جدول جو
جدول جو

معنی سامکه - جستجوی لغت در جدول جو

سامکه
(مِ کَ)
مؤنث سامک. رجوع به سامک و سامکات شود
لغت نامه دهخدا
سامکه
مونث سامک بلند مونث سامک جمع سامکات
تصویری از سامکه
تصویر سامکه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سامیه
تصویر سامیه
(دخترانه)
مؤنث سامی، زن بلند قد، کسی که عازم شکار است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سامره
تصویر سامره
(دخترانه)
مؤنث سامر، نام شهری در عراق که مرقد امام دهم و یازدهم در آن واقع شده است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سامه
تصویر سامه
(دخترانه)
سوگند، پیمان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سامک
تصویر سامک
بلند از هر چیز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سامیه
تصویر سامیه
مونث سامی، عالی، بلند، بلندپایه، بلند مرتبه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سامعه
تصویر سامعه
سامع، شنوا، کنایه از قوه یا آلت شنوایی، گوش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سامه
تصویر سامه
پیمان، عهد، سوگند، پناه، پناهگاه، برای مثال سامه کجا یافت ز دستان او / رستم دستان و نه دستان سام (ناصرخسرو - ۳۹۱)
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
مرکّب از: سوم، گوی که بر سر چاه باشد. ج، سیم، رگهای زر در کان، رگی است در کوه، زر و سیم، خیزران. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مِ رَ)
گروهی است ازاسرائیلیان و از ایشان است سامری، قومی است از یهود که در بعضی احکام با ایشان مخالفت دارند. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به سامره شود
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ)
عهد و پیمان و سوگند. (برهان) (شرفنامه). پیوند و سوگند. (آنندراج) :
کسی که سامۀ جبّار آسمان شکند
چگونه باشد در روز محشرش سامان.
کسایی (از احوال و اشعار رودکی سعید نفسی ص 120).
، امن و امان و پناه. (برهان). پناه. (آنندراج) (رشیدی). خطی و پناه گاهی و دائره و امان جای مردم باشد و وقت ضرورت و واقعۀ سخت بدان پناه جویند. (آنندراج) (رشیدی) : من شهری بنا خواهم کرد... تا مردمان عالم را سامه باشد. (تاریخ سیستان). نامه ای نبشت سوی احمد بن اسماعیل که تا بسامۀ او اندر خراسان بباشد. (تاریخ سیستان).
قول تو خطی گشت مر خرد را
سامه کن و بیرون مشو ز سامه.
ناصرخسرو.
ز خون ریز تو اندر سامۀ زلف تو افتادم
رقیبت گربخواهد کشت باری اندرین سامه.
امیرخسرو (از رشیدی).
سامه کجا یافت ز دستان او
رستم دستان و نه دستان سام.
ناصرخسرو.
