنجان واقع در6 هزارگزی خاور زنجان و کنار شوسۀ زنجان به قزوین، هوای آن سرد و دارای 362 تن سکنه است، آب آنجا از قنات و چشمه تأمین میشود، محصول آن غلات، انگور، سیب زمینی و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است، اتومبیل نیز میتوان برد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2) در یک فرسخی بیشتر شرقی درز است، (فارسنامۀ ناصری گفتار 2 ص 217)
دهی است جزء دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان زنجان واقع در6 هزارگزی خاور زنجان و کنار شوسۀ زنجان به قزوین، هوای آن سرد و دارای 362 تن سکنه است، آب آنجا از قنات و چشمه تأمین میشود، محصول آن غلات، انگور، سیب زمینی و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است، اتومبیل نیز میتوان برد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2) در یک فرسخی بیشتر شرقی درز است، (فارسنامۀ ناصری گفتار 2 ص 217)
دهی است از دهستان منگور بخش حومه شهرستان مهاباد (این ده را سبلان نیز گویند)، در 62 هزارگزی جنوب باختری مهاباد و 18 هزارگزی باختر شوسۀ مهاباد به سردشت واقع است، هوای آن سرد و دارای 65 تن سکنه است، آب آنجا از چشمه تأمین میشود و محصول آن غلات، توتون، حبوب و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4) دهی است از دهستان شوی بخش بانۀ شهرستان سقز که در 15 هزارگزی شمال بانه و 5 هزارگزی شمال خاور خشکه واقع شده است، هوای آن سرد و دارای 370 تن سکنه است، آب آنجا از چشمه تأمین میشود و محصول آن غلات، توتون، کتیرا و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از دهستان منگور بخش حومه شهرستان مهاباد (این ده را سبلان نیز گویند)، در 62 هزارگزی جنوب باختری مهاباد و 18 هزارگزی باختر شوسۀ مهاباد به سردشت واقع است، هوای آن سرد و دارای 65 تن سکنه است، آب آنجا از چشمه تأمین میشود و محصول آن غلات، توتون، حبوب و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4) دهی است از دهستان شوی بخش بانۀ شهرستان سقز که در 15 هزارگزی شمال بانه و 5 هزارگزی شمال خاور خشکه واقع شده است، هوای آن سرد و دارای 370 تن سکنه است، آب آنجا از چشمه تأمین میشود و محصول آن غلات، توتون، کتیرا و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از دهستان دشت بیل بخش اشنویۀ شهرستان ارومیه، دارای 107 تن سکنه، آب آن از چشمه، محصول آنجا غلات، توتون، شغل اهالی زراعت و گله داری است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
دهی است از دهستان دشت بیل بخش اشنویۀ شهرستان ارومیه، دارای 107 تن سکنه، آب آن از چشمه، محصول آنجا غلات، توتون، شغل اهالی زراعت و گله داری است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
دهی است از دهستان ارهال بخش حومه شهرستان خوی، دارای 268 تن سکنه، آب آن از رود قطور و محصول آنجا غلات، حبوبات، زردآلو و کرچک، شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان جوراب بافی است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
دهی است از دهستان ارهال بخش حومه شهرستان خوی، دارای 268 تن سکنه، آب آن از رود قطور و محصول آنجا غلات، حبوبات، زردآلو و کرچک، شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان جوراب بافی است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
