- سالنامه
- تقویم
معنی سالنامه - جستجوی لغت در جدول جو
- سالنامه
- نامه ای که در آن وقایع سال نویسند، تقویم
- سالنامه ((مِ یا مَ))
- تقویم، دفتری که وقایع سال در آن ثبت شود و هر سال منتشر شود، سالنما
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
پرسشنامه
کتابی که در آن خلاصۀ اخبار و آمار یک ساله را بنویسند
بخت نامه کتاب یا رساله ای که در آن آداب فال گرفتن و ادعیه و دستورهای مربوط نوشته شده
((مِ))
فرهنگ فارسی معین
کتابی که در آن دستورات و آداب فال گرفتن نوشته شده است، فالوده (د)، پالوده
با شاه فالنامه نخوردن: کنایه از خود را بالاتر از دیگران دانستن و به آن ها اعتنایی نکردن
با شاه فالنامه نخوردن: کنایه از خود را بالاتر از دیگران دانستن و به آن ها اعتنایی نکردن
تاریخ گزار، آنکه وقایع را نویسد
بنیادنامه
خفتن خواستن، خود را به خواب زدن، خو گرفتن
اسباب تجمل، تفاخر، منت، عفونامه
بنیاد نامه
اعلامیه
تقدیرنامه
آنیته
آنیته
تراژدی، مرثیه
نشریه ادواری، مجله
پاژنامه پازنامه پاچنامه
پاژنامه
کاغذی که در آن وزن و نوع کالاهائی که از شهر بشهر دیگر حمل میشود مینویسند که گیرنده بموجب آن تحویل بگیرد
نقشه ای که مسافر و سیاح از حرکت خود بر میدارد، نقشه ای از خشکیها و دریاها که مسافران را بکار آید، سفر نامه
نوشته ای راجع به رفع اختلاف و برقراری صلح
سالی یکبار، سالانه
ورقه ای که حکم دادگاه را بر آن نویسند حکم آماده ابلاغ ورقه حکمیه
راسنامه گشتنامک
تسلیت نامه
نامه مبتنی بر تعزیت و سوگواری تعزیت نامه
کتاب تاریخ و سرگذشت پادشاهان ایرانی
سال مه، حساب سال و ماه، تاریخ
کاغذ حاوی مشخصات بار، وسیلۀ حمل، گیرنده و فرستنده که در آن وزن و نوع کالاهایی را که از شهری به شهر دیگر حمل می شود می نویسند تا گیرنده به موجب آن از گاراژ یا پست خانه تحویل بگیرد، پروانۀ باریافتن به بارگاه پادشاه، لاف، گزاف، ادعا، مباهات، تفاخر، برای مثال بتی که در سر او هست بارنامۀ حسن / ز شور عشق شده ست این دلم مسخر او ی نه بر مجاز است این شور عشق در دل من / نه بر محال است این بارنامه بر سر او (امیرمعزی - ۵۹۲) ، اسباب تجمل و بزرگی
نشریه ای که ماهی یک بار منتشر می شود
قوانین و شرایطی برای تشکیل شرکت یا حزب
کتابی که در آن سرگذشت پادشاهان ایران، به نظم یا نثر، گرد آمده باشد
کاغذی که حکم دادگاه بر آن نوشته شده باشد، ورقۀ حکمیه