، قرض و وام. (برهان) ، خاصه وخصوص. (برهان) (شرفنامه) ، علم. رایت، دام، کمند، یاران و دوستان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِهْ)
اسب رونده به روشی که مانده نشود. ج، سمّه ، متحیر و مدهوش. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
بلند از هر چیزی. (آنندراج) (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : سنام سامک، کوهان بلند. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
ده کوچکی است از دهستان دشت طال بخش بانه شهرستان سقز، واقع در 33 هزارگزی شمال باختری بانۀ کنار رود خانه سیوچ. کوهستانی، و سردسیر است، 80 تن سکنه دارد که در دو محل به فاصله 3 هزار گز بنام سار که بالا و پائین سکونت دارند. سکنۀ سارکه بالا 40 تن است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(هَِ کَ)
مؤنث ساهک، ریح ساهکه، باد سخت. ج، سواهک، و ساهکات. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مِ رَ)
شهر مشهور معروفی است در فلسطین وسطی بانیش عمری شهریار آل اسرائیل بود و سامره همان سبطیه میباشد که بمسافت 30 میل بشمال اورشلیم و 6 میل بشمال غربی شکیم مانده، واقع است. اطرافش با تلهایی احاطه شده است که قطر هر یک تخمیناً 6 میل میباشد و تل سبطیه در طرف شرقی این محل واقع و 1543 قدم از سطح دریا مرتفعتر و دراز شکل و اطرافش سرازیر میباشد. اما حدود سامره در عهد جدید شامل اراضی میشد که از شمال فیمابین جلیل و از جنوب در میانه یهودیه واقع و حدودش از بیسان تا جنین و کفرازان که حدود شمالی منسنی میباشد امتداد مییافت و بیسان و وادی یزرعیل در بدوالامر جزو املاک سامره بودند لکن بعد از آن در تحت تصرف یهود درآمده و حدود جنوبیش علی الظاهر از وادی دیر بلوط تا رأس العین و بروکین بود. اما در مسئله تعیین اهل و نسب سامریان بعد از اسیری علما بهیچ وجه اتفاق ندارند و معلوم نیست که آیا همگی بیگانه بودند یا بیگانگانی که با اسرائیلیان خویشی مینمودند اما دور نیست که مخلوط بوده اند زیرا که امکان دارد که تمام اهالی را به آشور برده باشند. (از قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(مِ عَ)
مؤنث سامع. رجوع به سامع شود، گوش. ج، سوامع. (مهذب الاسماء). گوش و اذن. (آنندراج) ، قوتی است در گوش که ادراک اصوات و آوازها می کند. (غیاث) (آنندراج). شنوایی. (فرهنگستان).
- سامعه خراش، گوش خراشنده. گوش آزار.
- سامعه فریب، فریب دهنده سامعه
لغت نامه دهخدا
(مِ قَ)
خرمابن دراز. ج، سوامق. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مِ لَ / لِ)
دهی است از دهستان بیلوار بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان. واقع در 21هزارگزی شمال خاوری دیز گران و 3هزارگزی باقله پایین. هوای آن سرد و دارای 370 تن سکنه است. آب آن جا از چشمه و زه آب رود خانه باقله تأمین میشود. محصول آن غلات، حبوب، توتون، میوه جات لبنیات. شغل اهالی زراعت و قالیچه، جاجیم بافی و راه آن مالرو است. تابستان از سنقر، گل سفید، خانقاه اتومبیل می توان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(مِ کَ)
سختی. بلا. یقال: اصابتهم دامکه من دوامک الدهر، ای داهیه من دواهیه. ج، دوامک. (منتهی الارب). داهیه. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سایکه
تصویر سایکه
یونانی نام همسر کوپید از ایزدان، روان، مغز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساهکه
تصویر ساهکه
مونث ساهک بادسخت
فرهنگ لغت هوشیار
مونث سامع شنوایی، گوش (اسم مونث) گوش، یکی از حواس ظاهر که به واسطه آن اصوات شنیده شود، قوه شنوایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سامره
تصویر سامره
مونث سامر افسانه گویان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمکه
تصویر سمکه
یک ماهی، آبام ماهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سامک
تصویر سامک
بلند بلند از هر چیز مرتفع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سامه
تصویر سامه
عهد و پیمان و سوگند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سامعه
تصویر سامعه
((مِ عِ یا عَ))
گوش، قوه شنوایی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سامه
تصویر سامه
((مَّ))
خاصه، خاص، مقابل عامه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سامه
تصویر سامه
((مِ))
پیمان، عهد، سوگند، قرض، دین، پناه، پناهگاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سامک
تصویر سامک
((مِ))
مرتفع، سامکات (م) دو ستاره سماک رامح و سماک اعزل در صورت های فلکی عوّا و سنبله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سامه
تصویر سامه
شرط
فرهنگ واژه فارسی سره
شنوایی، گوش
متضاد: گویایی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
چربی شکم
فرهنگ گویش مازندرانی