بمعنی ساربان است که شتردار باشد. (شرفنامۀ منیری) (انجمن آرا) (آنندراج). ساربان است که نگه دارنده و محافظت کننده شتر باشد. چه در فارسی ’با’ را به ’واو’ تبدیل میکنند. (برهان). شتربان. اشتربان. اشتروان. شتروان. شتردار. جمال. حفیظ. حداء. خائل: بفرمود تا ساروان دو هزار بیاورد اشتر بر شهریار. فردوسی. شتربود بردشت ده کاروان بهر کاروان بریکی ساروان. فردوسی. بدستور فرمود تا ساروان هیون آرد از دشت صد کاروان. فردوسی. زده خیمه گردش بسی ساروان گله ساخته ز اشتران کاروان. اسدی (گرشاسبنامه). رجوع به ساربان شود
بمعنی ساربان است که شتردار باشد. (شرفنامۀ منیری) (انجمن آرا) (آنندراج). ساربان است که نگه دارنده و محافظت کننده شتر باشد. چه در فارسی ’با’ را به ’واو’ تبدیل میکنند. (برهان). شتربان. اشتربان. اشتروان. شتروان. شتردار. جمال. حفیظ. حداء. خائل: بفرمود تا ساروان دو هزار بیاورد اشتر برِ شهریار. فردوسی. شتربود بردشت ده کاروان بهر کاروان بریکی ساروان. فردوسی. بدستور فرمود تا ساروان هیون آرد از دشت صد کاروان. فردوسی. زده خیمه گردش بسی ساروان گله ساخته ز اشتران کاروان. اسدی (گرشاسبنامه). رجوع به ساربان شود
دهی است از دهستان شهر ویران بخش حومه شهرستان مهاباد، واقع در 9500 گزی جنوب خاوری مهاباد و 12500 گزی خاور راه شوسۀ مهاباد به سردشت، کوهستانی، هوای آن معتدل مالاریائی، آب آن از چشمه، و محصول آن غلات و توتون است، 83 تن سکنه دارد که به زراعت و گله داری مشغولند، از صنایع دستی محلی جاجیم بافی در آن معمول است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3) ناحیتی است (به خراسان از گوزکانان) اندر کوهها، و مردمانی اند شوخ روی و جنگی و دزدپیشه و ستیزه کار و بیوفا و خونخواره واندر میان ایشان عصبیتی است دائم، (حدود العالم)
دهی است از دهستان شهر ویران بخش حومه شهرستان مهاباد، واقع در 9500 گزی جنوب خاوری مهاباد و 12500 گزی خاور راه شوسۀ مهاباد به سردشت، کوهستانی، هوای آن معتدل مالاریائی، آب آن از چشمه، و محصول آن غلات و توتون است، 83 تن سکنه دارد که به زراعت و گله داری مشغولند، از صنایع دستی محلی جاجیم بافی در آن معمول است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3) ناحیتی است (به خراسان از گوزکانان) اندر کوهها، و مردمانی اند شوخ روی و جنگی و دزدپیشه و ستیزه کار و بیوفا و خونخواره واندر میان ایشان عصبیتی است دائم، (حدود العالم)
مرکّب از: سایه + بان، پسوند حفاظت و اتصاف، معرب آن ’صوان’، (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، آفتاب گیر را گویند و آن چتری باشد مانند چتری که بر سر پادشاهان دارند تا مانع تابش آفتاب گردد، (برهان)، آنچه سایه افکند از بنا یا چادر و جز آن: ظلّه، (ترجمان القرآن) (منتهی الارب)، خیمه، عرش، رواق، سدّه، جائی که بعد بند کردن طاق بصورت سایبان باقی باشد، (منتهی الارب) : سایبانهاش فروهشته و کاخ اندر زیر همچو سیمرغی افکنده بپای اندر پر، فرخی، فرازش یکی نیلگون سایبان ز گوهر چو شب اختر از آسمان، اسدی، گهی ساقی و کاردانش بود گهی چتر و گه سایبانش بود، اسدی، اگر بساط زمین مفرشم کنند سزد چو سایبان من از پردۀ سحاب کنند، مسعودسعد، ز آب گلها حوض و ز سایبان ایوان ز چوب بتکده عود و ز آب ابر گلاب، مسعودسعد (دیوان چ رشید یاسمی ص 36)، گویند که از هفت ده