جدول جو
جدول جو

معنی ساهج - جستجوی لغت در جدول جو

ساهج
(هَِ)
باد تند. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
ساهج
باد تند تند باد
تصویری از ساهج
تصویر ساهج
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ساهر
تصویر ساهر
(پسرانه)
بیدار
فرهنگ نامهای ایرانی
گیاهی بدون ریشه با برگ های شبیه برگ گردو که در هندوستان در آب های راکد می روید و در طب قدیم برای تقویت معده به کار می رفته و دارای خاصیت ضد حشرات نیز هست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ساهی
تصویر ساهی
کسی که دلش جای دیگر باشد، سهو کننده، غافل، فراموش کار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سارج
تصویر سارج
سار، پرنده ای کوچک و سیاه رنگ و حلال گوشت و بزرگ تر از گنجشک، شارک، شارو، شار، ساروک، سارک، ساری، ساسر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ساهر
تصویر ساهر
بیدار مانده، بیدار
فرهنگ فارسی عمید
(ذَ)
تعریب ساده. (المعرب جوالیقی چ مصر ص 198) (نقود العربیه ص 163) (شرح قاموس). رجوع به ساده شود
لغت نامه دهخدا
(جَ)
آن چوب که معیار بدان برکشند. (مهذب الاسماء). لوح صراف، تخته ای که بر آن پول شمرد، یکی چوب ساج. ج، ساجات
لغت نامه دهخدا
(سَ هََ)
باد سخت و تند. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
غافل و فراموشکار، (آنندراج) (مهذب الاسماء) (غیاث)، فراموشکار، ج، ساهون، (مهذب الاسماء) : و گفت ای که گفتی توانگران مشتغل اند و ساهی و مست ملاهی، (گلستان)،
ای پسر گر ملازم شاهی
نتوان بود غافل و ساهی،
اوحدی
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
اسبی بود مر کنده را. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
نام قومی از قبیلۀ لر، اگرچه زبان لری دارند، لکن لر اصلی نیستند، (تاریخ گزیده ص 547)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
درد چشم و خارش آن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج). یقال: بعینه ساهک، ای رمد و حکه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
سخت تشنه. (منتهی الارب) ، تشنه یا آنکه او را در وقت جان دادن تشنگی غالب باشد، هلاک شونده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، رجل ساهف الوجه، گونۀ برگردیده روی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
بیدار. مقابل نائم. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) :
هر که شب ساهر شود پژمرده گردد بامداد
وین گل پژمرده چون ساهر شود زاهر شود.
منوچهری.
چون چشم بخت و دولت بیدارت
نبود ستارۀ سحری ساهر.
سوزنی.
، لیل ساهر، شب بیداری. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
مسمی به یوسف. طبیبی بوده است به ایام مکتفی خلیفه و کتاب کناش از اوست. (ابن الندیم). رجوع به عیون الانباء ص 203 شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
جانوری است خوش آواز، و آن را سار نیز خوانند. (جهانگیری). سارجه. سارک. ساری. همان سار یعنی مرغ خردتر از فاخته که آواز خوش داردو بعضی او را هزاردستان گویند. (رشیدی). نوعی از سار است، و آن جانوری باشد سیاه و پر خط و خال و کوچکتر از فاخته و آواز خوش دارد و آواز او را بصدای رباب چار تاره تشبیه کرده اند. (برهان) (آنندراج). جانوری است پرنده که آواز او را به آواز چارتار تشبیه کرده اند. و آن را سار، و سر، و سارحه، و ساری، و سارک نیز گویند. (شرفنامۀ منیری). سودانیه. سار ملخ خوار
لغت نامه دهخدا
(مَ هَِ)
جمع واژۀ مسهج. (ناظم الاطباء). رجوع به مسهج شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ناهج
تصویر ناهج
راه رونده، فراخراه یابنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساهر
تصویر ساهر
بیدار مانده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساهف
تصویر ساهف
تشنه کام، مردنی، برگشته روی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساهک
تصویر ساهک
دردچشم خارش چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساهم
تصویر ساهم
ترشرو اخمو، شکیبا مرد، شکیبا: اسپ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساهی
تصویر ساهی
فراموشکار، غافل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سالج
تصویر سالج
لاتینی تازی گشته بیدمشک از درختان بید مشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساجه
تصویر ساجه
از ریشه پارسی یک ساگ یک درخت ساگ، پلمه کهبد (لوح صراف)
فرهنگ لغت هوشیار
سازج هندی گونه ای دارچین که عطر و طعم آن از دارچین معمولی کمتر است و در طب قدیم به عنوان مقوی تخمدانها بکار میرفته است عرفج بری سادج صادق صادیق صدق دارچین جاوه
فرهنگ لغت هوشیار
سازج هندی گونه ای دارچین که عطر و طعم آن از دارچین معمولی کمتر است و در طب قدیم به عنوان مقوی تخمدانها بکار میرفته است عرفج بری سادج صادق صادیق صدق دارچین جاوه
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته ساده بی نگار، ساده برگی است دارویی و به دو گونه است: هندی و رومی ساده، برگی است دوایی مانند برگ گردو و آن بر روی آب پیدا شود و بر دو نوع است: هندی و رومی یک روی آن به سبزی و روی دیگرش به زردی مایل است چون بر جامه پراکنده کنند از سوس محفوظ ماند خوخ اقرع
فرهنگ لغت هوشیار
روشن تابان پرنده ایست کوچک از تیره سبکبالان از گروه دندانی منقاران قدش کمی از گنجشک بزرگتر ولی از قمری کوچکتر است. رنگ پرهای بدنش برنزی مایل به زرد میباشد. پرنده ایست حشره خوار و اجتماعی و چون آفت ملخ است برای زراعت مفید میباشد. در حدود 6 گونه از آن شناخته شده و در ایران فراوانست. یا سار سیاه گونه ای سار که در نواحی گردن و سرو کناره بالها و در انتهای دم دارای پرهای تیره و بقیه پرهایش قرمز رنگ است و جثه اش هم از سار معمولی کمی بزررگتر است و در دفع ملخ بسیار مفید است. در نواحی آسیای صغیر و آسیای مرکزی و ایران میزید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماهج
تصویر ماهج
شیر تنک، شیر ناب، پیه تنک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساهی
تصویر ساهی
غافل، فراموشکار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ساهر
تصویر ساهر
((هِ))
بیدار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سالج
تصویر سالج
((لِ))
بیدمشک، درختی است از گونه بید، با شکوفه های معطر که عرق آن نشاط آور است، مشک بید، گربه بید
فرهنگ فارسی معین