جدول جو
جدول جو

معنی ساونت - جستجوی لغت در جدول جو

ساونت
(وَ)
این لفظ هندی است بمعنی مردانه. (آنندراج) (غیاث)
لغت نامه دهخدا
ساونت
هندی مردانه
تصویری از ساونت
تصویر ساونت
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ساونگ
تصویر ساونگ
(پسرانه)
نام پدر باونگهه در فروردین یشت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ساوند
تصویر ساوند
(دخترانه)
نام روستایی در نزدیکی کرمان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سخونت
تصویر سخونت
گرم بودن، گرم شدن، گرمی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سکونت
تصویر سکونت
اقامت کردن، مسکن گزیدن، منزل کردن، آرامش، وقار، متانت
فرهنگ فارسی عمید
(وُ)
شهر و بندری است از ایتالیا که در ناحیۀ لیگوری وکنار خلیج ژن (جنوه) قرار گرفته و دارای 72000 تن جمعیت است. صنایع آهن و شیمیایی دارد و بواسطۀ قرار گرفتن در کنار رودخانه دارای موقعیت تابستانی است و شهر ییلاقی بشمار میرود
لغت نامه دهخدا
(وِ نَ / نِ)
کرباسی که بطفل نوزاد پیچند. (اشتینگاس) (شعوری ج 2 ورق 77)
لغت نامه دهخدا
(تَ نَشْ شُ)
اقامت و آرامش. سکون: که اگر در آن وقت سکونت را کاری پیوستند اندر آن فرمانی... داشتند. (تاریخ بیهقی).
مجنون بسکونت و گرانی
شد عاقل مجلس معانی.
نظامی.
روش بخش پرگار جنبش پذیر
سکونت ده نقطۀ جایگیر.
نظامی.
رجوع به سکون شود
لغت نامه دهخدا
(سُ نَ)
گرم بودن. (غیاث) (آنندراج). رجوع به سخونه شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
قافیه و وزن شعر. (ناظم الاطباء). مصحف ’پساوند’، در نسخۀ میرزا نام صفه ای باشد و در نسخۀ وفائی صفه باشد که سقف او را بیک ستون برافراشته باشند و در تحفه صفۀ بالا باشد یعنی رواق
لغت نامه دهخدا
(وَ)
ده کوچکی است از دهستان کوهبنان بخش راور شهرستان کرمان. واقع در 38 هزارگزی شمال باختری راور و 4 هزارگزی شمال راه فرعی راور بکوهبنان و دارای 2 خانوار است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سکونت
تصویر سکونت
اقامت و آرامش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سخونت
تصویر سخونت
گرم شدن، گرمی حرارت
فرهنگ لغت هوشیار
قطعه موسیقی خاصی که دارای مایه ضربی است و برای توصیف داستان یا موضوعی خاص یا به جهت به کار بردن تمها و آهنگ های محلی استعمال میشود با آهنگ سویت می توان رقصید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سکونت
تصویر سکونت
((سُ نَ))
اقامت کردن، ماندن، وقار، آرامش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سخونت
تصویر سخونت
((سُ نَ))
گرم شدن، گرمی، حرارت
فرهنگ فارسی معین
اسکان، اقامت، توطن، سکنا
متضاد: کوچ، تهیدستی، درویشی، فقر، مسکنت
فرهنگ واژه مترادف متضاد