بیرون کردندشان شاگردان نیز عاجز شدند او را سایبان ساختند و بخوابانیدند و برفتند، (قصص الانبیاء ص 138)، دست تو محیط بر ممالک ابری شده سایبان کعبه، خاقانی، سایبان نیست بر تو بخت سپید آن سپیدی ّ بخت دلسوز است، خاقانی، گرفتند یک ماه آنجا قرار که هم سایبان بود و هم چشمه سار، نظامی، خداوندان عقل این طرفه بینند که خورشیدی بزیر سایبانست، سعدی (بدایع)، ، مجازاً بمعنی موی سر، زلف: بتی دارم که گرد گل ز سنبل سایبان دارد بهار عارضش خطی بخون ارغوان دارد، حافظ، غلام چشم آن ترکم که در خواب خوش مستی نگارین گلشنش رویست و مشکین سایبان ابرو، حافظ، ، و در این زمان چادری باشد که آن را چار لای بر روی یکدیگر دوزند و آن را شامیانه نیز گویند، (برهان) (انجمن آرای ناصری) : منشور خرگه و تتق و چتر و سایبان برکندلان چرخ مدور نوشته اند، نظام قاری، رجوع به سایه بان شود، - سایبان اخضر، کنایه از آسمان است، (ناظم الاطباء)، - سایبان سیمابی، کنایه از صبح کاذبست، (برهان) (انجمن آرای ناصری)، - سایبان ظلمانی، صبح کاذب، (ناظم الاطباء)، -، شب تاریک، (ناظم الاطباء)، کنایه از آسمان است، - سایبان فلک، کنایه از آسمان: بپرهیز از این سایبان فلک بسی داند این سایه مکر و حیل، ناصرخسرو
مُرَکَّب اَز: سایه + بان، پسوند حفاظت و اتصاف، معرب آن ’صوان’، (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، آفتاب گیر را گویند و آن چتری باشد مانند چتری که بر سر پادشاهان دارند تا مانع تابش آفتاب گردد، (برهان)، آنچه سایه افکند از بنا یا چادر و جز آن: ظُلّه، (ترجمان القرآن) (منتهی الارب)، خَیمَه، عَرْش، رِواق، سُدّه، جائی که بعدِ بند کردن طاق بصورت سایبان باقی باشد، (منتهی الارب) : سایبانهاش فروهشته و کاخ اندر زیر همچو سیمرغی افکنده بپای اندر پر، فرخی، فرازش یکی نیلگون سایبان ز گوهر چو شب اختر از آسمان، اسدی، گهی ساقی و کاردانش بود گهی چتر و گه سایبانش بود، اسدی، اگر بساط زمین مفرشم کنند سزد چو سایبان من از پردۀ سحاب کنند، مسعودسعد، ز آب گلها حوض و ز سایبان ایوان ز چوب بتکده عود و ز آب ابر گلاب، مسعودسعد (دیوان چ رشید یاسمی ص 36)، گویند که از هفت ده بیرون کردندشان شاگردان نیز عاجز شدند او را سایبان ساختند و بخوابانیدند و برفتند، (قصص الانبیاء ص 138)، دست تو محیط بر ممالک ابری شده سایبان کعبه، خاقانی، سایبان نیست بر تو بخت سپید آن سپیدی ّ بخت دلسوز است، خاقانی، گرفتند یک ماه آنجا قرار که هم سایبان بود و هم چشمه سار، نظامی، خداوندان عقل این طرفه بینند که خورشیدی بزیر سایبانست، سعدی (بدایع)، ، مجازاً بمعنی موی سر، زلف: بتی دارم که گرد گل ز سنبل سایبان دارد بهار عارضش خطی بخون ارغوان دارد، حافظ، غلام چشم آن ترکم که در خواب خوش مستی نگارین گلشنش رویست و مشکین سایبان ابرو، حافظ، ، و در این زمان چادری باشد که آن را چار لای بر روی یکدیگر دوزند و آن را شامیانه نیز گویند، (برهان) (انجمن آرای ناصری) : منشور خرگه و تتق و چتر و سایبان برکندلان چرخ مدور نوشته اند، نظام قاری، رجوع به سایه بان شود، - سایبان اخضر، کنایه از آسمان است، (ناظم الاطباء)، - سایبان سیمابی، کنایه از صبح کاذبست، (برهان) (انجمن آرای ناصری)، - سایبان ظَلْمانی، صبح کاذب، (ناظم الاطباء)، -، شب تاریک، (ناظم الاطباء)، کنایه از آسمان است، - سایبان فلک، کنایه از آسمان: بپرهیز از این سایبان فلک بسی داند این سایه مکر و حیل، ناصرخسرو
