جدول جو
جدول جو

معنی سانیر - جستجوی لغت در جدول جو

سانیر
از قراء جبل شهریار است در ارض دیلم، (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سانیا
تصویر سانیا
(دخترانه)
در گویش مازندران سایه روشن جنگل
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سایر
تصویر سایر
(پسرانه)
سیرکننده، رونده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سانتر
تصویر سانتر
در فوتبال، ارسال هوایی توپ از کناره ها به سمت دروازۀ حریف، در بسکتبال، بازیکنی که اغلب پرتاب ها و پرش ها بر عهدۀ اوست و معمولاً جلوتر از دیگر بازیکنان خودی قرار می گیرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سایر
تصویر سایر
باقی چیزی، باقی مردم، دیگر، سیر کننده، رونده، جاری، روان، کنایه از داستان شده و مشهور میان مردم، همه، جمیع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سنانیر
تصویر سنانیر
سنورها، گربه ها، بزرگ ها، بیخ دم ها، مهره های گردن، جمع سنور
فرهنگ فارسی عمید
(یِ)
در هندوستان زری که از مکانها و دکانها و کشتیها و مانند آن گیرند و آن را سایر جهات نیز گویند. (آنندراج از فرهنگ فرنگ)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
دهی است از دهستان کوهسارات بخش مینودشت شهرستان گرگان واقع در 31 هزارگزی جنوب خاوری مینودشت. هوای آن سرد و دارای 214 تن سکنه است. آب آنجا از چشمه سار تأمین میشود. محصول آن غلات، ابریشم و شغل اهالی زراعت و گله داری. صنایع دستی زنان بافتن پارچه های ابریشمی و چادرشب. زیارتگاهی دارد و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
رجوع به سائر شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
خوی زشت و طبیعت بد. (انجمن آرای ناصری) (ناظم الاطباء) (هفت قلزم) (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
جمع واژۀ سنور. گربه. (آنندراج) (دهار). جمع واژۀ سنور و سنار. (ناظم الاطباء). رجوع به سنار شود، نام گیاهی است که آمله است. (تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به فرهنگ فارسی معین شود
لغت نامه دهخدا
در عبری به معنی دو چشمه، شهری منسوب به لاویان که درقسمت یساکار واقع بود اول تواریخ ایام 6:73 و بعضی را گمان چنان است که عانیم همان عین جنیم است، صحیفۀ یوشع 19:21 و 1:29، یعنی جنین که بجانب چمن بنی عمیر واقع است ملاحظه در عین جنیم، (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
نام قدیم ناصرۀ بیت المقدس، (نخبه الدهر دمشقی)، در تورات اسم جبال فلسطین است و آن در فاران در حدود روم است، و قریه ای است در ناصره بین طبریه و عکا، (جزء دهم از سفر پنجم تورات)، رجوع به معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا
(سِ)
حاکم نشین ایالت شر بخش بورژ در نزدیکی لوار. دارای 2650 تن سکنه است و 2050 گز از سطح دریا ارتفاع دارد. مرکز امور تجارت و شرابسازی است
لغت نامه دهخدا
سانکین، رجوع به معانی سانکین شود
لغت نامه دهخدا
اسم هندی حیه است، (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
دهی است از بخش سرباز شهرستان ایرانشهر واقع در هزارگزی جنوب سرباز و کنار راه فرعی سرباز به فیروز آباد، هوای آن گرم و دارای 160 تن سکنه است، آب آنجا از رودخانه تأمین میشود محصول آن غلات، خرما، برنج، شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است و ساکنین از طایفۀ سرباز هستند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
ده کوچکی است از بخش سرباز شهرستان ایرانشهر واقع در 3 هزارگزی جنوب سرباز و کنار راه مالرو سرباز به یارود و دارای 4 خانوار است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