دهی است از دهستان دامین بخش مرکزی شهرستان ایرانشهر واقع در 36 هزارگزی شمال خاوری ایرانشهر و 7 هزارگزی خاورشوسۀ ایرانشهر به خاش، هوای آن گرم و دارای 100 تن سکنه است، آب آنجا از قنات تأمین میشود و محصول آن غلات، خرما، لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی است از دهستان دامین بخش مرکزی شهرستان ایرانشهر واقع در 36 هزارگزی شمال خاوری ایرانشهر و 7 هزارگزی خاورشوسۀ ایرانشهر به خاش، هوای آن گرم و دارای 100 تن سکنه است، آب آنجا از قنات تأمین میشود و محصول آن غلات، خرما، لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
صفه و طاق. (برهان). صفه و طاق عموماً و طاق و عمارتی را گویند که شکل آن محرابی وهلالی باشد خصوصاً. (آنندراج). نشستنگاه بلند که بر آن سقف باشد در کوشک و دالان بزرگ. (غیاث). خانه پیش گشاده. (دهار). درگاه. (مهذب الاسماء). طاق و نشستنگاه بزرگان. (صحاح الفرس). طاق بلند و نشستنگاه پادشاهان بود. رواق. (اوبهی). و بقول زالمان مشتق از کلمه پهلوی فارسی ’بان’ به معنی خانه است. (از حاشیۀ برهان چ معین) : ای منظره و کاخ برآورده بخورشید تا گنبد گردان بکشیده سر ایوان. دقیقی. بایوان او بود تا یک دو ماه توانگر سپهبد توانگر سپاه. فردوسی. ز ره سوی ایوان شاه آمدند بدان نامور بارگاه آمدند. فردوسی. گر ایوان من سر بکیوان کشید همان شربت مرگ باید چشید. فردوسی. از میان ندما چشم بدو دارد و بس چه بایوان چه به مجلس چه بمیدان چه بخوان. فرخی. در ایوانی که تو خواهی ترا باغ ارم سازد چو ایوان مداین مرترا ایوان و خم سازد. فرخی. بنشین در بزم بر سریر به ایوان خرگه برتر زن از سرادق کیوان. منوچهری. نه در گنج ماند و نه در خانه جای نه در باغ و ایوان و نه در سرای. اسدی. چون دل لشکر ملک نگاه ندارد درگه ایوان چنانکه درگه میدان کار چو پیش آیدش بود که بمیدان خواری بیند ز خوار کردۀ ایوان. ابوحنیفۀ اسکافی. گویی درشت و تیره همی بینم آویخته ز نادره ایوانی. ناصرخسرو (دیوان چ تهران ص 477). قصری کنم قصیدۀ خود را درو از بیتهاش گلشن و ایوان کنم. ناصرخسرو. وگرش ایوان و تخت از سیم و زر است مرا از علم و دین تختست و ایوان. ناصرخسرو. پیل و شیر و یوز را مطیع گردانید و خیمه و ایوان اوساخت. (نوروزنامه). چون به ایوان برآمد حاجبان او را تا پیش تخت بردند و بنشاندند و بازپس آمدند. (تاریخ بخارا). کمترین پرده سرای کاخ و ایوان تو باد این مشبک خیمۀ سنجاب رنگ بی طناب. سوزنی. ری خرآس است و خراسان شب ایوان ارم در خراسم که به ایوان شدنم نگذارند. خاقانی. اندرایوانش روان یک چشمه آب با درخت سبز برنا دیده ام. خاقانی. بصحرایی شدند از صحن ایوان بسرسبزی چو خضر از آب حیوان. نظامی. گفت ز نقشی که در ایوان اوست در بسپیدی نه چو دندان اوست. نظامی. چو من یارت بدم در کاخ و ایوان همیخوردم میی در باغ و بستان. نظامی. گر نخواهد زیست جان بی این بدن پس فلک ایوان که خواهد بدن. مولوی (مثنوی چ خاور ص 308). دیوار سرایت را نقاش نمی باید تو زینت ایوانی نه صورت ایوانت. سعدی (کلیات چ مصفا ص 405). درآمد به ایوان شاهنشهی که بختت جوان باد و دولت رهی. سعدی. خانه از پای بست ویران است خواجه در بند نقش ایوانست. سعدی. هر کرا خوابگه آخر مشتی خاک است گو چه حاجت که به افلاک کشی ایوان را. حافظ.
صفه و طاق. (برهان). صفه و طاق عموماً و طاق و عمارتی را گویند که شکل آن محرابی وهلالی باشد خصوصاً. (آنندراج). نشستنگاه بلند که بر آن سقف باشد در کوشک و دالان بزرگ. (غیاث). خانه پیش گشاده. (دهار). درگاه. (مهذب الاسماء). طاق و نشستنگاه بزرگان. (صحاح الفرس). طاق بلند و نشستنگاه پادشاهان بود. رواق. (اوبهی). و بقول زالمان مشتق از کلمه پهلوی فارسی ’بان’ به معنی خانه است. (از حاشیۀ برهان چ معین) : ای منظره و کاخ برآورده بخورشید تا گنبد گردان بکشیده سر ایوان. دقیقی. بایوان او بود تا یک دو ماه توانگر سپهبد توانگر سپاه. فردوسی. ز ره سوی ایوان شاه آمدند بدان نامور بارگاه آمدند. فردوسی. گر ایوان من سر بکیوان کشید همان شربت مرگ باید چشید. فردوسی. از میان ندما چشم بدو دارد و بس چه بایوان چه به مجلس چه بمیدان چه بخوان. فرخی. در ایوانی که تو خواهی ترا باغ ارم سازد چو ایوان مداین مرترا ایوان و خم سازد. فرخی. بنشین در بزم بر سریر به ایوان خرگه برتر زن از سرادق کیوان. منوچهری. نه در گنج ماند و نه در خانه جای نه در باغ و ایوان و نه در سرای. اسدی. چون دل لشکر ملک نگاه ندارد درگه ایوان چنانکه درگه میدان کار چو پیش آیدش بود که بمیدان خواری بیند ز خوار کردۀ ایوان. ابوحنیفۀ اسکافی. گویی درشت و تیره همی بینم آویخته ز نادره ایوانی. ناصرخسرو (دیوان چ تهران ص 477). قصری کنم قصیدۀ خود را درو از بیتهاش گلشن و ایوان کنم. ناصرخسرو. وگرش ایوان و تخت از سیم و زر است مرا از علم و دین تختست و ایوان. ناصرخسرو. پیل و شیر و یوز را مطیع گردانید و خیمه و ایوان اوساخت. (نوروزنامه). چون به ایوان برآمد حاجبان او را تا پیش تخت بردند و بنشاندند و بازپس آمدند. (تاریخ بخارا). کمترین پرده سرای کاخ و ایوان تو باد این مشبک خیمۀ سنجاب رنگ بی طناب. سوزنی. ری خرآس است و خراسان شب ایوان ارم در خراسم که به ایوان شدنم نگذارند. خاقانی. اندرایوانش روان یک چشمه آب با درخت سبز برنا دیده ام. خاقانی. بصحرایی شدند از صحن ایوان بسرسبزی چو خضر از آب حیوان. نظامی. گفت ز نقشی که در ایوان اوست دُر بسپیدی نه چو دندان اوست. نظامی. چو من یارت بدم در کاخ و ایوان همیخوردم میی در باغ و بستان. نظامی. گر نخواهد زیست جان بی این بدن پس فلک ایوان که خواهد بدن. مولوی (مثنوی چ خاور ص 308). دیوار سرایت را نقاش نمی باید تو زینت ایوانی نه صورت ایوانت. سعدی (کلیات چ مصفا ص 405). درآمد به ایوان شاهنشهی که بختت جوان باد و دولت رهی. سعدی. خانه از پای بست ویران است خواجه در بند نقش ایوانست. سعدی. هر کرا خوابگه آخر مشتی خاک است گو چه حاجت که به افلاک کشی ایوان را. حافظ.
چیزی باشد مانند چتر که بر سر بزرگان میداشتند تا مانع تابش آفتاب گردد، خیمه و چادری که سه چهار لای بر روی هم دوخته باشند شامیانه. یا سایبان اخضر. آسمان. یا سایبان سیمابی. صبح صادق. یا سایبان ظلمانی. صبح کاذب، شب تاریک
چیزی باشد مانند چتر که بر سر بزرگان میداشتند تا مانع تابش آفتاب گردد، خیمه و چادری که سه چهار لای بر روی هم دوخته باشند شامیانه. یا سایبان اخضر. آسمان. یا سایبان سیمابی. صبح صادق. یا سایبان ظلمانی. صبح کاذب، شب تاریک
اگر بیند که سایبان او پشمین است یا کرباسین و به گونه سبز یا سفید بود، دلیل کند خدمت پادشاه عادل کند. اگر به خلاف این بیند، خدمت پادشاه ظالم است. جابر مغربی سایبان درخواب، پادشاهی باشد فرومایه. اگر بیند که در زیر سایبان نشسته بود، دلیل که به خدمت چنین پادشاهی پیوندد. اگر بیند که سایبان بر وی افتاد و او را از آن گزند رسید، دلیل پادشاه بر وی خشم گیرد و او را از آن مضرت رسد. محمد بن سیرین
اگر بیند که سایبان او پشمین است یا کرباسین و به گونه سبز یا سفید بود، دلیل کند خدمت پادشاه عادل کند. اگر به خلاف این بیند، خدمت پادشاه ظالم است. جابر مغربی سایبان درخواب، پادشاهی باشد فرومایه. اگر بیند که در زیر سایبان نشسته بود، دلیل که به خدمت چنین پادشاهی پیوندد. اگر بیند که سایبان بر وی افتاد و او را از آن گزند رسید، دلیل پادشاه بر وی خشم گیرد و او را از آن مضرت رسد. محمد بن سیرین