دلو کلان و ادات آن. (آنندراج) (منتهی الارب). چرخ آب. (دهار). دولاب. چرخ چاه، شتر آبکش. (آنندراج) (منتهی الارب) (دهار). ج، سوانی. دابه ای که چرخ چاه گرداند، چهارپای بارکش. (دستور اللغه)
لغت نامه دهخدا
(تُ)
نژاد انسان وحشی، زنده. اساس افسانه ها است مابین پلیون و اسا در تسالی صورت بسیار قدیمی از موجود افسانه ای مرد نیمه تنه ایست که سوار بر اسب نیمه تنه شده او با یک حالت جنگجویانه و خشونت آمیز میرود تا عیش و خوشی پیریتوس پادشاه لاپیت را درهم ریزد. سانترها بوسیله لاپیت ها از بین رفته اند. رجوع به لاروس و ایران باستان ص 1913 شود. معرب این کلمه قنطورس است. رجوع به همین لغت شود
لغت نامه دهخدا
(تِ)
آنتوان ژوزف (1752- 1809م.) مرد انقلابی فرانسه است. در پاریس متولد شد. وی نهایت درستکار و معتدل و میانه رو بود. بسال 1792 و 1793فرمانده قوای ملی پاریس بوده است. او سردار و تقسیم کننده وانده بوده است
ژان باتیست (1658 -1717م.) نقاش فرانسوی که در تاریخ و تصویر مهارت داشت. وی در مانیی متولد شد. او در قصر ورسای و انوالید هنرنمائی کرده است
لغت نامه دهخدا
قومی از هونها بودند که در اوایل قرن هفتم، در دورۀ قباد اول (501- 531 م)، بیستمین پادشاه ساسانی به ارمنستان و آسیا تاختند، در جنگ دوم قباد باروم شرقی جزو لشکر ایران سابیرها نیز بوده اند، (پروکوپیوس، از مارکوارت ایرانشهر ص 118)، رجوع به: کریستنسن، ایران در زمان ساسانیان چ 1 ص 247، چ 2 ص 377 و بعد شود، قومی بودند که در قرن پنجم و ششم میلادی بین رود خانه قوبان و سلسلۀ جبال قفقاز سکونت داشتند، در اواسط قرن ششم بسوی ’رسنه’ و ’دنیپر’ مهاجرت کردند و در آن نواحی سکونت گزیدند، و نواحی جدید ’سابیریه’ یا ’سبریه’ نام گرفت، (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
بمعنی سارنج که مرغکی است کوچک و سیاه و به آذربایجان سودان گویند، (اوبهی)، رجوع به سارنج و ساننج و سالنج و سارنگ شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از سنانیر
تصویر سنانیر
جمع سنور، گربگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سانیه
تصویر سانیه
مونث سانی دول کلان، شتر آبکش، چرخ چاه دولاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سانتر
تصویر سانتر
نژاد انسان وحشی، زنده
فرهنگ لغت هوشیار
سر کننده رونده، جاری روان، همه جمیع، باقی چیزی باقی مردم دیگر: شاگردان حروفچین پنج نفر عمله طبع ده نفر سایر هفت نفر، جمع سایرین. توضیح بعضی پندارند که سایر (سائر) در عربی به معنی همه و جمیع است و بمعنی بقیه نیامده. این قول اشتباه است: (السائر الباقی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سانی
تصویر سانی
آبکش آبیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سانتر
تصویر سانتر
ارسال توپ برای بازیکن خودی، (فوتبال)، بازیکنی که معمولاً جلوتر از دیگران بازی می کند و در پرتاپ توپ و پرش ها شرکت می کند، (بسکتبال)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سایر
تصویر سایر
((یِ))
سیر کننده، جاری، روان، همه، بقیه چیزی، مشهور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سایر
تصویر سایر
دیگر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سانیز
تصویر سانیز
فرمول
فرهنگ واژه فارسی سره
دگر، دیگر، غیر
متضاد: همان، همین، روان، ساری، سیرکننده، باقی، بقیه، جمیع، همه، رایج، متداول، جاری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بوته ای با برگ های سوزنی
فرهنگ گویش مازندرانی